استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/09/15

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: معانی وانواع کلی طبیعی

امام صادق(ع): کسی که قلبش درد بگیرد به خاطر ما شادمان خواهد شد روزی که ما را می بیند وآن موقع احتضارش است به طوری خوشحال می شود که این خوشحالی در قلب او باقی خواهد ماند تا که کنار حوض کوثر بر ما وارد شود

مرحوم آخوند در این فصل ماهیت را تعریف کردندو یکی از احکام ماهیت را که الماهیت من حیث هی .. را مطرح کردند و ما عرض کردیم که این از احکام خاص ماهیت نیست و این حکم هر چند استدلالهایی برای ان عرض شد ولی دلیل نمی خواهد بدیهی است ولو لابشرط است ولی لابشرط می تواند حالات مختلف داشته باشد ماهیت من حیثی یعنی حالت مقسمی که از هر چیزی خالی است زیرا او را وقتی او را خالی در نظر گرفتید خالی است و ماهیت من حیث لیست الا هی و وجود و عدم هم همینطور است. یک وقتی می گویید وجود بشرط انسان و وجود بشرط اینکه انسان نباشد ویک بار می گویید وجود من حیث هو می شود لذا در کلام آخوند هم آمده است که الوجود من حیث هو لا واجب و لا ممکن

بعد کلی طبیعی را آورده اند که چگونه تحقق پیدا می کند ولی اول باید بدانیم که کلی طبیعی اصلا چی هست؟

کلی سه اصطلاح دارد:

    1. کلی مطلق، ما لا یمتنع صدقه علی کثیرین (یا کلی طبیعی: وقتی می گویند فلان چیز کلی است یعنی همان چیزی که در مقابل جزئی تعریف می کنید که قابل صدق بر کثیرین را ندارد مثل انسان، مآء، تراب و .. آن چیزی که لایمتنع یعنی مصداق مالایمتنع صدقه علی کثیرین، این انسان کلی طبیعی است یا همان کلی است چه بگویی کلی ، چه بگویی کلی طبیعی)

    2. کلی منطقی: وصف عدم امتناع صدق بر کثیرین (یعنی شما وقتی می گویید انسان کلی است انسان موصوف است و کلی وصفش است که به آن کلی منطقی به آن می گوید زیرا منطقی می گوید که وقتی این طور صحبت می کند می خواهد معنای کلیت را بیان کند حیثیت و قابلیت صدق بر کثیرین است این را اگر بگویید مثل چی از مسئله خالی شده اید، کلی طبیعی دیگر مثل ندارد همین وصف کلیت، وقبلی موصوف به کلیت بود و آن چیزی که این وصف را دارد کلی منطقی می گویند)

    3. کلی عقلی: عبارت است از مجموع کلی طبیعی با کلی منطقی، یعنی موصوف با وصف. یعنی بگویی انسان کلی هم انسان که طبیعی وهم وصفش را با هم کلی عقلی می گویند این را می گویند که جایش در عقل است ما می گویم که در عالم اعتبار است زیرا عقل کارش این است که اعتبار بکند و ان معتبرِ جایش در عالم اعتبار است

عقل می گوید که من زید انسان یعنی همین انسان است زید خود حقیقتش انسان است عقل می گوید من این انسان را می فهمم و این کلی طبیعی است پس کلی طبیعی را می فهمد بعلاوه بر اینکه کلیتش را هم می فهمد همانجا که خودش را فی حد نفسه در نظر گرفتید می گویم جایش جایی است که عقل آن را می فهمد حالا که عقل فهیمد کلیت پیدا کرد؟ یا اینکه از ازل این طور بوده است یعنی الانسان کلی ممکنه ویا ممتنعه نیست بلکه بالوجوب است و وجوبی که مقابل امکان و امتناع است ضرورت ازلی است یعنی از ازل انسان کلی بوده است یعنی از وقتی که خدا بوده است ولی به وجود اعتباری ولی خدا هست به وجود حقیقی. می گویند کلیت صفت امر ذهنی است می گویند کلی عقلی وما که می گوییم کلی عقلی یعنی کار عقل است نه در عقل است. آقا جوادی آملی می فرماید همانطور که بحث یک مرحله دارد به نام ثابت و ممکن و ... یک جا هم در فلسفه باید داشته باشیم به نام حقیقی و اعتباری)

هیچ نزاعی درا ین سه اصطلاح نیست بلکه نزاع در این اینجاست؟

الکلی الطبیعی ما هو؟ (ما دستگاه دیگری داریم که شما باید مشخص کنید که کلی طبیعی چیست برای اینکه این روش بشود می فرمایند که: )

للماهیات اعتبارات ثلاثة (می گویند یک ماهیت سه گونه لحاظ می شود منتها خیلی وقتها مثل اینکه ما غفلت کردیم ذهنها هم غفلت می کند) الملحوظة مع ماعدا اعتبارات ثلاثة (ماهیت همینطوری سه اعتبار ندارد بلکه اگر با غیر می سنجیم سه جور اعتبار می شود علامه هم این را می گوید )

    1. ان تلاحظ بشرط وجود الغیر ( بشرطی که آن غیر هم همراهش باشد می گوییم انسان عالم، انسان یک ماهیت است که علم را به آن می چسبانیم)

    2. ان تلاحظ بشرط عدم وجود الغیر معها (انسان جاهل، انسان به شرط اینکه علم نداشته باشد)

    3. ان تلاحظ مطلقة بمعنی انها تلاحظ بنحو یجوز ان یقارنها الغیرو وان لایغایرنها (من می گویم انسان می خواهد عالم باشد می خواهد جاهل. این لابشرط اطلاق در آن لحاظ شده است تنها بایید درست همراه با دوستت هم بیایی درست است. این لابشرط قسمی است، یعنی اطلاق در آن لحاظ شده است. اطلاق اخذ القیود نیست بلکه اخذ عدم المنافات بالقیود من شما را دعوت می کنیم شما مختار هستید که با زید بیایید یا نه لذا این سومی با وجود قید متحقق می شود و با عدم قید هم متحقق می شود زیرا ما داریم اعتبارات را داریم لحاظ می کنیم –قسیم ها تداخل با هم ندارند زیرا معیار اعتبار و لحاظ است و این اعتبار و لحاظ سه قسم هستند که این اعتبارات من حیث اعتبار واقعا سه قسم است- یعنی در سومی لحاظ عدم القید.)پ

والماهیة التی لوحظت مع غیرها و هی مقسم للاقسام، تسمیّ اللابشرط المقسمی ( دعوت بنده برای زید سه جور می شود ولی خود مقسم در خارج وجود ندارد زیرا اگر مقسم در خارج وجود داشته باشد تقسیم می شود غلط، شما که می خواهید من را دعوت کنید با توجه اینکه غیری هم است سه گونه بیشتر نمی توانی دعوت کنی) ولم یلاحظ فیها الاطلاق بل هی مبهمة، کما شأن کل مقسم ( هر مقسمی باید مبهم باشد کلمه که مقسم است هیچ رنگی نباید داشته باشد یعنی چیزی می تواند مقسم باشد که هچ کدام از رنگ ها را نداشته باشد لذاست که می گوییم خودش وجود ندارد بلکه در لحاظ ذهن شماست. ممکن است کسی بگوید ما چیزی داریم به نام الماهیت. مدرس زنوزی می گوید ما یک چیزی داریم که از قسیم سوم عام تر است) والماهیة من حیث هی اعنی اللابشرط (لابشرط مقسمی عبارت است از ماهیت داریم که با دیگری ملاحظه شده است ولی ) اعم من هذه المذکورات لأن الماهیة من حیث هی تصیر مقسما للملحوظة مع ماعداها ولغیر الملحوظة مع ماعداها ....

به شرط شئ

ملحوظ با ماعدا (همان لابشرط مقسمی معروف) به شرط لا

ماهیت من حیث هی هی (لابشرط) لا بشرط

غیر ملحوظ با ماعدا

 

کلی طبیعی در آن چهار قول است

اذا عرفت هذا ففی ان الکلی الطبیعی ایّ الاشیاء،؟ اقوال اربعه:

    1. هو لابشرط القسمی (می گوید کلی طبیعتی عبارت است لابشرط قسمی ماهیت را در نظر بگوی و بگویی هر جور می خواهد باشد. این منسوب به خواجه است کلمات خواجه یک طوری است که به حسابش بگذارد) و هو المنوسب الی المحقق الطوسی فراجع:

     شرح الاشارات، منطق، ج1،ص 46

     کشف المراد، ص 87 ( مسئله دوم از فصل دوم از مقصد اول، از شرح علامه حلی فهمیده می شود که