استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/08/23

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: جواب اول از رفع شبهه رفع متناقضین در قاعده "الماهیة من حیث هی لیست الا هی لا موجودة ولا معدومة"

مقرر: محمد حسن فاطمی نیا

فرمایشی مفصلی امام سجاد دارند تا به این جمله می رسد که والله به خدای یکتا قسم اگر پیامبر اکرم درمورد جنگ با ما سفارش فرموده بود همان مقداری که در حفظ حریم ما سفارش کرده بود بیش از این مقدار که انجام دادند انجام نمی دادند بعد فرمود انا لله و انا الیه راجعون (این ها از مردم کوفه بودند که از اطراف علی ع بودند و آمدند و جریان کربلا را ایجاد کردند از شام نیامده بودند لذا باید مراقب بود که از اهل کوفه نشویم)

مرحوم آخوند در جواب این اشکال که در حقیقت طرح اشکال است که عدم و وجود نقیضین هستند واگر یکی از آنها از ماهیت رفع شد دیگری ان باید باشد و اگر ماهیت من حیث هی عدم نداشته باشد باید وجود داشته باشد والا ارتفاع نقیضین می شود ایشان فرمودند که ارتفاع نقیضین از مرتبه ذات اشکال ندارد و واقع اعم از مرتبه ذات است عبارت مرحوم آخوند این است:

الا تری ان الاشیاء التی لیست بینها علاقة ذاتیة (علاقه ذاتی بینشان نیست) لیس وجود بعضها ولا عدمها فی مرتبة وجود الاخر وعدمه (چه چیزهایی است که بینشان علاقه ذاتی نیست) العلاقة الذاتیة هی العلاقة الطبیعیه و العلاقه العقلیه و العلاقة اللزومیه (علاقه ذاتیه می گویند علاقه لزومیه و عقلیه هم می گویند) هی العلاقة العلیة بأن یکون احد الشئین علیة والآخر معلولا او یکون کلاهما معلولین لعلة واحدة علاقه ذاتیه یعنی یک پیوند ذاتی وعلاقه طبیعیه یعنی یک پیوندی که منفک نمی شود دو چیز به گونه ای هستند که انفکاک نیستند وتلازم لزومیه که خیلی استعمال می شود فقط در دو جاست یکی در مورد علت واحد برای معلول واحد یا دو معلول برای یک علت وقتی علت تامه موجود است معلولش واجب است و وقتی دوتا معلول باشد اگر معلول اول باشد باید معلول دوم هم باشد بر اساس قاعده ضرورت که وقتی علت تامه موجود است واجب است وجود معلولش از کلمات آخوند به روشنی استفاده می شود )

فراجع:

     اسفار، ج1، ص 283-284

     همان، ص 112 (اول گفته است علاقه لزومیه و بعد گفته است علاقه عقلیه معلوم می شود که این دو علاقه یکی هستند زیرا علاقه عقلیه یا در مورد علت موجبه که همان علت تامه است ویکی هم اموری که معلول یک علت واحد تامه هستند در این دو مورد علاقه ذاتیه و لزومیه و طبیعیه هم می گویند این علاقه به هر اسمی بگویی معنای تلازم می دهد، در جایی که علاقه ذاتیه وجود دارد تکلیفش روش است یعنی اگر الف وب علاقه ذاتیه دارد یعنی آیا الف در مرتبه با هست یا نه؟ )

واذا کانت الف علة تامة للباء کانت الف موجودة فی مرتبة وجود الباء (برای اینکه رابطه علت و معلول رابطه نردبانی نیست بلکه دائره ای[1] است یعنی علت، وجود وسیعی دارد و معلول در وجود علت است لذا در مرتبه ای که باء است الف هم است) ولم تکن الباء موجودة فی مرتبة وجود الف (ولی معلول در مرتبه وجود علت نیست زیرا مرتبه الف مرتبه بزرگتری است و ... ولی الف در مرتبه ب هست چون که صد آمد نود هم پیش ماست در مرتبه معلول نه وجود علت ونه عدم علت نمی توان این را گفت) و اذا کانتا معلولتین لعلة تامة واحدة کان کلُ منهما موجودا فی مرتبة وجود آخر (یعنی الف در مرتبه وجود باء است. آخوند می خواهد بگوید که می شود ارتفاع نقیضین در مرتبه رخ دهد)

واذا لم یکونا کذلک لم یکن وجود احدهما و لا عدمه فی مرتبة وجود الآخر ولافی مرتبة عدمه (اگر دو چیز بود که بینشان علیت نبود و معلول علت واحد هم نبودند اینجا می توانید بگویید که در مرتبه دیگری نه وجود دارد نه عدم اگر عدم این را هم در نظر بگیرید در مرتبه عدم او نه وجود اوست نه عدمش، در مرتبه وجود باء نه عدم باء نه وجود باء است نه عدمش لذا ما چهار تا صورت پیدا می کنیم که ارتفاع نقیضین شده است زیرا در مرتبه وجود الف نه وجود باء است نه عدمش .و در مرتبه عدم الف نه وجود باء است نه عدم باء و در مرتبه باء نه وجود الف است ونه عدم الف و در مرتبه عدم بآء نه عدم الف است نه وجود الف مثلا ماست با دروازه چه نسبتی با هم دارند درست است که هر دو را می بندند ولی این بستن کجا و آن بستن کجا لذا نه باز بودن دروازه در مرتبه بستن ... پس وجود وعدم از بستن دروازه مرتفع است در هر دو صورت، وقتی بین دو چیز رابطه ضروری نیست در مرتبه هر کدام وجود و عدم هر کدام مرتفع است و در مرتبه عدم هر کدام وجود وعدم مرتفع است لذا این ارتفاع نقیضین در مرتبه یک مورد نیست بلکه جاهای مختلف این ارتفاع نقیضین اتفاق می افتد.) فوجود القلم و عدمه مرتفعان فی مرتبة وجود المنضده اذ مع وجود المنضده یمکن ان یکون القلم موجودا و یمکن ان یکون معدوما (پس معلوم می شود که هیچ کدامشان نیست اگر در مرتبه میز وجود قلم بود دیگر وجود قلم جا نداشت و .. پس در مرتبه وجود میز وجود و عدم قلم مرتفع است که همان ارتفاع نقیضین مرتبه اسمش را می گذاریم) وکذا وجود و عدم القلم فی مرتبه عدم المنضده (در مرتبه عدم قلم هم میز می تواند باشد هم نباشد پس وجود وعدم قلم در مرتبه عدم المنضده باشند) اذا مع المنضده یمکن ان یکون القلم موجودا و یمکن ان یکون معدوما

و فیه:

انّ الاشیاء المذکورة قسمان،( شما گفتیدکه دو چیز که بینشان پیوند ذاتی نیست دو جور هستند) القسم الاول ما یکونان فی مرتبه الواحده کالقلم والمنضده (آن جایی که در مرتبه واحده هستند قلم و منضده در یک مرتبه هستند که پایین ترین عالم هستند وقتی که میز هست یا قلم هست یا نیست مگر می شود که بگوییم که نه قلم هست نه قلم نیست پس در مرتبه وجود منضده یعنی در همین عالم و همین جا که منضده وجود دارد قلم یا باید باشد یا نباشد چون عالم حقیقت است. شما فرمودید که هر دوی آن مرتفع است می گوییم چطور نیست؟ در مرتبه وجود میز یا قلم هست یا نیست پس یا وجود قلم هست یا عدمش) ولاریب ان مع وجود المنضده لابدّ وان یکون القلم موجودا او معدوما و یستحیل ان یرتفع عنه النقیضان (نمی شود بگوییم که میز که هست قلم نه هست نه نیست بلکه میز که هست قلم یا هست یا نیست نه اینکه نه هست و نه نیست پس این شاهد شما برای ارتفاع نقییضین درست نیست مرتبه وجود منضده و وجود قلم در مراتب وجود در یک سطح هستند لذا ارتفاع هر دو ممکن نیست. این مال جایی بود که این دو موجودی که بینشان علاقه ذاتی نیست در یک مرتبه باشند)

القسم الثانی ما یکون فی مرتبتین کرب نوع الانسان و وجود القلم (رب نوع انسان مال عقول عرضیه است وجود قلم مال مرتبه ماده هستند دو وجود هستند در دو مرتبه عالم عقل بالاتر است از عالم طبیعت است ویکی از آنها مال مرتبه سافل است) ولاریب فی مرتبه وجود رب نوع الانسان یکون القلم معدوما بالضرورة (قلم در مرتبه علتش، رب النوع قلم با رب النوع انسان جایش یکجاست اگر این طور است قلم مادی آن جا جایی ندارد بلکه عدمش جای دارد) وفی مرتبة وجود القلم یکون رب نوع الانسان موجودا بالضروره (حالا بالضروره که نباشد بالاخر یا وجودش هست یا عدمش) ولو سلمّ عدم وجود الضرورة نقول لاریب انه مع وجود رب نوع الانسان لابد و ان یکون القلم موجودا او معدوما وکذا مع وجود القلم لابدّ ان یکون رب نوع الانسان موجودا او معدوما (پس چطور می فرمایید که در مرتبه این هیچ کدام از وجود وعدمش نیست)

والحاصل انّ فی عالم الحقیقة فی ایة مرتبه فرضت لا بدّ و ان یکون کل امر مفروض(بالاخره هر چیزی را در این عالم در نظر بگیرید می تواند باشد یا نباشد. لذا اینکه گفتید در اشیائی که بینشان علاقه ذاتی نیست نه عدم ان یکی است نه وجودش درست نیست.)

 


[1] در مقابل کسانی هست که قائل به هرم هستی است بلکه یک نقطه هست که از هر طرف تا بی نهایت کشانده شده است ..