استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/08/02

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: الماهیة من حیث هی لیست الا هی

گروهی از کسانی که ذکر علی می کنند ملائکه ای دور آن ها حلقه می زنند و از فیض آنها بهره می برند وقتی به آسمان می روند ملائکه دیگر می گویند ما بویی از شما می بریم که از دیگر ملائکه نمی بریم می گویند ما در کنار ذاکران امیر المومنین بودیم می گویند ما هم ببرید آنجا می گویند متفرق شدند می گویند ما را ببرید در مکانی ایشان بودند تا از مکانی که آنجا بودند مستفیض بشویم

اینکه از احکام ماهیت کلیت باشد درست است ولی از احکام خاص ماهیت نیست.

ودوم از احکام ماهیت این بود که لیست الماهیة من حیث هی هی الا هی؛ موضوعمان ماهیت است که لحاظ شده است خالی از وجود وعدم ولو اینکه ماهیت باید یکی از بودن و نبودن را داشته باشد. ولو اینکه در واقع این طور است؛ ولی عقل این قدرت را دارد که ماهیت را بدون منضمات در نظر بگیرد وخود ماهیت را به صورت مقسم تصور کند و در منطق ما آمده است که تقسیم به دو معنی به کار می رود تقسیم یعنی جزء جزء کردن که تقسیم طبیعی است و مقسم مقدم بر اجسام است مثلا زمینی بزرگ است از وسطش نصف می کنند یا پارجه را با قیچی تقسیم می کنند اول مقسم وجود داردوبعد آن را تقسیم می کنیم، ولی در اینجا مقسم بعد اقسام به وجود می آید، ولی در تقسیم عقلی آن چیزی که در خارج وجود دارد اقسام است مثلا ما کلمه در خارج نداریم منتها دانشمندی که دنبال دستور زبان است یک جامعی بین اینها می فهمد که این جامع می شود مقسم می گوید چیزی داریم به نام کلمه اگر خصوصیت الف به آن ضمیمه شود می شود حرف و اگر خصوصیت "ب" به آن ضممیه شود، می شود فعل و ... و این مقسم که معنای مشترک بین اقسام وجود خارجی ندارد وما در تحلیات عقلی به آن می رسیم و امر مشترک بین اقسام می شود مقسم ولذا مقسم یک امر اعتباری است یعنی امری است که عقل در اعتبارات خودش به ان می رسد مقسم یعنی لابشرط ولابشرط همانطور که با شرط جمع می شود خالی از شرط هم می شود و اینجا یعنی خالی از شرط بودن.

قولهم هذا فی الحقیقة قضیة محرفة وهی فی الاصل قضیتان شأن کلّ قضیة مشتملة علی الاصل (هر قضیه ای که مشتمل بر اصل است یعنی یک قضیه موجبه دارد و یکی سالبه)

اما الاولی فهی قضیة موجبة هی انّ الماهیة من حیث هی هی، ثابتة لنفسها (خودش برای خودش ثابت است انسان من حیث هو هو انسانٌ) هی و ذاتیاتها لنفسها فالانسان بماهوالانسان و حیوان وناطقٌ (این مفاد استنثناء است چون قضیه اصلی سالبه است الاهی این را اثبات می کند که ماهیت من حیث هی خودش خودش است ذاتیاتش برای خودش ثابت است این قضیه موجبه را همه فلاسفه به آن تصریح کرده اند حتی خود جناب آخوند ولی فعلا به تصریحات اشاره ای بکنیم)

وان شئت فقل الماهیة من حیث هی هی محکومة بأنها هی بالضرورة الازلیة (انسان بحیث هوهو یعنی انسانی که به اعتبار ما وجود دارد که اعتبار شده است خالی از همه ماسواست این انسان است، جهت این قضیه چیست بالضروة یا بالامکان یقینا ضروری است زیرا ثبوت شئ لنفسه ضرروی است) لانها من قبیل ثبوت الشئ لنفسه (درست است که گفته اند که ضرورت ازلی مربوط است به خدا ولی این درمورد قضایای وجودیه است اگر صفتی را برای موجودی بدهید و حکمی به آن بدهید مخصوص خداست ولی اگر کاری به موجودیت نداشته باشیم. مثلا درست که وقتی ما بخواهیم بفهمیم الف خاص را می فهیمم ولی در تحلیل خصوصت خاص الف را تجرید می کنیم وبه الف بما الف می رسیم و عقلمان چیزی می فهمد و ما می فهیمم که الف الف است من دون ایّ قید او شرط یعنی نه قید می خواهد نه شرط می خواهد نه شرط حینیت می خواهد و نه چیزی دیگر الف الف است من دو شرط و قید و خلاف آن هم محال است و به مقتضای عقد الوضع وقتی گفته می شود "الف" یعنی ما صدق علیه الف وسلب شئ از نفسش برمی گردد به اجتماع نقییضین و خلافش هم بر می گردد به ضرورت ازلی) وثبوت الشئ لنفسه ضروریّ من دون حاجة الی حیثیة تقییدیة (مثلا لازم نیست بگوییم که انسان موجود انسان است و وقتی نیست چطور می گویی که انسان است لذا وجود را می خواهد واگر وجود هم می خواهد خدا را هم می خواهد که حیثیت تعلیله آن باشد) او تعلیلة او حینیة (مثلا انسان برای او انسانیت ثابت است ولی در ظرف وجود همانطور که استاد جوادی آملی می فرماید انسان انسان است ولی باید در ظرف وجود باشد که انسانش را داشته باشید ولذا انسان نه برای محمول نیاز به وجود دارد ولی موضوع برای اینکه خودش وجود داشته باشد نیاز دارد لذا ثبوت محمول حیثیت تعلیله و تحلیلیه نمی خواهد ولی حینیه می خواهد محمول ثابت است برای موضوع حین ثبوت موضوع ولی این جمله مثل قضایا حصریه دو قضیه است لیس للانسان الا ماسعی هم می گوید هر چه تلاش کند برای اوست و هر چه تلاش نکند برای او نیست ودر اینجا هم دو قضیه انسان انسان است به جهت ضرورت ازلی)

والجمهور یفسرون القاعدة کما ذکرنا (یعنی حکما همینطور می گویند و از نظر ادبی بخواهی یا نخواهی این مفاد را دارد ) فراجع

- الهیات الشفاء با طبع حواشی استاد حسن زاده ص 200 (فرس هیچی نیست مگر فرسیتّ فرسیت فقط فرسیت است)

- همان، ص 202 ( عنینا بهذا السلب ان تلک الانسانیة من حیث هی الانسانیة .. همین انسانیتش هست)

- همان، 203 - البته این ها مسائل بدیهی است و ما مجبوریم این طور مفصل بگوییم (اذ الحیوان بما هو حیوان و الانسان بما هو الانسان .. . انسان من حیث هو انسان ایا باید حیوانیت را نداشته باشد؟ فقط علامه و استاد جوادی آملی هستند که می فرمایند اگر جنس وفصل به تنهایی نیز حمل بشود بازهم حمل اولی است ملاصدرا می گوید این طور نیست. –نکته دیگر: -باید توجه داشت که در قضایای طبیعیه عقد الوضع وجود ندارد در جاییکه فرد باشد عقد الوضع می آید .)

- تعلیقات الهیات الشفاء، ج2، ص822 (الماهیة من جهة نفسها شئیا آخر الا نفسها و مقومات نفسها ..)

- همان، ص 828 (فالمراد من سلب المذکور انسانیت بماهی انسانیت، انسانیت است و غیرش نیست)

- همان، ص 835

- مباحث مشرقیه چاپ بیروت، ص 139-141 (اعلم ان لکل شئ حقیقة فالفرسیة من حیث الفرسیة .. هیچی نیست اما فرسیت است)

- قبسات، ص 21

- اسفار، ج1، ص 494 ( هر ماهیت مرکبی با وجود ترکیب شده است یعنی ماهیت ممکن آن سببی دارد که ماهیتش وجود پیدا کند ولی سببش را نمی خواهد که بشود انسان، مثل انسان له سبب فی تحققه و تقومه انسانا: سبب دارد در اینکه وجود پیدا کند ولی در حمل انسان علیه فلاسبب له، این حرف بهمنیار است و شیخ می گوید که حرف بهمنیار حرف ما را تأیید می کند ... التنصیص ..: نه علت وجود باید باشد که ذات بر خودش حمل بشود لازم نیاز به علت ندارد آتشی برای اینکه بسوزاند این سوزاندن لازم وجود است و این جعل جدید نمی خواهد و اینکه گفته اند لازم معلل نیست، یعنی معلل نیست به غیر علت ملزوم ولی این جا می گوید نه علتِ وجود می خواهد نه علت غیر وجود)

- شرح منظومه، ج2، ص 333-334 (فلیست الماهیة الا هی ... )

- بدایة الحکمة، مرحله5، فصل1 ( و محصل القول یحمل علیها بحمل الاولیة نفسها و ... هر چیز غیر خودش را دفع می کند ومحصل القول یعنی همان حرفی که گفته اند الماهیة لیست الا هی ..)