استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

94/10/26

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: ادامه بررسی دلیل سیزدهم بر وحدت شخصی وجود

امیر المؤمنین (ع): اوج اهداف را کسی به آن نمی رسد مگر کسانی که تهذیب می کنند و مجاهده می کنند (یعنی سعی می کنند که خودشان را از آلودگی ها پاک کنند)

عرض شد که آخوند برای تشکیک باید دو جزء را اثبات کند زیرا تشکیک یعنی اینکه وجود متکثر است در عین اینکه واحد است به تعبیر دیگر؛ کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت. کثرت را گفتند بدیهی است و وحدت را از ادله مختلف اثبات کردند از آن جمله که وجود حق وجود همه اشیاء است.

سیزدهمین دلیل که بر این مسئله اقامه شده بود جوابش تمام نشد که امروز به آن خواهیم پرداخت:

وجوده تعالی وجود جمیع الاشیاء لإن وجوده تعالی غیر متناه (بعضی ها می گویند خداوند نه محدود است نه نامحدود، اینها ملتف این نکته نیستند که همواره باید یکی از نقیضین صادق باشد پس یا باید "الله تعالی محدودٌ" صادق باشد یا "الله تعالی لیس بمحدود" باید صادق باشد؛ خود آنها "محدودٌ" را می گویند صادق نیست و می گویند لیس بمحدود صادق است؛ ولی به این معنی نیست که او نامحدود است سلب، صادق است نه اثبات، همانطور که محدودٌ از خدا سلب می شود غیر محدودٍ هم از خدا سلب می شود برای اینکه محدود و غیر محدود ملکه و عدم ملکه است وملکه و عدم ملکه احتیاج دارد به موضوع قابل وخدای متعال اصلا قابلیت حد در آن نیست[1] لذا نه محدود است نه غیر محدود است ولی باید به آنها گفت که وقتی روی گزاره الله تعالی محدود باید خط کشیدیم، الله تعالی لیس بمحدود می شود صادق. اولا در ملکه و عدم ملکه باید گفت: که یک عدم وملکه مشهوری وجود دارد که قابلیت موضوع بشخصه شرط است ولی یک عدم وملکه حقیقی است که فیلسوف به آن کار دارد. مشهور یعنی آن چه که فهم متعارف عرفی است و مال بحثها عقلی نیست بلکه مال بحثهای استظهار از الفاظ است، ولی آنجا که می خواهید بحث نقلی کنید باید بروید به متفاهم عرفی و در بحثها عقلی نیز معیار ادراک عقل است لذا اگر معیار در عدم وملکه ادراک عقلی شد باید موضوع قابل باشد یا به شخصه یا به صنفه یا به نوعه یا به جنسه بالاخر آن معنایی عام باید قابل باشد. وجود -نه وجود حق- می تواند محدود باشد می تواند نامحدود باشد[2] وقتی این طور شد خدای متعال لیس بمحدود و وقتی این طور شد عقل می آید می گوید من این "لیس بمحدود" را می خواهم حمل کنم الله تعالی هو لیس بمحدود این می شود قضیه موجبه، این هو می آید لیس بمحدود را به خدا حمل می کند و حمل می کند یعنی الله تعالی غیر محدود، این الله تعالی لیس بمحدود با "الله تعالی غیر محدود" تفاوتی در معنی ندارد پس همین که "لیس بمحدود" درست شد یعنی سلب صادق شد به فرمایش علامه طباطبائی عقل می آید در یک نگاه دیگر همان سلب را بر موضوع حمل می کند. فرق ملکه و تناقض در این است که تناقض موضوع نمی خواهد اما ملکه وعدم ملکه موضوع می خواهد لذا گفته اند وقتی موضوع موجود بود دیگر فرقی بین عدم وملکه و نقیضان باقی نمی ماند لذاست که هو تعالی غیر محدود و غیر متناه درست است)

 

-استاد در این درس مقدماتی را که در درس پیشین بیان کرده بودند در ابتدای درس بار دیگر ذکر کردند که ما ما در این جا ذکر نمی کنیم-

توضیح استاد در مورد تداخل: وعاء حاصلی است از خود موجود؛ عقل می گوید که این که موجود خارجی است به یک ظرف که خارج است وبه یک مظروف که اسمش قلم است تحلیل می شود والا در خارج دو تا موجود نداریم یکی خود خارج، [وعاء] باشد ویکی هم قلم؛ وقتی می گویند شئ در خارج است یعنی خارجیت عین شئ است وقتی میگویند خدا در وعاء آن است یعنی خدا در اون است. وعاء عین خود موجود است[3] ) وهذا ما نعبرّ بالتداخل (آقایان هیچ جا در موجودات بحث از تداخل نکرده اند، فقط در اجسام گفته اند یعنی هر جسمی هویت خودش را حفظ کند او این نشود واین هم او نشود و هر دو در هم باشد وتوی یکدیگر نباشد می گفتنند نمی شود حتی ما این را هم می گوییم که می شود بر مبنای طبیعیات جدید ولی در بحث ما، اجسام نیست بلکه وجود است.[4] من امثلته [تداخل] (نفس نباتی صورت بدن است و با ماده بدن است به طوری که وقتی آن خراب بشود نفسش هم از بین برود بدن هم این طور است وقتی که روح بدن را رها کرد بعد از مدتی می میرد آن نبات از بین می رود آن زائل می شود ولی روحی که ما می گوییم موجودی دیگری است که قبل از بدن موجود بوده است بعد از بدن هم او هست یا در حالت خواب او از بین می رود. یا اینکه موت اختیاری است که در موت اختیاری خودش دوست دارد فرار کند از بدن؛ یک نوع موت هم هستند که با شلاق او را بیرون می کنند که اسمش نفس نباتی نیست؛ به زبان فلسفی اگر بخواهیم بیان کنیم می گوییم عقل است که ذاتا وفعلا مجرد است وقتی ناقص است بعضی از کارهای خود را با بدن انجام می دهد ولی اگر کامل شد، نیازی در کارهایش به بدن ندارد) ودخول النور فی البلور

والاخوند یقصد من استدلاله ها اثبات کونه تعالی فی الاشیاء علی الوجه الاول (یعنی او می خواهد بگوید که داخل شدن خدا در اشیاء مانند وجود صفت وموصوف است که بارها آن را بیان کرده است) حیث انه یری ان الاشیاء نعوته الذاتیه واسمائه تعالی الحقیقة (همه اشیاء نعوت الهی هستند) فراجع:

الاسفار، ج2، ص320، 321( واذا ثبت .... او اصل است و ماسوی او اطوارو شؤونه وماوراء جهاته وحیثیاته)

همان، ص321-322(فکر نکند کسی نسبت خدا به اشیاء حلول است حلول و حالیت و محلیت دو چیز می خواهد وهاهنا فهیمده می شود که نسبت به خداوند دومی نمی توان داشت نه اینکه مثل صوفیه بگوییم هیچ نیست بلکه اشیاء هم هستند)

شواهد الربوبیة، ص66-68 ( وهوالذات وغیره اسمائه وصفاته)

والمظاهر الهیه، ص25

مقدمه پنجم می گفت صفت در ذات است دلیلتان می گوید که خدا در اشیاء است می خواهید نتیجه بگیرید که صفات در خداست؟ [یعنی اشیاء هم در خدا هستند؟] بلکه این چیزی را می گوید که ما می گوییم:

ما می گوییم وجود خدا وجود خداست و وجود اشیاء هم وجود اشیاء است) بینما هذا الذی یقصد انما هو وجود الاشیاء فی وجوده تعالی حیث ان الاشیاء صفاته و والصفة توجد فی الموصوف لا الموصوف فی الصفة (صفت در موصوف موجود می شود در حالی که دلیل شما ...) بینما الدلیل یرمی الی اثبات کون وجوده تعالی فی الاشیاء[5] و هذا الذی ذکرناه هو المستفاده من الادله النقلیه؛ ما فی امالی الصدوق

امالی صدوق، ص241-245

بحار،ج17، ص117-121

توحید، ص304-308

وما فی الکافی، ج1،ص 85-86

والتوحید، ص285

بحار،ج3،ص270

 


[1] .مثلا می گویند به دیوار نمی شود گفت "سواد دار" نیست زیرا اساسا ملکه سواد را ندارد و خداوند نیز اساسا ملکه محدود ونامحدود بودن را ندارد زیرا این ها مال اجسام و موجوداتی است که حد می پذیرند ولی خدا اساس حد پذیر نیست.( توضیح از مقررّ).
[2] یعنی اگر به وجود بماهو وجود نگاه کنیم می بینم که در ذات وجود نه محدود بودن نهفته است نه نامحدود بود(مقرر).
[3] آن موجود مجرد به عینه در این وعاء است وعاء تحلیلی مشکل ساز ممکن است بشود تداخل یعنی یک وجودی در یک وجود دیگر است.
[4] برای این موضوع بنده رفتم پیش آقای گلشنی گفتم اگر تمام خلأها را ما فرض کنیم که از بین ببریم و یک جرم کاملا جرم داشته باشیم آیا می توان اثبات کرد که تداخل دو جسم داشته باشیم؟ ایشان می گفت بله تداخل داریم.
[5] یعنی دلیل شما می گوید که خدا در اشیاء است و با این دلیل نمی توان اثبات کرد که اشیاء هم درخداست که بعد وحدت شخصیه وجود اثبات شود. همانطور که روایت هم می فرماید داخلُ فی الاشیاء لا بالممازجه بالاخره داخلٌ منتها یک داخول خاص این دلیل نمی گوید که اشیاء هم در خدا هستند در نتیجه یکی هستند.(برداشت مقررّ).