درس اسفار استاد فیاضی

94/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه رد مدعای شیخ مبنی بر عدم تولید تصدیق از تصور (  اولیات کلام شیخ را نقض خواهد کرد)
از فرمایشات علی ع در وصف پیامبر ص: که هیچ وقت دیده نشد که رسول اکر پیش همنشینی، پایش را دراز کرده باشد (ادب در عزت مؤمن خیلی مؤثر است)
عرض شد که مرحوم شیخ فرموده اند: تصور مفرد نمی شود زاینده تصدیق باشد هر چند تصور گزاره تصدیق ساز است مثل اولیات و استدلالی آورده بودن که گفتیم در استدلال دچار مغالطه شده است زیرا محکی می تواند باشد و می شود نباشد. –به درس قبل مراجع کنید-
تمام برهان های وجودی که برای اثبات واجب اقامه شده است همه اش ما را از تصور واجب به تصدیق واجب می کشاند حالا شخصی ممکن است با مفهوم واجب این استدلال را انجام دهد ویکی با مفهوم وجود کامل  و..
قد مرّ ان التصور المفرد، قد یوجب التصدیق، کما فی انتقال الذهن من مفهوم الواجب الی التصدیق بوجوده ( این را دیروز گفتیم ولی این اختصاص به مفهوم واجب ندارد بلکه مفهوم ممکن هم همینطور است. اول از راه مفهوم واجب وارد می شویم و مفهوم ممتنع را که همه داریم سوال: ممتنع یک معنای کلی است که حکایت می کند از معنای ممتنع که  معنایی است کلی و صدق می کند بر دور و تسلسل. دور و تسلسل نباید موجود باشد پس نمی تواند هو هوی داشته باشد با مفهوم ممتنع بلکه با معنی ممتنع ... سوال این است که مفهوم ممتنع را تصور می کنید و حکایت از معنای ممتنع می کند و معنای کلی است ولی در بحث کلی گفته اند که کلی ها مختلف است یک کلی ممتنع فردش موجود است یا نه؟ ما معتقدیم که فرد دارد ولی مهم این است که ایا فرد موجود دارد یا ندارد؟ اجتماع نقیضین یک فرد از امتناع است؛ نبود قلم در همان حال وجودش فردی است از ممتنع یعنی فی الواقع که واقع وسیعتر از وجودی است که محل بحث ماست آیا ممتنع فرد موجود به معنای اخصش که فلاسفه آن را موضوع فلسفه قرار داده اند ایا این چنین وجودی دارد یا ندارد )
و نظیر مفهوم الواجب فی ایجابه التصدیق ( علت تامه تصدیق بشود یعنی تصور کنی باید تصدیق کنی) بوجود الواجب و مفهوم الممتنع نیز فی ایجابه التصدیق بعدمه، چرا برای اینکه عین همان استدلال را نیز در ممتنع می آوریم لأنه یقال:
الممتنع اما معدوم او موجود ( چرا که اجتماع نقیضین محال است)
مقدمه2: لکن التالی محال ( نمی شود گفت که ممتنع موجود است)
مقدمه3: لو کان الممتنع موجودا لکان اما واجبا او ممکنا لان کل موجود اما ضروری الوجود او لا ( اگر موجود است یا ضروری الوجود اس که می شود واجب یا موجود است ولی ضرورت ندارد که وجود داشته باشد یعنی ممکن
مقدمه4: لکن التالی محال لانه قسیم للواجب والممکن ( در تقسیم باید اقسام تباین کلی داشته باشند. [1])
ما که می گوییم تصور، تصدیق نمی آورد طولی می گوییم، بعد در طولش یک قضیه ای می آید آن معنی یا فرد موجود دارد یا فرد موجود ندارد. کلی است ولی مثل هزار ها کلی که فرد ندارد این هم فرد ندارد؛ ولی اگر می خواهد بگوید که مفهوم با واسطه نمی شود این را بعدا ما ذکر می کنیم. مگر کسی بگوید که این ها تنبیه به بدیهی است. استاد مصباح می فرماید که فطریات بدیهی نیستند ولی شمای بوعلی که می گویید فطریات بدیهی است، البته شما بعد از پیدا کردن قوه قدسیه، قضایای که برای دیگران نظری است برای این شخص بدیهی خواهد بود، همانطور که فطریات همه فطری است. در تناسب های معکوس ذهن ها نمی تواند بفهمد مثلا اگر دو نفر باشند چند روز اینجا را بیل می زنند اگر چهار نفر باشند چند روزه بیل می زنند؟ خیلی ها اشتباه می کنند اشکال از حافظه است. محقق اصفهانی می گوید: فطری است، ولی برای ما حدسیات است . فطریات برای افراد نخبه هستند که قیاساتها معهاست ولی قیاسش برای نوع انسان معلوم نیست لذا این ها بدهی خواهند شد یعنی شما وقتی تصور می کنید هر دو را با هم تولید می کنید.
بحث ما واقع نیست بلکه تصدیق به واقع است ما که نمی خواهیم که خدا راخلق کنیم ما می خواهیم ببینم که علم تولید می شود یا نه.
هیچ وقت چیزی را برای کسی نمی شود اثبات کرد معلم کارش تنبیه است برای اینکه شنونده خودش به آن برسد
وایضا قالوا فی الاولیات: انها قضایا یکفی فی التصدیق بها تصورها (ما می خواهیم همین حرف را باز کنیم می گوییم قضایای اولی قضایای هستند که وقتی تصور کنی تصدیق می کنی؛ یعنی محمول برای موضوع چه وضعی را دارد؟ چه نوع از اقسام محمول است؟ یکی خودش از نوع موضوع است، یکی جنس موضوع، ویکی هم فصلِ موضوع است – آن کلیات خمس مقسمش محمولات است – یکی عرضی خاصه و یکی عرضی عامه، این خاصه وعرضی عام تقسیم می شوند به لازم –بین و غیر بین-  و مفاد –هر دوی اینها تقسیم می شوند- در قضایای اولی محمول می شود خود موضوع باشد الانسان الانسان  که در دستگاه بوعلی بدیهیات است آن هم بدیهات اولیه و الانسان حیوان چی؟ تمام تحلیلیها، اولیات است به اصطلاح  فلاسفه ما. حمل خودش و جنس وفصل بر خودش اولیات است. حالا می آییم سراغ عرضی؛ اگر محممول یکی از آن سه تای اول بود اولی است واگر لازم بود خودش تقسیم می شود به لازم بین و لازم غیر بینّ و بینّ هم گفته اند دو قسم است بالمعنی الاخص، وآن چیزی است که ما یلزم تصوره من تصور الموضوع و همه محور ما هم موضوع است
لاریب فی ان المحمول اذا کان نفس الموضوع او جنسه او فصله فالقضیة اولٌی وکذا اذا کان المحمول عرضیا ( چه عرضی خاصه و چه عرضی عام) لازما بیناً بالمعنی الاخص، (تصور موضوع کافی است برای تصدیق آن برای اینکه اگر کسی موضوع را تصور کرده باشد تصدق می کند که خودش خودش است. متصورش را دو بار تصور می کنی صد بار هم تصور کنی ایراد ندارد. در جایی که تصور کرده اید که انسان حیوان ناطق است ناطق بودن یا حیوان بودن آن را تصدیق می کنی یا لازم بالمعنی الاخص مثلا به بچه ات بگویی که اجتماع نقیضین محال است یعنی این شکلات باشد و نباشد می گوید بابا این که نمی شود. تا تصور کند تصدیق به امتناع می کند. حکم عقلی یعنی محمول لازمه موضوع است؛ زیرا می گویند حکم عقلی تخصیص بردار نیست. پس جناب شیخ ما تصوری را گفتیم که خودش به تنهایی علت قضیه ای می شود اگر محمول ما نفس موضوع جنس وفصل و لازم بین بالمعنی الاخص موضوع بود از خود موضوع محمولش در می آید. اولی یعنی هیچی ندارد. اولی یک قسم دیگر هم دارد بین بالمعنی الاعم چون می خواستند همه آن جاهایی که فکر نمی خواهد را شامل بشود آن یکی احتیاج دارد به تصور موضوع و محمول و نسبت لذا در تعریف اولی اعم را گفته اند تا اخص در آن باشد و الا باید یک قسم دیگر را به اولیات اضافه کنیم.
وفی جمیع ذلک تصور الموضوع یکفی فی التصدیق وانما عرفوا الاولی بما یکفی فی التصدیق به تصور القضیه لأدخال قسم آخر وهو ما اذا کان المحمول عرضیا لازما بینا ولکن لیس بینا بالمعنی الاخص، ( یک عرضی که لازم بین است ولی بین بالمعنی الاخص، قضایای اولی پنج قسم هستند در چهار قسمشان تصور موضوع کافی است در یک قسم است که تصور محمول و نسبت لازم است برای اینکه هر پنج تا را با یک تعریف تعریف کرده باشند گفته اند قضایای اولی قضایایی هستند که تصور قضیه کافی است برای تصدیق قضیه، تصور قضیه صورت بگیرد تصور موضوع شده است پس طبق مبنای خود شیخ،خود شما باید بپذیرد که تصور مفرد یعنی تصور غیر قضیه می تواند مولد تصدیق باشد.


[1] .سائل: من یک عالمی فرض می کنم که هیچی در آن نیست و نه واجب نیست و نه چیز دیگر؟ برهان صدقین می گوید اگر گفتیم وجودی است پس خدا باید باشد .برهان امکان و وجوب می گوید اگر ممکنی باشد خدا باید باشد برهان نظم می گوید اگر نظمی هست خدا باید باشد برهان حرکت ... این پایین ترین درجات اثبات واجب است که شما متمسک می شوید به غیر و مقدم بر همه این ها متمسک می شوید به اصل وجود آشتیانی مگوید 21 استدلال صدقین داریم و یک برهانی داریم که می گوید که فقط تصورات است همه اش خیالات است اگر این را هم بپذیری که یک تصور داریم که حاکویت دارد که دارد معنای واجب را نشان می دهد که آن معنی یک کلی است که سوال می شود کرد که آیا فردش موجود است یا نیست. اگر می فهمی که هر کلی فردش هست یا نیست واقع فرد واجب ثبوتا هست یا نیست. ممتنع هست یا نیست. اینکه فرض محال، محال است یعنی شما می توانید محال را تصور کنی؟.
سوال کنند: من واجب را تصور می کنم ولی معدوم است چون اصلا عالمی نیست که من در آن واجب را تصور کنم؟
استاد: فرض شما تناقض است زیرا می گویید عالمی هست که اولا من در آن قرار ندارم
سوال کننده: این از روی ضیق خناق است
استاد: این برهان می گوید که فرض شما محال است ولی فرض شما محال است این چیزی که شما فرض کردید که فرض کردید که واجب نباشد. خودش نیست نمی شود.باید با دیگران بحث کنید تا به جایی برسید.