درس اسفار استاد فیاضی

94/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد جوابهایی که به نظریه مشهور داده شده است(که عبارت بود از تلبس متحرک در هر آن به فرد از آن مقوله که مغایر قبل وبعدش باشد)
نشیند مگر پیش عالمی که این پنج صفت از پنج چیز به پنج چیز دعوت کند:
از شک به یقین
از ریا به اخلاص ( به جدای خود نمایی منیت را از بین ببرد)
از تمایل به دیگران به هراس داشتن از ماسوی الله  باشد
از تکبر به تواضع شما را دعوت کند
از مکر به صداقت و سلامت دعوت کند
دلیل دوم مرحوم آخوند این بود که اگر بخواهد حرکت در وجود پیدا بشود باید موضوع نداشته باشد زیرا در هر آنی فردی از آن محقق می شود در حالی که آنات فرضی هستند پس تحقق آن هم فرضی خواهد شد پس وجود را اگر بخواهیم محرک تصور کنیم چون آنات فرضی هستند حرکتی نخواهیم داشت این دلیلی بود که آورند وبعدش گفتند وفوق هذا دلیل آخر
دنباله آن فرمودند که ما این تعریف شما از حرکت را درست نمی دانیم تا بعد بخواهیم  این استدلالها را بیاورید
مستدل می گویند:
معنی الحرکة فی المقوله لیس ما ذکرتموه من انه عبارة عن تلبس المتحرک فی کل آن بفرد من تلک المقوله مغایر لما یتلبس به فی الآن الآخر (اگر این طور بگویید باید اصلا درهیج جا حرکتی نخواهیم داشت )
مقدمه اول: لو کان معنی الحرکه فی شئ ( چرا می گوید شئ ای زیرا می خواهد بگوید اعم از مقوله بشود زیرا وجود که مقوله نیست) تلبس المتحرک فی کل آن بفرد من ذلک الشئ ( معنی حرکت در شئ این است که حرکت به فردی از آن شئ متلبس بشود) مغایر لما متلبس به فی آن آخر ( حالا مغایرت نوعی یا صنفی یا شخصی) لکانت الحرکة انتقالا (انتقال از فردی به فردی دیگر) من فرد من ما فیه الحرکة الی فرد آخر وهکذا..(مما فیه الحرکه یعنی همان حرکت فی شئ حرکت در کیف و وضع و ... پس معنای حرکت درمقوله یعنی انتقال حرکت از فردی به فردی دیگر و همچنین اگر این طور شد)
مقدمه دوم: ولو کانت الحرکة انتقالا من فرد مما فیه الحرکة ( یعنی فردی از جوهر یا فردی از کیف یا کم ... ) الی فرد آخر لاحتاج تحقق الحرکة ( احتیاج دارد که ان افراد موجود باشند) الی وجود الافراد المذکورة بالفعل ( همان افرادی که در آن محقق می شوند باید بالفعل باشند معنی ندارد که انتقال از فرد باء به فرد جیم در حالی که نه فرد باء هست نه فرد جیم، پس باید آن افراد وجود داشته باشند) لإستحالة الانتقال من امر لیس بموجود الی امر آخر لیس بموجود ( از هیچ به هیج رفتم یعنی اصلا هیچ جا نرفتم وقتی می گویی از الف به باء رفتم یعنی یک الفی بود و یک بائی و .. که من از آن به این حرکت کردم)
مقدمه سوم: ولو کانت الافراد المذکورة موجودة بالفعل (پس آن ها هم باید موجود باشند مگر می شود فرد آنی موجود باشد ولی خود آنش موجود نباشد) لزم وجود الآنات التی هی ظروف لها (می شود گفت که یک چیز زمانی موجود است ولی زمانش موجود نیست مثلا بحث ما از ده وربع تا یازده موجود است ولی ما اصلا ده وربع و یازده نداریم مثل اینکه بگویی حوضی موجود نیست ولی آب در حوض موجود است، می شود گفت که وصول که آنی است وجود دارد ولی آنش نیست)
مقدمه چهارم: ولو کانت الآنات التی هی ظرف للافراد المذکورة موجودة (دو تاتالی فاسد بزرگ پیش خواهد آمد مثلا آنات پشت سرم قرار می گیرند) للزم تشافع الآنات  ( تشافع یعنی ضمیمه شدن به هم برای اینکه اگر فاصله باشد آن وقت سکون می شود وقتی می شود حرکت که در هر آنی فردی از آن معنی محقق بشود غیر فرد قبلی و غیر فرد بعدی اگر این انها کمی بینشان فاصله بشود فردی که پیدا شده است کمی طول می کشد یعنی در این آن است ودر آن بعدی هم همان است در حالی که در حرکت در هر آن یک فرد بیاید) وللرم ایضا تححق غیر المحصور بین الحاصرین ( شما وقتی از ب به الف می روید باید در هر آنی عینی غیر از عینی قبلی داشته باشی از ب تا الف چقدر آن داریم؟ می گویند  بی نهایت زیرا هر امر ممتدی قابل تقسیم است تا بی نهایت و در هر تقسمی یک آنی پیدا می شود، بی نهایت وبا بین ناسگاری وجود دارد یعنی در یک تیکه محصور نامحصور وجود دارد در محصور نامحصور، تناقض است مثل اینکه می گویی در یک وجب جا یک ملیون یا بی نهایت حجم قرار دارد پس دو تا اشکال دارد و این اشکالات از معنی در حرکت در مقوله به دست آمد که گفتید که در هر آنی فردی از آن مقوله محقق بشود غیر فرد قبلی و غیر فرد بعدی)
مقدمه پنجم: لکن التالی بقسمیه محال( هم آن به هم نمی چسبد زیرا می شود ممتد و زمان در حالی که آن طرف است نقطه طرف است خط از بی نهایت نقطه درست نشده است زیرا به هم نمی چسبد زیرا در این صورت خط می شود چیزی که از بی نهایت خط درست شده باشد که در تعریف معرف آمده است که غلط است اگر بخواهد آن تعریف درست باشد باید هیچ حرکتی محقق نشود جواب داده اند که:)
 و اجیب بأن الافراد المذکورة موجودة بالقوة ( چرا ؟) حیث ان العقل یمکنه ان یقسم الحرکة و الزمان الی اجزاء بینها حدود مشترکة هی الآنات و آنیات ( می گوید حرکت مگر یک امر ممتد نیست این مسافت ممتد می شود تقسیمش کرد پس افراد هستند ولی بالقوه پس هستند؟! این از کلک های علمی است: "بالقوه بودن" مثل اینکه بگویی این بچه مجتهد است ولی بالقوه ایشان هم می گوید موجود است ولی بالقوه و اگر این طور باشد مستدل هم این را می فهمید اگر بالقوه باشد که انتقال معنی ندارد البته ما در محدوده ای حرف می زنیم که مرحوم آخوند می گوید یعنی تحقق وجود تحقق ماهیت است و جعل وجود جعل ماهیت است. این جواب را رد کرده اند به : )
و ردّ بان معنی ذلک  ان متحرک بالعین لا عین له بالفعل ( زیرا حرکت در عین این بود که در هر آنی فردی از عین باشد قوتی می گویی فردی است ولی بالقوه یعنی فردی نیست) لان افراد المذکوره فی تعریف الحرکة افراد بالقوه و کل ما بالقوة لیس بموجود بالفعل ( اگر حرکت در کم است یعنی این سیب که دارد بزرگ می شود الان کم ندارد فقط در اولش که حرکت را آغاز نکرده بود هم آن بود وهم فردی از مقوله بود  ونیز در اخرش هم آن بالفعل است وهم کم ولی در وسط جسم شما کم ندارد یعنی حجم ندارد وهمچنین ماشینی که از قم به تهران می رود وقتی در قم بود در جا بود وقتی هم به تهران رسید جا دارد وعین دارد ولی در وسط راه عین ندارد زیرا بالقوه است یعنی مثل آن بجه ای است که هنوز به دنیا نیامده است) وهو خلاف الضرورة (بدیهی است که سیب که در درخت است الان هم در حال حرکت است حجم دارد دست را پر می کند بدیهی است که حجم دارد. آن اول جزء زمان نیست این را گفته اند که ابتدا و انتهای امر ممتد از جنس آن نیست زمان امر ممتد است ولی آن این طور نیست. دوانی آمده است دفاع کرده است)
ودافع عنه الدوانی بإن الضروری تحقق عین للمتحرک فی العین و الکم للمتحرک فی الکم ( می گوید چیزی که در عین حرکت می کند باید کم داشته باشد و چیزیکه در کم حرکت می کند باید کم داشته باشد ولی فقط در اول وآخر و وسطش هم در وسط این کم ها حرکت کند آنی که ضروری است این استکه کم وعین باشد) وهما متحققان فی مبدء الحرکة ومنتهاها فهناک فردان من المقولة التی وقعت فیها الحرکة وتوسط بینهما ( دو تا فرد داریم که در اول وآخر عین دارد ولی در وسط توسط در عین دارد این بر می گردد اختلاف در داشتن حرکت قطعیه است شیخ می گوید ما حرکت توسطیه فقط داریم قطعیه خیالی است دوانی اینجا می گوید ما توسط را در اینجا داریم) و الضروری هو اصل وجودالمقوله و یکفی فیه ماذکرنا ولا حاجة الی وجود الافراد المذکورة بالدلیل بالفعل (آخوند می گوید این سیبی که الان به درخت است دورش را هوا گرفته است یانه؟ این هوا یک سطح داخلی دارد که مماس با سطح خارجی سیب و این همان مکان است یعنی سطح داخلی مماس با سطح خارجی است پس چرا می گویی مکان ندارد) و فیه ان الجسم فی وسط الحرکة یهویه جسم آخر (براساس تصوری که از مکان دارد. مکان سطح داخلی حاوی با سطح خارجی محوی) وهناک سطح داخلی للحاوی مماسٌ للسطح الخارجی من الجسم فله مکان اذ المکان لیس الا سطح الداخلی من الحاوی المماس بالسطح الخارجی من المحوی ( پس چرا می گویی وسطش فقط توسط بین دو عین است حالا جوابش چیست وباید چه باید گفت؟ بگذارید برای فردا)
وهم و تنبيه:[1]
ربما يتوهم ) یعنی مرحوم آخوند می گوید فعلا توهم است) أنه لو كان معنى وقوع الحركة في شي‏ء ما ذكر( خبر کان یعنی همان باشد که شما گفتید که متحرک متلبس بشود به آن فرد که غیر از فرد قبلی و بعدی است) - لزم أن لا يتحقق حركة في مقولة ( اصلا حرکت در هیج معنایی نباید متحقق بشود یعنی شما می خواستید حرکت در وجود را منکر شوید ولی بساطی را پهن کردید که باعث می شود حرکت در هیج جا نباشد)  لأن الانتقال من فرد مما فيه الحركة  (یعنی مقوله یا شئی که حرکت در آن رخ می دهد)  إلى آخر إنما يتصور إذا كان للأفراد وجود بالفعل  ( یعنی اگر این طور نباشد که انتقال معنی ندارد) و ليس كذلك و إلا لزم تشافع الآنات ( آناتی که ظرف است چطور ظرف آن است ولی خود آن نیست) و انحصار ما لا يتناهى من الموجودات المترتبة بين حاصرين ( در زمان باید آن قبلی بگذرد تا آن بعدی بیاید که بی نهایت باید در مبدا و منتها محصور بشوند) - فيزاح بأن تلك الأفراد و إن لم تكن موجودة متميزة بالفعل ( زیرا یک امر ممتد سیال است و تجزیه نشده که آنات بوجود بیاید) لكنها موجودة بالقوة القريبة من الفعل بمعنى أنّ أي آن فرض لو انقطعت الحركة فيه تلبس المتحرك بفرد مخصوص من تلك الأفراد فيه.( هر آنی که فرض کنی که حرکت در آنجا قطع شود زمان متصل است و منقطع نیست ولی اگر فرض کنید که قطع شود متحرک ما به فردی از آن افراد متلبس می شود)
و رد هذا بأنه يلزم أن لا يكون للمتحرك الأيني في زمان الحركة مكان بالفعل- ( لازمه حرف این است که تا حرکت می کند اولش و آخرش مکان دارد چون آن است ولی در وسط که دارد حرکت می کند لازم می آید که مکان نداشته باشد چون عین ندارد) و لا للمتحرك الكمي كم بالفعل ( سیب در ابتدا حجم داشت و در انتها هم حجم داشت ولی در وسط کار حجم ندارد) و هو باطل بالضرورة.
( مشتت را باز کن تا حجم سیب را لمس کنی)
و أجاب عنه العلامة الدواني  ( که کی گفته است باطل بالضروره است ) بأن المتحرك إنما يتصف بالفعل حال الحركة- بالتوسط بين تلك الأفراد (بین آن افراد آنی قرار دارد توسط بین افرادی آن دارد) و ذلك التوسط حالة بين صرافة القوة و محوضة الفعل- ( توسط حالتی است بین محض قوه و محض فعل  این حرکت فعلیت خود را پیدا کرد خروج از قوه به فعل بود محض فعل که می گوییم به نسبت به حرکت می گوییم محض قوه و محض فعل ) و القدر الضروري هو أن الجسم لا يخلو عن تلك الأعراض و التوسط فيها ( چیزی که ضروری نیست این است که از حجم اول و اخر وتوسط بین آن حجم ها خالی نیست)  و أما أنه لا يخلو من أفرادها بالفعل فليس ضروريا و لا مبرهنا عليه ) اما اینکه باید متحرک خالی نباشد از افراد اعراض بالفعل این ضروی نیست نه تنها بدیهی نیست واگر هم نظری باشد برهان برایش نیاورده اید بلکه:) بل البرهان ربما اقتضى خلافه هذا كلامه.
و لا يخفى ما فيه فإن المتحرك في الأين مما أحاط به جسم في كل زمان حركته ( این چیزی که حرکت می کند در همه زمان ها داری حجم است ) فبالضرورة له أين بالفعل  ( اینکه محاط و محیطش است پس مکانش هم باید باشد )و إلا  ( یعنی اگر مکان باشد ولی جسم نیست مکان خالی از هوا محقق  است ولی جسمی در آن نیست که لازمه آن خلأ است ) فيلزم الخلأ و هو محال «2» و أيضا الأفلاك ( افلاک ابتدا ندارد پس اصلا وضع ندارد پس بنابراین آن چیزی که شما اینجا گفته اید اینجا اصلا تحقق ندارد)  غير منفكة عن الحركة الوضعية ( آنها هیچ وقت نمی ایستند پس باعث میشود که اصلا وضع نداشته باشند) فيلزم أن لا يكون لها وضع في وقت أصلا.
حالا باید چه گفت؟ ان شاء الله جلسه آینده.


[1] الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة    ج‏1    426    وهم و تنبيه: .....  ص : 42.