درس اسفار استاد فیاضی

94/02/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا وجود می تواند اشتداد پذیر ویا تضعف پذیر است؟
از امام صادق ع نقل شده است که: جمعی در مجلسی جمع نشدند در مجلسی که یاد خدا نباشد جز اینکه آن مجلس حسرتی خواهد شد در روز قیامت برای انها ( یک کتاب روایتی ببرید بخوانید هم برای خودتان خوب است وهم برای دیگران)
عرض کردیم که آخوند در فصل چهارم بحث اشتداد وجود را مطرح کرده اند آیا وجود می شود اشتداد پیدا کند؟
هل یجوز  ان یشتد الوجود او یتضعف
الاشتداد حرکة من الضعف الی الشدة و التضعف خلافه
المشهور ان الاشتداد  و کذا التضعف  کل منهما  نوع من الحرکة مقولة الکیف کما انّ المتزاید و التنقصّ نوع من حرکة فی الکمّ ( یعنی اشتداد و تضعف نوعی از حرکت است از مقوله کیف مثلا سیب در روز اول قرمز است وتا روزی کاملا قرمز شود  این عمل به تدریج صورت می گیرد وقتی نگاه می کنیم اشتداد وتضعف را می بینیم از مقوله کیف است در حقیقت این کیف است که از شدت به ضعف و از ضعف به شدت می رود) کما ان التزاید و التنقّص نوع من الحرکة فی الکم ( این نهالی که دارد حجمش تزاید پیدا می کند حرکت در کم است یا وقتی که همین نهال خشک می شود کم کم حجمش کم می شود مثل بدن وقتی که سالم است رشدش زیاد است یا در بچه وقتی دارد بزرگ می شود حجم بدن بچه تزاید پیدا می کند ولی وقتی بیماری پیدا می کند حجم معکوس می شود یعنی تنقصّ پیدا می کند نوعی از حرکت در کم است وقتی گفته می شود حرکت در کم یا در هر مقوله دیگر این حرکت به چه معنی است؟  لذا مرحوم آخوند اول رفته اند حرکت در مقوله را روشن کنند  سپس روش کنند که اشتداد و تضعف چگونه است آیا  مقوله می شود حرکت داشته باشد تا بعد اشتداد و تضعف را تبیین نمایند)
ومعنی الحرکة فی مقولة ان یرد علی المتحرک الذی  هو موضوع الحرکه فی کل آنٍ فرد من المقوله مخالف للفرد الذی ورد علیه فی الآن السابق کما انه مخالف للفرد الذی یرد علیه فی الآن الاحق مخالفة بالشخص او بالصنف او بالنوع ( حرکت در مقوله کم است یعنی چه؟ یعنی موضوع ثابتی داریم به نام جوهر چرا موضوع باید ثابت باشد؟ ) ولابد ان یکون الموضوع من بدء الحرکة الی نهایته ثابتا ( چرا؟ علامه فرموده اند شئ ای که از قوه به فعل خارج می شود باید خود شخص به فعل برسد. نمی شود یک چیزی از قوه خارج شده است   آنگاه چیزی دیگری به فعلیت رسیده باشد باید آن شئ یک چیز باشد) لإن ما یخرج من القوه لو کان غیر ما یخرچ الی الفعل  (این را که حرکت نمی گویند حرکت این است که همانی که از قوه خارج شد همان به فعلیت برسد) لم یکن حرکة لان الحرکة خروج الشئ من القوة الی الفعل ( مشایئین می گفتند که یک جوهر ثابتی داریم که کمّش روز اول کم است بعد کمشّ زیاد می شود سیب سیب است پس، اگر یک سب دیگر درست بشود دیگر خروج قوه به فعل نمی گویند نمی شود تعقّل کرد که  یک چیزی به فعلیت رسیده باشد  بدون اینکه قبلا هم قوه باشد شما اگر می خواهید بروید به تهران تا دم در هم برود در حال خروج از قونه به فعلیت هستید قبلا بالقوه بودید در قدم دوم حالا بالفعل شده ای یعنی شخص شماست که در ان دوم از قوه به فعل رسیده اید)
مثال ما اختلفا بحسب الشخص ( ملاصدرا می گوید این میز اگر حرکتی نکرده است، بر اساس حرکت جوهری، جوهرش سیال است پس عینش ثابت نیست اگر جوهرش تغییر می کند عینش هم تغییر می کند کوه دماوندی که شما او را ثابت می پنداری فلسفه ملاصدرا ثابت می کند که جوهرش ثابت نیست لذا عینش هم ثابت نیست لذا اختلافش در نوع نیست بلکه اختلاف این دو کوه در دو آن، اختلاف در فرد است اگر در جوهرش حرکت است در حجمش هم  حرکت وجود دارد، لذا علامه گفته است که اگر جوهر در آن حرکت ثابت شد اعراضش هم حتما حرکت دارد اگر جوهر تغییر کرد وجود همه اعراض هم تغییر می کند اگر سیب یا لیوان بلوری داشته باشیم،  ادله حرکت جوهری می گوید جوهر لیوان  یعنی خود خود لیوان، حرکت می کند پس حجم این لیوان غیر از حجم ان در زمانی دیگر است حجمش که نه زیاد شده است نه کم، ولی شخص حجم کم شده است ) حجم جسم جماد موجود فی عالم المادة متحرکة بجوهره (این معنایش این است که همه اعراضش هر آن تبّدل پیدا می کند یک فرد دیگری از حجم پیدا می شود، زیرا اگر در آن قبل به وجود آمده است در آن بعد هم باید به او وجود بدهد این حجم آنِ دوم فرد جدیدی است از همان حجم اگر 50 سانتیمر بوده الان هم 50 سانتیمتری و بعدا هم 50 سانتیمتر است این ها فرد های مختلف حجم است، ما می خواهیم یک مثال درست بزنیم در حقیقت) ومثال مااختلفا بحسب الصنف : أینِ جسم متحرک من مکان الی مکان( وقتی دارید راه می روید در هر آنی یک عین دارید ولی یک فردی از عین نیست که اختلافش فقط در شخص باشد زیرا یک فضایی در عالم اشغال کرده اید غیر از فضای قبلی، در کوه می گفتیم که حجم آلانش با حجم قبلش فرق دارد فرقش درشخص است، ولی در اینجا فضا همان فضا ست ولی اختلاف در اعراض دارند یکی در راست است یکی در چپ امور خارج از حقیقت عبن باعث خارج شدن از عین می شود) ومثال  ما اختلفا فی النوع     ( سیب الان حجمش یک ملی متری مکعب است اگر در حال حرکت است آن بعد یک ملی متر و یک ملیاردم ملیمتر بالاخر حرکت است پس در آنِ بعد یک حجم جدیدی داریم زیرا حجم هر کدامش اثار خاص خودش را دارد معنای حرکت در مقوله این است که یک موجود ثابت داریم ولی آنی که به ان وارد می شود انا فآنا عوض می شود که این فرد قبلی بالاخره غیر اولی است یا با ختلاف نوع است یا صنف یا نوع است پس حرکت در سیاهی یعنی جسمی ثابت است و روی او رنگهای مختلفی از سیاهی می آید که این اختلاف فردها یا به صنف است یا به نوع یا  به صنف)
وقیل ان الحرکة فی السواد عبارة عن کون السواد نفسه موضوعا  للحرکة بحیث یتحرک السواد ( متحرک یعنی متحرک، مگر شما نمی گویید موضوع حرکت متحرک است پس خودش متحرک می شود خود سواد موضوع حرکت می شود بحیث یتحرک السواد من ضعف الی الشدة ( اگر کسی بگوید خود سیاهی از ضعف به شدت می رود اشکال ما این است که سیاهی نوعی قبلی که از بین رفت و سیاهی چدید یک چیز دیگر است در این صورت دیگر حرکتی رخ نداده است چون موضوع دیگر نیست) وهو مردود بان السواد السابق ( شما می گویید که همه سوادها یک نوع است ولی رنگ شناس می گوید سیاه ها انواع مختلفی دارد هر کدام یک آثار خاصی دارد) قد بطل و سواد الاحق امر حدث لم یکن له سابقا ( سابقه ای ندارد پس این چه حرکتی است؟ این همان حرف زنون است شما فکر می کنی که این تیر در کمان حرکت می کند وبه هدف می رسد این طور نیست می گوید این تیر که در چله کمان بود معدوم شد و تیری دیگر در فاصله یک ملیمتری آن ایجاد و همینطور تیرها موجود می شود و معدوم می شود وچون کمتر از یک هجدهم ثانیه ایجاد می شود شما نمی بینی فکر می کنید همان تیر است شما فکر می کنید حرکت رخ داده است)
ان قلت السواد السابق الضعیف باق بشخصه و لکن زید علیه فی الآن الاحق زیادة ( یک امر ثابت پیدا شد همان سیاهی ضعیف همان است و یک چیزی دیگری به آن اضافه شد، می گوییم آن اضافه از جنس سیاهی است یا غیر سیاهی)
 قلت الزائد اما سواد او غیر سواد:
 فان کان غیر السواد فلم یتحقق الاشتداد فی السواد ( این اشتداد در سواد نشد همان سیاهی هست ولی یک چیزی که از جنس سیاهی نیست اضافه شده است) حدث صفة اخری غیر صفة سواد ( مثل اینکه این آدمی که اینجا نشسته بود یک آدمی با وزن فلان بود خانمش وضع حمل کرد او پدر هم شد این حرکت نشد این حرکت در سیاهی نشد) فصار الموضوع ذا وصفا بعد ما کان ذاوصف واحد فلم یتحقق حرکة فی السواد( شما می خواستید حرکت در سیاهی را اثبات کنید)
و ان کان سوادا آخر ( اصلش هست ویک سیاهی دیگر به ان اضافه می شود) فهو اجتماع المثلین فی موضوع واحد فی مکان واحد فی زمان واحد ( این اجتماع مثلین است یک جسم دو سیاهی دارد مثل اینکه بگویی یک جسم دو حجم دارد) او وصفین متجانسین فی موضع واحد فی مکان واحد فی زمان واحد و هو محال( در یک زمان هم سیاهی ده درجه ای را داریم هم نه درجه ای اگر بگوییم دو نوع است اگر بگوییم یک نوع است می شود اجتماع مثلین دو فرد سیاهی در یک مکان ودر یک زمان و...که این محال است)
ان قلت هما یتحدان ( یعنی دو تا نیستند آن قبلی با بعدی اتحاد پیدا می کند)
قلت: عند الاتحاد اما ان یبقی السوادان او لایبقی شئ منهما او یبقی احدهما ویفنی الآخر ( سه فرض بیشتر ندارد در ان دوم یک سیاهی در آن دوم دو تا سیاهی اگر بگویی اتحاد کردند اتحاد یعنی چی اگر بگویی دوتااز بین رفتند دیگر حرکت نیست و اصلا اتحاد هم نیست) وعلی الاول فهو لیس الاتحاد ( قبل از اتحاد چی بوده است که بعد از اتحاد ) و علی الثانی کیف اتحدا مع زوالهما و کیف یتصور حرکة  فی السواد  مع زوال شخص السواد السابق ( واگر یکی باقی می ماندو یکی فانی ) وعلی الثالث ایضا لا الاتحاد
نتیجه اینکه اگر بخواهد حرکت در مقوله پیدا بشود باید موضوعی ثابتی باشد که بر آن موضوع فردی از ان مقوله هر آن سوار بشود اگر این شد اشتداد در وجود محال است زیرا که هستی موضوع ندارد زیرا جوهر وعرض است که بگویی هر آن یک فردی می اید روی وجود و حرکت صورت می گیرد)