استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/08/09

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: دلیل دوم برای الماهیة من حیث هی هی حتی نفسها

دلیل دوم:

الماهیة من حیث هی هی لیست حتی نفسها لان الحکم فرع تصور طرفی القضیة ( دو آدرس دارد )

     الاسفار، ج2ف ص 309-310 (در اینجا به صراحتا نمی گوید)

     تعلیقات الهیات شفاء، ج2، ص836-837 (اینجا صریح گفته است: مفهوم انسان را نمی شود گفت انسان باید حتما وجود داشته باشد، ماهیت همین تصور خالی است و دیگران می گویند این قضیه دو تا قضیه است یکی اینکه خود ماهیت و ذاتیات ماهیت حکم می شود بر ماهیت و یکی اینکه عرضیات حکم نمی شود، در حالی که من حیث وجود ندارد، زیرا اولا باید خودش را تصور کنید و بعدا وجود خودش را تصور کنی و بعد وجود صفتی را تصور کنی که هلیات بسیطه و مرکبه درست کند)

ولابد قبل تقریر استدلال من تمهید مقدمتین:

مقدمه1: الحکم یُستعمل فی المعانی (یعنی یک رابطه ای را سلب می کنید یا ایجاب می کنید که هردو حکم است برخلاف علامه که می گوید در سالبه حکم نیست زید و عادل را تصور می کنیم و بعد ولش می کنیم یعنی زید لیس بعادل، ما می گوییم که اگر ولش کنیم دو طرف را، قضیه صورت نمی گیرد باید اول مواد باشند وبعد حکم بیاید رویش، این ایجاب وسلب را اسمش را می گذارند حکم)

     منها الایجاب و السلب والقضیه تسمی قضیة باعتبار الحکم بهذا المعنی، فراجع

تحریر القواعد المنطقیه (که همان شرح شمسیه است، حکم این است که یک چیز را به چیز دیگر نسبت می دهیم ...)

     ومنها فهم صدق القضیة اعنی التصدیق المنطقی (تصدیق یک معنای لغوی دارد یعنی باور کردن همان چیزی که دین آن را می گوید ایمان یعنی وقتی چیز را که فهیمد درست است دیگر موضع نمی گیرد یعنی گاهی می فهمد که درست است مثلا یک قاضی عادل وقتی پدر انسان را از روی حق حکم کند که اعدام بشود ولی فرزند ان پدر سختش است که پشت سر این قاضی نماز بخواند ..)

فراجع شرح منظومه قسمت منطق (تصدیق هم حکم است موضوع و محمول و ... ندارد تصدیق همان فهم صدق است بفهمم که این قضیه صادق است زید عادل است و زید عادل نیست هر دو قضیه تشکیل می شوند بعد تأمل می کنم و تحقیق میکنم که زید عادل است این می شود فهم صدق یعنی می فهمم که این صادق است و قضیه زید عادل نیست مثلا صادق نیست آن معنا ازحکم در همه قضایا بود زید لیس بعادل هم در آن حکم بود ولی حکم به معنای دوم یعنی تصدیق

2. ومن هنا یظهر ان القضیة غیر التصدیق (علامه در همه نوشته هایش می گویند که تصدیق و قضیه مرادف هستند ولی این طور نیست قوام قضیه به حکم به معنای اول است ولی تصدیق حکم به معنای دوم است احتمالا ایشان توجه نداشته اند که حکم به دو معنی به کار می رود در حالی که این طور نیست) وما هو من اجزاء القضیة کنفس القضیة شرط للتصدیق، تصدیق اجزاء ندارد فهم صدق، بله فهم صدق قضیه است مضاف الیه از مضاف خارج است، جزء نیست ولی شرطش است وقتی شما تصدیق می کنید باید چیزی باشد که شما تصدق کنید ولذا اجزاء قضیه برای خود قضیه جزء است )

اذا عرفت هذا

مقدمه1: الماهیة من حیث هی لیست بموجودة لافی الذهن ولافی الخارج (چون در ان قسمتی که لیس هیچ اختلافی نیست همه قبول داریم که هر چه داخل در ذات ماهیت نیست از او سلب می شود پس وجود هم مثل مابقی عرضیات از او سلب می شود)

مقدمه 2:وکل ما لیست بموجودة لا فی الذهن ولافی الخارج لا یحکم علیه بشئ حتی نفسها لأن القضیة و التصدیق کلیهما فرع تصورّ اطراف القضیة، (تا شما چیزی را تصور نکرده اید قضیه تشکیل نمی شود تا قضیه تشکیل نشده تصدیق معنی ندارد پس نبابراین قضیه و تصدیق فرع تصورر اطراف القضیه هستند) و تصور اطراف القضیه لیس الا وجودات الذهن)

اذن الماهیة من حیث هی لایحکم علیها بشئ حتی نفسها (این همان استدلالی است که می گوید چگونه انسان من حیث هو انسان است )

وفیه

اولا: ان الدلیل منقوض بالسلب (شما گفتید که اثبات نمی شود کرد بر قضیه من حیث هی ولی سلب چی؟ ما می گوییم مگر سلب قضیه نیست؟ مگر شما مثل علامه اثبات را فقط قضیه می دانید؟ در حالی که همه منطقیون از جمله خودتان این را قبول ندارید. شما می گویید که ازلا از ماهیت همه چیز سلب می شود و تأکید هم کردید مگر هر دو قضیه نیستند و حکم نمی خواهد؟ چه حکم به معنای اول و چه حکم به معنای دوم) حیث اعترفتم بأن الماهیة من حیث هی یسلب عنها عرضیاتها بل نفسها ازلا و ابدا (گفتید که این قضیه صادق است در حال که اگر این دلیل درست بود جلوی آن را هم باید ببندد) مع ان السلب حکم کالایجاب و تصدیقه حکم کتصدیق الایجاب (شما اگر تصدیق کنید که زید صادق نیست تصدیق نیست؟ این که خدا شریک ندارد؟ این تصدیق نیست؟ در حالی که تصدیق در ایجا وجود دارد پس اگر دلیل تمام باشد آن طرف هم باید صادق می بود)

وثانیا: ان الکلام فی مقام الثبوت والدلیل راجع الی مقام الاثبات (فیلسوف که نمی خواهد بگوید ماهیت من حیث هی هی واقعا این گونه نیست در حالی که او می خواهد بگوید ماهیت من حیث هی واقعا هی و لیست الا هی واقعا، یعنی در صدد بیان حکم واقعی است یعنی می خواهد بگوید که واقعا این گونه است اگر موضوع بحث مقام ثبوت است دلیل شما که به انجا ربطی ندارد و اگر شما می خواهید حکم کنید یعنی قضیه ذهنیه داشته باشید بله موضوع می خواهد ولی موضوع را می خواهید نه برای اینکه خودش موضوع حکم است بلکه حاکی از ان واقع است یعنی واقع که ماهیت من حیث هی خالی از وجود و عدم است باید چیزی که چیزی را می خواهد نشان دهد باید خودش در ذهن باشد ولی محکی لازم باشد مثل اینکه می گوید عدم عدم است عدم اول باید در ذهن باشد ولی دومی محکی است لازم نیست باشد به وجود الاخص)

ان هذه القضیه تعنی ان الماهیة من حیث هی فی نفس الامر نفسها ثابتة لنفسها وقد مر ان نفس الامر اعتباریة ولیست بموجود بالمعنی الاخص (واقع اعم از وجود است عالم نفس الامری واقع دارد و واقع خیلی وسیع تر از این حرفهاست)