استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/08/11

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: دلیل چهارم از مرحوم آخوند بر «الماهیة من حیث لیست حتی نفسها»

 

امام هفتم از کافی شریف: ان المؤمنین یلتقیان فیذکران .... وقتی دو مؤمن به هم می رسند و یاد خدا می افتند و از فضیلتهای ما یاد می کنند در چهره ابلیس یک تیکه گوشت نمی ماند مگر اینکه چروک می شود (وهمه صورتش صورت پیرزنی می شود که خیلی پیر شده است) به طوری که روان او به فریاد و استغاثه در می آید از شدت رنجی که می یابد و به خاطر همین فریاد او ملائکه آسمان احساس می کنند صدای او و او را لعنت می کنند ملائکه و او بدخت و رانده و بیچاره می ماند(باید رفتارمان طوری باشد که ابلیس و... آمریکا و .. از ما عصبانی باشند وقتی عصبانی باشند در ما طمع نمی کنند در این صورت هم لطف خدا با ما خواهد بود)

 

اخوند سه تا استدلال می کند که دو تا را خودش آورده است و یکی را هم مدرس زنوزی آورده است ولی گفتیم که یک حرفی دیگر نیز می توان از مرحوم آخوند اصطیاد کرد ولو اینکه خود ایشان آن را به عنوان دلیل ذکر نکرده اند و این را اگر عرض کنیم مقداری مسأله دیروز هم روشن تر می شود این را دلیل چهار می گوییم:

الماهیة من حیث هی لیست حتی نفسها اذ لا ثبوت لها (چون تحقق ندارد) فراجع:

     اسفار، ج1، ص 122( الانسان انما یکون انسانا اذا کان موجودا)

     همان، ص 179-180 (الماهیات الامکانیة فی مرتبة ذاتها لا تکون متصفة بأمکانها الذی هی حالهای فی نفس الامر .... برای اینکه در مرتبه ذاتها نگاه کنید به عرضیات آن نمی رسید امکان ولو اینکه لازم است ولی عرضی است اگر بناباشد که از محدوده ماهیت خارج نشویم به امکان هم نمی رسیم، لأن ایجاب نفسها او غیرها باید با وجود باشد و این صریحا استدلال است)

     همان، ص 231 ( والماهیة فی حد نفسها لاعلاقة بینها و بین غیرها وما یدخل الماهیة فی عالم الوجود دخولا عرضیا، که وجود برای عرضی است وتا در عالم وجود داخل نشود، خودش هم نیست و وقتی خودش هم که نبود چیزی نیست که مفهومی به اسناد بدهی)

این استدلال را اگر بخواهیم تقریر کنیم با استدلال های دیگر متفاوت است و تفاوت یک مقدمه برای مستقل بودن این استدلال کافی است زیرا همان مقدمه اختصاصی ممکن است در دلیل او غلط باشد واستدلال غلط باشد ولی در دلیل دوم مقدمه اختصاصیش درست باشد و استدلال درست باشد

مقدمه1: الماهیة من حیث هی لیست بموجودة (گفتیم که موجود نیست زیرا غیر از خودش هیچی نیست وجود هم غیر ماهیت است هر چه غیر خودش باشد نیست زیرا بنابود که به خودش نگاه کنیم وخالی از ماسوی خالی از ماسوی است)

مقدمه2: وکل ما لیس بموجود فلا ثبوت ولا شئیة له (چیزی که وجود ندارد می شود عدم و هیچی)

مقدمه3: وما لا ثبوت ولا شئیة له لا واقع له (پس واقعی ندارد و پوچ محض است)

مقدمه4: ومالا واقع له لا یصدق فی حقه حکم (هیچ حکمی در حقش صادق نیست زیرا صدق یعنی مطابقت با واقع و این واقع ندارد ولذا صدق در مورد او معنی ندارد) لأن الصدق لیس الا مطابقة للواقع)

مقدمه5: واذا لم یصدق فی حقه حکم لم یصدق انها هی (همانی که شما می فرمودید از بین می رود که ماهیت خودش خودش باشد واقعیتی ندارد که صادق باشد)

مقدمه6: واذا لم یصدق انها هی صدق انها لیست هی لاستحالة ارتفاع النقیضین (موجبه اش که صادق نبود پس سالبه اش باید صادق باشد نیست حتی خودش باید صادق باشد)

اذن: الماهیة من حیث هی لیست هی (خودش خود نیست)

این استدلال اولش نقض است، نقض به چی؟ نقض یعنی ما به چیزی نقض کنیم که خود آخوند قبول دارد

وفیه

اولا ان الدلیل منقوض بالسلب المعترف به فی المقدمة السادسة (اگر ماهیت من حیث هی واقع ندارد پس چطور صدق می کند، می رسیم به اینکه مطابقت یعنی چه.)

بل بسلب الاشیاء عن الماهیة من حیث هی سواء کان ذاتیا او عرضیا (این سلبی که همه می گویند و شما هم پارا فراتر گذاشته اید از ما بقی آیا این سلب صدق دارد یا ندارد در حالی که شما گفتید که در مورد ماهیت من حیث صدق معنی ندارد)

لان السلب کالایجاب فی کونه قضیة (چه بگوییم ماهیت من حیث هی هی، چه بگویم الماهیة من حیث هی لیست ایاها، لذا سلب هم قضیه است) وفی کون صدقه عبارة عن مطابقة بالواقع (کسی نیامده است بگوید سلب صدقش یک معنای دیگر دارد)

وقد اعترف الآخوند فی بعض عباراته السابقة بأن السلوب بأجمعها صادقة فی حق الماهیة من حیث هی، ازلا و ابدا (پس معلوم می شود دلیل شما درست نیست این حرف آخوند می گوید اگر بخواهد صدق معنی پیدا کند باید وجودی و واقعی باشد)

وثانیا ان المقدمة الثانیة و الثالثة وما بعدها ممنوعة لأن الثبوت و الوجود له معنیان، (ثبوت و وجود وقوع و کون ... دو معنی دارند هر کدامشان یک معنای اخص که شمای آخوند به ان توجه دارید با اینکه بارها گفته اید واقع عدم نفس بطلان است واسمش را واقع گذاشته اید وبه دلیل اینکه انسان محدوداست اشتباه می کند و مرحوم آخوند هم غفلت می کند )

و فی مسألة الصدق کما فی مسالة الحمل المراد من الثبوت و الوجود معناه الاعم (شما در حمل شایع می فرمایید که موضوع و محمول باید معنایش فرق کند ولی وجودا باید یکی باشد اگر کسی گفت که الانسان معدوم و اجتماع نقیضیین محال یعنی ضروری العدم این ها قضایای موجبه است و صدقش به این است که موضوع و محمول در وجود یکی باشند. مگر اجتماع نقیضین وجود دارد خود آخوند می فرماید بله وجود عدم پوچیش است مابقی حکماء هم این را دارند و می گویند مطابقت واقع نه اینکه با وجود خارجی مطابقت داشته باشد) لأن المراد بالمطابقة هو کون الواقع کما یخبر عنه القضیه (مطابقت یعنی قضیه طوری باشد که واقع و خارج است این مطابقت خیلی وقتها انسان را گول می زند یک قضیه داریم و گویا که چیزی دیگر هم می خواهیم که روی هم بیفتد و مطابقت بیفتد یعنی گویا حتما باید دو تا وجود بالمعنی الاخص داشته باشیم) وکما ان قولنا الواجب موجود صادق وصدقه بوجوده تعالی و هو وجود الواجب وقولنا الانسان موجود، صادق باشد و صدقه بوجود الانسان و هو وجود الممکن، کذلک اجتماع النقیضین محال صادق، وصدقه بعدم وجود اجتماع النقیضین ( صدقش به این است که اجتماع نقیضین نباشد) عدما ضروریا لایمکن ان یخلفه الوجود (عدم برایش ضرورت دارد یعنی نمی شود غیر این) والعنقاء معدوم صادق بعدم وجود العنقاء عدما لیس بضروری (عدمش مثل عدم اجتماع نقیضین نیست) وکذلک قولنا المفهوم من الانسان موجود، (مفهوم انسان وقتی می گوییم موجود است باید درخارج باشد؟ طبیعتش اقتضاء می کند که در ذهن باشد) وصدقه بوجود مفهوم الانسان فی الذهن لأن ظرف وجود المفهوم هو الذهن (الانسان موجود یعنی در خارج زیرا که وجود انسان اساسا انسان نیست، اگر بخواهد موجود باشد یک طور است و این اگر بخواهد باشد باید طوری دیگر باشد در ادامه وارد مسأله خودمان می شویم...)

والانسان من حیث هو انسان من حیث هو (یعنی انسان خالی است چه بگوییم انسان یا بگوییم انسان من حیث هو محمول خالی از همه چیز است) صادق وصدقه بکون الانسان من حیث هو الذی لاواقع له الا فی عالم الاعتبار (روز اول پذیرفتید که موضوع این قاعده انسانی است که خالی از وجود و عدم است یعنی همانی که عقل در اعتباراتش به او می رسد برای اینکه انسان موجود را تحلیل می کند به انسان و وجود و انسان می بیند که خالی است و قتی تحلیلش کرد به انسان و وجود می بیند که وقتی خودش باشد نه وجود است نه عدم، اصالت در موجودیت در وجود است و اصالت عدمیت در عدم است و اصالت در انسان بودن با انسان است یعنی وجود بما وجود لاانسان لا فرس ... وجود انسان می شود انسان به این خاطر که وجود انسان است والا انسان نمی شود یعنی اگر وجود فرش باشد وجود است ولی انسان نیست، لذا در اصالت را می خواهیم بدانیم که در موجودیت با وجود است واصالت در انسان بودن با انسان بودن است و ... لذا انسان من حیث هو یعنی انسان خالی، خودش خودش است؟ مگر می شود نباشد پس می گوید این قضیه صادق است در حالی که مطابقی در عالم خارج حقیقتا ندارد زیرا واقع یا وجود است یا عدم. ما می گوییم صدق قضیه موجبه به این است که موضوع و محمولش وجودا وحدت داشته باشد ولی این وجودی که در صدق و حمل می گوییم وجود بمعنی الاعم است. آقای ملاصدرا شما خودتان این را به یاد داده اید چطور اینجا می گوییم چیزی که واقع ندارد واقع ندارد وصدق بر ان معنی ندارد این به این خاطر این است که وجودی که در بحث صدق و حمل می خوانیم وجود بالمعنی الاخص نیست)