استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/08/25

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: تقدیم یا تأخیر سلب بر حیثت در قاعده "الماهیة من حیث هی لیست الاهی"

امام سجاد ع در بحار: من با پدرم در شبی که فردایش او را به شهادت رساندند بودم به اصحابش فرمود که شب را استتار بگیرید و بروید که اینها من را می خواهند واگر من را بکشند با شما کاری ندارند و اگر بیعتی هم با من داشتید من بیعت را از شما برداشتم و انتم فی حل و سعة گفتند که والله لایکون هذا ابدا این هرگز نخواهد شد (آدم وقتی این هارا می خواند باید خودش را جای آن افراد بگذارد که ایا این گونه است) پدرم فرمود که شما همه فردا کشته می شوید وهیچ کدام از شما از دست ایشان خلاص می شود گفتند که ما حمد می کنیم خدارا که با شما کشته میشود و حضرت دعاکرد برای ایشان و بعد فرمود سرها را بلند کنید و ببنید جایگاه های خود را در بهشت ببنید (یک وقت به ذهنم آمد که این آیه که می گوید .. عرفها لهم ... در مورد بهشت مقصود از عرف علم حصولی کلی نیست معرفت علم جزئی و مشخص است و علم مشخص آن است که حضورا خودش را درک کند و اگر کسی که وجودش را درک کرد عین تعلقش را هم می یابد این را مفسرین گفته اند مقصود علم حصولی است و چیزی دیگر پیدا نکردم)

 

مشهور گفته است الماهیة من حیث هی لیست الا هی و گفته اند این لیس خوب است قبل از "من حیث هی" بیاید برای اینکه لیس برای سلب ربط است و ربط و سلب ربط جایگاهش قبل از محمول است واگر من حیث بعد از سلب بیاید معلوم می شود که من حیث هی جزء محمول است وقتی این طور شد معنایش این می شود که ماهیت نیست موجود در مرتبه ذات یعنی وجود در مرتبه ذات را ندارد وهمچنین عدم در مرتبه ذات و... نیز چیزهایی دیگر نیز در مرتبه ذات ندارد

اما بعضی بر تقدیم سلب بر حیثیت، وجوه دیگری را گفته اند:

وقیل فی وجه تقدیم السلب علی الحیثیة ان تقدیم السلب علی الحیثیة یفید ان الماهیة لایقتضی بحسب ذاتها شیئا مما هو خارج عنها (ماهیت نیست از حیث خودش یعنی از حیث اقتضاء ذاتی خودش از حیث محتوای خودش، خودش این اقتضاء را ندارد الا اینکه جز خودش باشد این من حیث هی می خواهد نفی اقتضاء ماهیت را بکند)

وعلیه فیختصّ القاعدة بغیر لازم الماهیة (چون نمی شود در مورد لازم ماهیت کسی بگوید که ماهیت اقتضاء ندارد آن را) وذلک لأن لازم الماهیة معلول للماهیة (می گویند لازم اصطلاحا در فلسفه یعنی معلول و ملزوم یعنی علت اگر گفتیم که الف لازمه باء است یعنی باء علت الف است اگر گفتیم که زوجیت ملزوم اربعه است یعنی معلول اربعه است اما چطور معلولی؟) بمعلومیة التحلیلیة (علیت دو قسم است یک وقت خارجی است یعنی دو واقعیت متمایز یکی علت و دیگری معلول مثل آنچه که همه متکلمین می گویند وابن سینا در فلسفه اش می گفت که یک وجودی است به نام حق تعالی –شیخ اشراق می گفت یک نور قاهری است و یک نورهای دیگری هستند که معلول او هستند و متکلم می گوید که یک خدایی است که عالم را درست کرده است وبالاخره دو موجود هستند و یک وقت علیّت تحلیلی است که واقعیت علت و معلول یکی است یعنی در واقع خارجی علتّ عین معلول است ولکن همین واقع واحد خارجی به دو معنی تحلیل می شود که عقل یکی را علت دیگری می شناسد؛ مثل همین وجود وماهیت که می گویید که هر موجود (یا به قول آقایان هر موجود ممکنی) تحلیل می شود به وجود وماهیت، خارجش یکی است یک چیز بیشتر نداریم ولی همین یک چیز را وقتی عقل تحلیل کرد می گوید وجودش علت از ذاتش است و برای موجودیت ماهیت وجود علت است و این را عقل می فهمد یا مثال دیگر این است که ما در خدای متعال علم وقدرت را اثبات می کنیم از اینجا می فهمیم که او حی است زیرا حیات مبدأ علم و قدرت است یعنی حیات است که علم وقدرت است لذا علم وقدرت با حیات عین ذات هستند وصفات ذاتی را همه فلاسفه می گویند عین ذات هستند پس علیت و معلولیت به تحلیل است یعنی ذات واحد را به صفات مختلف تحلیل کردید؛ عقل می فهمد که این صفات بعضی علت دیگری است مثل اینکه قدرت علت خلق است و علم علت خلق احسن است اقایان در صفات ذات قبول دارند این را. این جا که می گویند لازمه ماهیت معلول ماهیت است یعنی همین، یعنی این ماهیت هر جا ماهیت باشد به فرمایش شیخ هر چه لازم ماهیت شد از ماهیت جدا نمی شود ولو در حال عدم چون ماهیت چیزی است که هم عدم سازگاری است وهم با وجود، انسانِ عدم، انسانی است که عدم است و انسان موجود انسانی است که موجود است گاهی انسان با وجود هوهویت پیدا می کند وگاهی با عدم وآخوند هم در اسفار حرف شیخ را امضاء کرده است امکان که می گویند لازمه ماهیت است به این معناست که خداوند وقتی چیزی را خلق نکرده بود ماهیت و ممکن بودند ولی ممکن معدوم و چون ممکن بودند قدرت به آنها تعلق گرفته است لذا شئ معدوم دو رقم هستند یک معدوم داریم که عدم برای او ضرورت دارد که می شود ممتنعات و یک معدومی داریم که عدم برای اوضرورت ندارد که می شود ممکن، لذا اگر امکان نداشته باشد عنقاء معدوم یا واجب باشد یا ممتنع که هیچ کدام از اینها نیست. این قاعده می گویند عرضیات و خارج ذاتی را می گوید که لازم ماهیت نباشند) فالماهیة مقتضیة له، ولا یصدق قولنا الماهیة لیست بحسب ذاتها (یعنی من حیث هی، یعنی ماهیت به حسب ذاتش موجود نیست یعنی ذاتش اقتضاء موجود بودن را ندارد) مقتضیة له (انجا نمی شود گفت لذا باید این قاعده مخصوص عرضیات غیر لازم ماهیت کنیم ولی آخوند می گوید که هر چه ذات وذاتیات است لذا حرفی که لیس را مقدم دانسته است حرف درستی نیست یعنی هیچی را ندارد یعنی لازم را هم ندارد وقتی به ماهیت به خودش نگاهی کنی یعنی خالی است یعنی همانی که لازمش است فقط خودش و ذاتیاتش است طبق نظر آخوند که هیچی نیست حتی خودش هم نیست)

وقال بعض آخر:

لابد من تقدیم السلب علی الحیثیة لیُعلم ان الجواب الصحیح ما یکون بصورة قضیة سالبة ولا یصحّ الجواب بالمعدوله (می گوید لیس را قبل من حیث بیاید که من حیث بعد از لیس بیاید تا اینکه آن طرفی که می خواهد جواب بدهد هل الماهیة من حیث هی موجودة؟ او لیست بموجودة؟ شما وقتی می خواهید جواب بدهید لیس را اول می آورید الماهیة لیست من حیث هی بموجودة که بشود سالبه. اگر بگویید الماهیة من حیث هی لیست بموجودة ومعدومه غلط است سالبه می گوید این موضوع نیست ولی معدوله می گوید که سلبش در موضوع است وقتی می گویید نابینا است یعنی نابینایی هست اینکه می گویید الماهیت لاواحد است ولا موجود است ... و این ها غلط است چون واحده هم نیست و لا موجوده هم نیست) وذلک ان السلب مفید ان الماهیة لیست بواجدة للمحمول فی حد ذاتها والعدول یفید ان الماهیة واجدة لسلب المحمول (معدوله مفادش این است که معنایش هوهویت است منتها محمول امری است عدمی و این امر عدمی را واجد است یک وقتی می گوید زید بینا نیست ویک وقت می گویید زید نابینا هست. آخوند می فرماید اصل این حرف صحیح است ولی چه ربطی به قید حیثیت؟)

وفیه

انه صحیح ان الجواب الصحیح هو مایکون بالسلب وان الجواب بالعدول لیس بصحیح لانه یفید ان الماهیة بحسب ذاتها واجدة لسلب المحمول بینما الماهیة بحسب ذاتها لیست واجدة لا لنفس المحمول ولا لسلبه (نه اینکه لاموجود حمل می شود یک جوری بگوییم که سالبه بشود اما این حرف صحیح است) ولکن قد تبینّ فی المنطق ان الفرق بین السالبة المحصلة و بین المعدوله انما هو بتقدیم السلب علی الرابطة فی السالبة المحصله و تأخیره عنها فی المعدوله (درست است که این دو با هم فرق دارد ولی فرقش این است که در سالبه، سلب روی رابطه و محمول می آید ولی در معدوله ربط می آید روی سلب برای اینکه ربط بدهد محمول را یعنی موضوع با این سلب هوهویت دارد زید هو لیس بعالم این می شود معدوله که لیس به عالم را محمول می کند واگر گفتید زید لیس بعالم این درست است واین می شود سالبه ولی ربطی به تقدیم وتأخر حیثیت ندارد آنی که تأخیر وتقدمیش مؤثر است تقدیم سلب بر ربط و عدم آن بر ربط است ولی شما قاطی کردید که فکر کرده اید که اگر بخواهد سالبه باشد باید سلب بر حیثیت مقدم باشد واگر بخواهد معدوله باشد باید سلب از حیثّت مؤخّر باشد حیثیت در معدوله و محصله بودن نقشی ندارد لذا فرموده اند که:

و لا الغرض من تقديمه عليها (بر حیثیت) أن لا يكون الجواب بالإيجاب‌ العدولي لأن مناط الفرق بين العدول و التحصيل في السلب تقديم (بین معدولة محمول وسالبه محصله المحمول در سلب فرق است درست که هم معدوله و محصله سلب دارد اما در معدوله سلب جزةء محمول است ولی در سالبه سلب جزء محمول نیست) الرابطة عليه و تأخيرها عنه لا غير (اما شما بحثتان در رابطه نیست بحث ما در حیثیت است تقدم وتأخیر حیثیت با تقدیم و تأخیر سلب فرق دارد حیثیت نقشی در این مساله ندارد ملاک عدول و تحصیل در سلب این است که رابطه بر سلب مقدم است در معدوله و رابطه بر سلب مؤخر است رابطه از سلب در محصله ولا غیر یعنی نه اینکه بحث را به حیثیت بکشانید و بگویید که اگر بخواهید محصله بشود سلب را بر حیثیت مقدم بداریم بلکه سلب را باید بر رابطه مقدم بداریم) [1]


[1] اسفار، ج2، ص6.