درس اسفار استاد فیاضی

94/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آخرین دلیل بر وجود موضع در حرکت نقد آن
امیرالمؤمنین در غرر: زیبایی نیکی به این است که منت نگذارید (یکی از اساتید ما می گفت فرعون موسی را بزرگ کرد ولی به این خاطر که منت گذاشت تمام زحماتش از بین رفت و اجری برای او نماند)
آخرین دلیل بر وجود موضوع در حرکت را شهید مطهری در جلد11 ص 320 آورده اند [1]
لابد للحرکة من موضوع لانها لاتقع الا فی الاعراض( چون حرکت همواره حرکت یک عرض است و عرض هم موضوع می خواهد و در ص 417-418 نیز بیان کرده کرده اند و نیز ص 425 همان کتاب)
مقدمه اول: الحرکة لا تقع الا فی الاعراض ( یا در کم یا در کیف یا در وضع حرکت صورت می گیرد)
مقدمه دوم: واذا کانت الحرکة لاتقع الا فی الاعراض فلابد فی کل حرکة من موضوع (هر حرکتی موضوع می خواهد زیرا هر عرضی موضوع می خواهد) لان العرض یحتاج الی موضوع
اذن الحرکة یحتاج الی موضوع
وفیه
اولا: ان المقدمة الاولی مبنیة علی مبنی المشائین من انحصار الحرکة فی المقولات العرضی( می گفتند حرکت فقط در اعراض است) وقد تبین ضعفه (به این دلیل که اعراضی که انها می گفتند چندتاش به عین وجود جوهر موجود بود وضع و عین و کم، حجم موجود است به وجود عین جسم  واین موجود است به وجود یک متعین و وضع هم موجود است به عین وجود متحرک و اگر این طور است نمی شود یک وجود هم سیال باشد هم ثابت ولی انها می گفتند جوهر ثابت است و عرض متغیر ما می گوییم که این دو که به یک وجود موجودند اگر سیال است هر دو سیال و اگر متحرک است هر دو متحرک است لذا حرف ضعیفی بود که مشائین می زدند)
وثانیا ان فی الاستدلال مغالطة من باب اخذما بالعرض مکان مابه الذات(شما میگوید حرکت موضوع می خواهد و می گویید چون حرکت در عرض صورت می گیرد  و عرض موضوع می خواهد ما می گوییم این می شود مغالطه اخذ مابالعرض مکان مابالذات یعنی اگر حرکت موضوع می خوهد بالعرض است به خاطر این است که در چیزهایی انجام می شود که آنها موضع می خواهند اگر بگوید که حرکت موضوع می خواهد باید از این جهت که حرکت است موضوع نیاز داشته باشد حکم مال چیزی دیگر است ولو اینکه متحد است البته این حکم سرایت می کند ولی این مال عرف است) فان الذی یحتاج الی الموضوع انما هو المقولة التی یقع فیه الحرکة بما انهاعرض ولیس ذلک من حاجة الحرکة بما هی حرکة فی شئ
ثالثا ان فی الاستدلال مغالطة بالاشتراک الاسم فان الموضوع لفظ مشترک بین معان الف: المحکوم علیه ب: المحل المستغنی عن الحال (می گویند محل دو نوع است یک محل است که به حالش نیاز دارد که می شود ماده که صورت در آن حلول می خواهد ماده برای موجودیتش به صورت نیاز دارد که اسمش موضوع نیست ولی یک محلی است که مستغنی از حال است وخودش می شود وجود داشته باشد و آن جوهر یعنی وجودهای ناعت همه حلولی هستند یعنی وجود فی نفسه لغیره منتها وجودهای ناعت گاهی جوهرند وگاهی عرض اگر جوهر باشند آن محلشان را نمی گویند موضوع ولی اگر عرض باشند به آن محل می گویند موضوع، زیرا به حالش نیاز ندارد ج: الامر الثابت الذی یتصف بالحرکة ( شرطش امر ثابت بودن است امر ثابت یعنی موجود ثابت که حرکت بشود وصف او وقتی این طور شد:) و ارید فی الکبری المعنی الثانی( شما می گویید که حرکت جز در اعراض واقع نمی شود یعنی محلی می خواهد که مستغنی از حال است ولی وقتی نتیجه گرفتید:) بینما المطلوب فی النتیجه المعنی الثالث ( در نتیجه آنی که به می رسید معنای سوم است که اثبات نمی شود) فغایة ما یثبته الدلیل ان فی الحرکة موضوعا بالمعنی الثانی وهو غیر المطلوب فراجع تعلیقة العلامه علی الاسفار ج3 ص 69 ( آنجا ایشان صریحا می گوید که حرکت موضوع نمی خواهد نفس حرکت قائم است به خودش چون حرکت جوهر لذا هم حرکت است هم متحرک لذا می توان گفت که حرکت وموضوع در جوهر یکی است البته این یک حرف مسامحه ای است اینکه حرکت موضوع می خواهد یعنی حرکت متوقف است به فاعل و قابل است علت فاعل و قابلی  باید دوتا باشد لذا نمی شود حرکت و متحرک دوتا باشد همانطور که استاد مصباح هم متذکر شده اند حرکت اگر یک جا موضوع نخواست می فهیم که حرکت بما حرکت نیاز به موضوع ندارد اگر حرکت در جایی موضوع می خواهد به این خاطر است که عرض موضوع می خواهد که ربطی به حرکت ندارد عرض به خاطر مساله ای دیگر است که نیاز به موضوع می خواهد که آن موضوع هم با این موضوع مورد بحث ما فرق دارد و وجود هم موضوع می خوهد مگر غیر هستی چیزی دیگرهم دارد که موضوع هستی باشد لذا عنوان بحث این بود که آیا وجود یشتدّ ویتضّعف که حاصلش این شد که لایجوز ان یشتدّ ولی حرف ما این است که در ذیل می آید)
واذا تبین ان الحرکة بما انها حرکة لاتحتاج الی الموضوع فنقول لما کان المبنا انکار المصنف الاشتداد فی الوجود مسألة حاجة الحرکة الی موضوع یتبینّ انّ الاشتداد جار فی الوجود لما ان الحرکة لاتحتاج الی موضوع( اگر ثابت شد که حرکت موضوع نمی خواهد مساله اشتداد در وجود حل می شود زیرا تمام مانع این بود که در اشتداد موضوع نداریم) ویعجبنی تأکید الآخون علی وجود الاشتداد فی الوجود فی موارد کثیرة (جالب این است که یک فصل را تمام کرده اند که اثبات کنند که اشتداد در جوهر محال است ولی خود آخوند بارها گفته اند که وجود اشتداد پیدا می کند) فراجع:
1.فصل پنجم طرف اول مرحله دهم اسفار جلد3 ص 330 ( وجود یک چیز وقتی اشتداد پیدا می کند از یک نوع به نوع بالاتر منتقل می شود)
2.فصل هشتم طرف اول مرحله دهم  اسفار ج3، ص 351( والوجود مما یشتد ویضعف و یکمل وینقص  والشخص هو هو، گفته بودیم که یک حرکت امتدادی است که هم سابقه وهم لاحقه عدم دارد ولی یک حرکتهایی داریم که انباسطی باشد به صورت خط حرکت نمی کند بلکه باز می شود. اگر حرکت من خطی باشد امکان ندارد که حافظه را توجیه کنیم خط این طور است ولی اگر این طور باشد که انبساطی باشد یعنی شخص هست ولی منقبض ومنبسط می شود)
3.فصل بیست وششم طرف اول جلد3 ص 466-467( فرموده اند که الوجود یجوز فیه الاشتداد ... اشتداد چیزی است که شخص را از این نوع به نوع دیگر می برد)
4.فصل چهارم از قسم سوم فن ثانی احکام اعراض جلد4،ص 213( فرموده اند: کذلک مما یشتد ویکمل و ...)
5.فصل دهم فن ششم احکام جواهر جلد5 ص 521 ( الوجود هویة عینة تشتد وتکمل و تنقص ..و اینکه ماده صورت جدیدی پیدا می کند یعنی اشتداد  وکمال پیدا می کند وقتی وجودی کامل شد بعضی معانی که بر او صادق نبود بر او صادق می شود مثلا جاهل بود می شود عالم)
6.فصل یک از باب علم النفس ج 8 ص 13 ( الوجود مما یقبل الاشتداد و مقابله..)
7.فصل سوم از باب هفتم علم النفس ج8 ص 420-421( کسی اشکال می کند که اگر نفس متحول جوهری می شود انقلاب می شود و انقلاب محال است می فرماید ان انقلابی که محال است این است که ماهیت در عین حال که همان ماهیت باشد یک چیز دیگری باشد که این محال است زید از بین رفته و عمر به وجود بیاید. این انقلاب نیست یکی از بین رفت یکی دیگر بوجود آمد و اینکه  ذات یک وجود استکمال پیدا کند تا اینکه وجود متقوّم بشود به اوصاف دیگر این ممتنع نیست )
8.فصل اول از باب یازدهم علم النفس ج9 ص 262-263 (الوجود مما یقبل الاشتداد و ... یعنی انه یقبل الحرکة الاشتدادیه و ان الوجود ... یقبل استحالة الذاتی این که در اینجا فرموده اند اشتداد محال است در جایی دیگر گفته اند که اشتداد وجود است خب سر این حرف این است که این کلام بیان وشرح مشائین است ولی حرف خود آخوند این نیست آخوند با ابداعاتی که انجام داده است ممکن نیست که قائل به این حرف باشد)



[1] .شهید می گوید حرکت نیاز به موضوع دارد از باب این که حرکت یک عرض است وعرض موضوع می خوهد .