استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/08/10

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: دلیل سوم بر «الماهیة من حیث هی لیست حتی نفسها» از طرف مدرس زنوزی

 

این روایت در کافی شریف است که هیچی شیطان را بیچاره نمی کند به اندازه ای که دوستان فی الله و در راه رضای خداست وقتی به دیدن هم می روند اینقدر شیطان را اذیت می کند که بالاترین از این چیزی شیطان را دماغش را به خاک می مالد (اساس اسلام رحماء بینهم است ونهایت عطوفت بین مؤمنین باشد)

مرحوم آخوند بر خلاف ظاهر جمله که می گوید الماهیة من حیث هی لیس الا هی می گوید که این قاعده می گوید الماهیة هی هی ماهیت خودش خودش است ایشان می گوید که خودش خودش نیست بلکه خودش تصور است حتی این حکم که خودش خودش است

گفتیم برای این حرف چند تا دلیل آوردند که مدرس زنوزی یک دلیل اورده بود

     بدائع الحکم،ص 218

 

لیست الماهیة من حیث هی شیئا حتی نفسها، لأنّ تعریتها عن الوجود والعدم تخلیط لها بالوجود (همین که می گویی ماهیت من حیث هی هی، عقل در تحلیل های خودش این موجود را به وجود وانسان تحلیل می کند انسانش دیگر وجود ندارد وعنقاء را هم از عدم خالی کرد، ایشان می گوید مگر این تحلیل عقل نیست که در ظرف ذهن انجام می شود وتحلیل هم در حوزه علم حصولی است وادراک هم وجود است وادراک یعنی اینکه انسان من حیث هو هو در ذهن من هست یعنی خودش خودش است وچون خودش خودش است دارم می گویم، ایشان می گوید، وجود واسطه در ثبوت است برای اینکه انسان انسان بشود زیرا تقرر ماهیت بعد از تقرر وجود بود اگر چه در ظرف تحلیل ماهیت از وجود جدا می شود ما که می گوییم بعد از تقرر وجود بود نه وجود خارجی بلکه وجود اعتبار و لحاظ زیرا که اعتبار عقل نوعی از ادراک بود و ادراک از عوارض وجود و عوارض وجود به حسب حقیقت عین وجود است حالا شکل منطقی استدلال: )

مقدمه 1: الماهیة انما تکون واجدة لذاتها و ذاتیاتها فی تقرر الماهوی ( تقرر ماهوی قبل از وجود خارجی است و حتی به نظر ما حتی قبل از تصور الشئ تقرر فأمکن مثلا انسان قبل از خلق تقرر فأمکن، امر متقرر یا باید واجب باشد یا ممکن یا ممتنع ...، آن تقرر ماهوی غیر اینی است که ایشان فهمیده است. اصل حرف درست است ولی اینکه تقرر ماهوی یعنی چه این جا مشکل است زیرا ایشان می گوید تقرر ماهوی یعنی در ذهن)

مقدمه2: و تقررها الماهوی انما هو فی وعاء تحلیل العقل (در ظرف تحلیل عقل شماست یعنی همان جایی که شما ماهیت را در نظر می گیرید و از ماسوی جدایش می کنید) وتعریته ایاها عن الوجود و العدم وغیرهما (هر چه ماسوی است آنجا که عقل ماهیت را از جمیع ماسوی لخت می کند آنجا می شود مقام تقرر ماهیت)

مقدمه3: و وعاء تحلیل العقل (ظرف تحلیل عقل کجاست؟) و تعریته الماهیة عن الوجود والعدم (ظرف لخت کردن عقل ماهیت را از وجود وعدم) فی الحقیقة وعاء الادراک (چون ظرف تحلیل عقل چیزی نیست بجز ذهن)

مقدمه4: ووعاء الادراک وعاء الوجود (ظرف ادراک، یعنی ظرف وجود، چون همین الان گفتیم که .. : ) لأن الادراک من عوارض الوجود و عوارض الوجود عین الوجود

اذن: الماهیة انما تکون واجدة لذاتها و ذاتیاتها فی وعاء الوجود (اگر فی وعاء تحلیل و وعاء تحلیل وعاء ادراک است و وعاء الادراک هم وعاء وجود است پس در ظرف وجود است که انسان انسان است و ... یعنی در وجود ذهنی و ادراک مقصودشان ادراک حصولی است که کار عقل است و ادراک حضوری کار عقل نیست البته تصریح نکرده اند که وجود ذهنی است)

وفیه:

ان المقدمة الثانیة ممنوعة (شما فرمودید که تقرر ماهوی در ظرف تحلیل عقل است واین خلط است و درست نیست، تقرر ماهوی در ظرف تحلیل عقل نیست) فإن تقرر الماهیة انما هو فی عالم الاعتبار (قبلا گفتیم که موضوع این قاعده ماهیت من حیث هی هی، یعنی ماهیت خالی از وجود وعدم که جایش در ذهن نیست چون که وجود دارد، یعنی در عالم اعتبار است و عالم اعتبار کجاست؟ عالمی است که در خارج از ذهن ماست منتها اعتباری است یعنی عقل با تحلیل های خودش به ان نائل می شود نه اینکه آن را می سازد که بگوییم در ظرف ذهن ساخته می شود) وعالم اعتبار العقل غیر وعاء الذهن وذلک لأن کل امر اعتباری موجود بوجود اعتباری خارج وعاء الذهن (امر اعتباری هم مثل مابقی چیزها برای خودش موجودیتی دارد که عقل آن را می فهمد وکار عقل ساختن نیست بلکه فهمیدن است) وشأن العقل انما هو الکشف عنه بالتحلیل (عقل با تحلیل های خودش به آن می رسد می گوید یک انسان موجود داریم که این حقیقی است و من می فهمم که انسانی داریم خالی از وجود وعدم واین در عالمی دیگر است یعنی عالمی که بعد از اینکه من انسان موجود را بر می داریم یک چیزی می ماند که غیر از این عالم است، یکی از انواع ترکیب، ترکیب از ماهیت و موجود است، وقتی ترکیب است موجود خارجی وجود دارد ووقتی که ترکیب را خراب کرد دیگر وجود خارجی ندارد نه وجود من حیث هو ... می فهمد که انسان من حیث هو هم هست کجاست؟ چون عالمش غیر از این عالم است اعتباری است ولی اعتبار عقلی نه اعتبار عقلائی، اعتبار عقلائی را عقلاء به وجود می آوردند ولی در اینجا عقل به آن می رسد نه اینکه آن را بوجود می آورد) لا انه یوجد ومن هنا یحکم العقل بأن الانسان من حیث هو هو، انسان من حیث هوهو (امروز انسان من حیث هو شده است امروز یا دیروز یا ... یا اینکه ازلی و ابدی است ثبوت شئ لنفسه به ضرورت ازلی است) من دون ایّ قید او شرط لأن ثبوت الشئ لنفسه ضروریّ بالضرورة الازلیة الا تری العدم عدم (عدم که وجود خارجی ندارد، ولی می گویید عدم عدم است بالضرورت ازلی، عدم که هیچ است بازم هم برای خودش ثابت است با اینکه هیچ برای خودش هیچ است) بالضرورة الازلیه الا ان الاعتبار العقلائیه توجد بایجاد العقلائیه ایاها لیس بموجودة فی وعاء عقل العقلاء (شما که زوجیت را ایجاد می کنید این را با ذهن ایجاد می کنید یا اینکه انکحت .. این زوجیت را در ایجاد می کند در حالی که در خارج هیچ تغییری ایجاد نشد بلکه در عالم اعتبار تغییر ایجاد می شود) وانما توجد فی خارج ظرف ذ هن العقلاء ولذا یموت العاقد وینسی العقد و الزوجیة باقیة (او کارش این بود که ان محقق بشود وقتی آمد در عالم به معدّ کاری ندارد حتی همه فراموش کنند عقد را و حتی خلافش را معتقد بشود اما ثبوتا این عقد پابرجاست پس معلوم می شود که امور اعتباری در ظرف تحلیل وجود ندارند و تحلیل کارش کشف آن است و از اینجا معلوم می شود که ما چیزی را باید به عنوان تداخل ازش حمایت کنیم) وبعبارة اخری تحلیل العقل و ان کان فی وعاء الذهن لکن العقل یحلل الواقع الحقیقی (یعنی آن چیزی که عقل رویش کار می کند امری خارجی است، می گوید این قلم موجود است که من تحلیل می کنم به قلم من حیث هو و وجود من حیث هو و اگر این را تحلیل می کند کارش کار ذهنی است و روی امری دارد انجام می دهد که خارج از ذهن است وصورتش وعلم وسیله است علم کارش کشف است همواره، همان زید را به انسان و وجود تحلیل می کنم و می گویم الانسان موجود، و گفتید هر موجودی را به وجود وماهیت تحلیل می کنید و این ماهیت خالی از وجود موضوع واقع می شود و محمول بر آن به صورت هو هو حمل می شود، منتها کاری که شما انجام می دهید این است که دو چیزی را تحلیل می کنید که این ها دیگر عینیت ندارند انجا دو جزء خارجی است و جزء ها هم خارجیت دارد ولی اینجا که عقل تحلیل می کند می گوید وجود دارد ولی وجودش وجود حقیقی نیست زیرا که اصالت وجود می گوید که تا وجود بالمعنی الاخص را ندارد.. .گاهی هم او را به اجزاء سر و گردن و .. تقسیم می کند) و ربما لا تکون الاجزاء الحاصلة بالتحلیل امورا خارجیة بل لیست الا امورا اعتباریة، (امور اعتباری هستند که...) موجودة فی عالم اعتبار العقل مثلا یحلل العقل الانسان الموجود الی انسان و وجود ای الی انسان من حیث هو هو و وجود من حیث هو هو، و واضح ان الجزئین لا یوجودان الا فی عالم اعتبار العقل الذی هو عالم متداخل مع عالمی الوجود والعدم (عالم وجود که می دانیم چیست، خدای متعال هست که وجود است ومابقی هم هستند ومجموعا می شود عالم وجود، عالم عدم هم داریم یا نداریم؟ وقتی میگوییم اینجا یک لیوان در روی میز نیست؟ این نیستی در کجاست؟ بارها گفته ایم که ظرف نیستی در ظرف هستی است واین باعث شده است که مفهوم عدم ر از هستی ها می گیریم در حالی که محققین گفته اند این غلط است و باید گفت که در همان ظرفی که وجود دارد می توانست لیوان باشد حالا که وجودش نیست عدمش هست عالم وجود جا برای عالمی دیگری نمی گذارد این طور نیست که یک عالمی دیگر در کنار عالم وجود باشد همه وجود ها با خدای متعال تداخل دارند وعالم عدم هم با عالم وجود تداخل دارد، هوا با عدم لیوان جمع شده است و این اجتماع نقیضین نیست و هوا در همانجاست که عدم الیوان است و عالم اعبتار هم در همین عالم است زوجیت در وجود زوجین است منتها زوجین، وجود حقیقی دارند و این وضع که با آنها اتحاد دارد وجود حقیقی دارد، واین اتحاد تابع اعتبار شماست، هر جور اعتبار کنی می شود چون زوجیت وصف است باید در یک موصوفی اعتبار کند. نه موجود حقیقی است در عین حال موجود اعتباری است که اتحاد دارد با موجود حقیقی، موجود اعتباری یعنی آنی که خداوند قدرت را به شما داده است ایجاد کنید این زوجیت اعتباری است یعنی از مقولات حقیقی نیست بلکه اعتباری است. وقتی عدم واقعی است این به طریق اولی عقد و نکاح واقعی است به قول علامه مردم دیده اند که سرنوشتشان به هم گره خورده اند مثل دو تنه ازیک ریشه اند بعد گفته اند که ما می خواهیم دو نفر را طوری گره بزنیم که مثل آن ریشه بشود عقلاء گفته اند وشارع آن را امضاء کرده است یا اینکه شارع از روز اول خودش آورده است این یک موهومی است که بالاخره هست خود پندار یک واقعیت است اینکه شما این را ایگونه اعتبار کرده اید این خودش یک واقعیت است همانطور که ظرف عدم ذهن نیست ظرف اعتبار هم ذهن نیست شما می فهمید که انسان من حیث هو ازلا و ابدا انسان من حیث هو بوده است یعنی آنی که می فهمید در ذهن شما نیست مثل اینکه می فهیمد که قلم هست و فهمتان ذهنی است تحلیل در ذهن انجام می شود ولی امر تحلیل شده در ذهن نیست وامر تحلیل شده در خارج ذهن است البته دقت مسأله اعتبار ایجاب می کند که چنین خلطهایی بشود)