درس اسفار استاد فیاضی

94/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

یعنی باید جنس وفصل باشد تا ماهیت تشکیل شود ولی بحث جعل مربوط بود به علت فاعلی که علت خارجی است که کارش اصدار است وعلل داخلی کارشان تقویم است نه اصدار
به همین مناسبت که ماهیت متقوم به اجزائش است مسئله را تشبیه کرده اند به معرف وحجت حجت حکم علل وجود دارد به تعبیر دیگر آن چه که در مقام ثبوت گفتیم در بحث ادراک معرف کارش تقویم است و حجیت کارش ....
علم حصولی تقسیم می شود به تصور و تقسیم
تصدیق یعین فهم صدق هر نوع علم حصولی که فهم صدق باشد می شود تصدیق والا تصور است تصور خودش تقسیم می شود به مفرد و قضیه
همان طور که مفرد گاهی گفته می شود در مقابل جمع یا گاهی مقابل قضیه است
قال الشیخ التصور المفرد لایفید التصدیق  لا بوجوده و لا بصفته و لا بوجود غیره ولا بصفته (یعنی اگر شما یک چیز را تصور کردید علت تصدیق نمی تواند باشد معرف یعنی همین معرف یک معرف دیگر را بیان می کند، تصدیق می تواند علت تصدیق باشد ویا تصدیق علت تصور می تواند باشد ولی آیا تصور می تواند علت تصدیق باشد می گوید تصدیق مفرد نمی تواند باشد ولی تصدیق باعث تصدیق قضیه ای می شود مثلا اولیات تصدیقشان با تصورشان است اولیات هم قضایا هستند هر چیزی علتی دارد در اولیات علتش تصور است خود این تصور تصدیق زا است تصور مفرد نمی تواند ازآن تصدیق مفرد تولید شود)
والدلیل علی ذالک (این که تصور مفرد نمی تواند علت تصدیق مفرد باشد مطلقا)
التصور المفرد لا دلالة له الاّ علی نفس المعنی المفرد (تصور همان متصور را نشان می دههد) من حیث هو (بذاته، اگر اب را تصور کردید، تصور آب دارد آب را نشان می دهد ولی کار نداردکه آب وجود داشته باشد خالی از وجود و عدم، که ارتباط دارد که ما در علل قوام نمی توانیم علت وجود را بیابیم علل قوام تصورّ را ایجاد می کند)
مقدمه دوم: و اذا لم یکن له دلالة الا علی نفس المعنی من حیث هو هو فلا دلالة له علی وجوده و لا علی عدمه ( پس دلالت ندارد که آن معنی وجود دارد یا ندارد)
مقدمه سوم: واذا لم یکن له دلالة علی وجوده و لا عدمه استوی نسبته الی الوجود والعدم و من هنا امکن وقوعه موضوعا للعدم کما یمکن ان یقع موضوعا للوجود ( شما معنای مفردی را اگر تصور کردید اگر بگویید آیا تناقض است؟ اگر بگویید موجود است تناقض است؟ خیر زیرا موضوع لابشرط است اگرانسان معنایش این استکه انسان ناطق موجود وقتی می گفتیم معدوم است می شد تناقض و یا اگر برعکس می گفتیم بازم تناقض می شد)
مقدمه چهارم: واذا استوت نسبته الی الوجود و العدم امکن فرضه موجودا او معدوما
مقدمه پنجم: واذا امکن فرضه موجودا واومعدوما لم یمکن علة لتدصدیقها ( چون علت شئ یعنی چیزی که شئ نسبت به او به شرط شئ است ولی این چیزی است که هر شئی نسبت به او لابشرط است) لان علة الشئ لایکون علةً له فی حالتی وجودها و عدمها( علت نمی شود که هم وقتی باشد علت باشد و هم وقتی معدوم باشد) فإن کل ما یکون المعلول موجودا فی حالتی وجوده و عدمه ( این که نمی تواند علت باشد چیزی که وقتی باشد معلول موجود باشد و وقتی هم که نیست معلول موجود باشد ) یکون المعلولل بالشرط الی وجوده  عدمه ولاشئ من العلة کذلک ( معلول می گوید می خواهی باش با وجودت علت من خواهی بود و می خواهی نباشد عدمت علت من است؟ این طور نمی شود) فان العة ما یکون المعلول متوقف الیه ای یکون بالنسبة الیه بشرط شئ ( در حالی که مفرد لابشرط بود)
وردّ علی الدوانی اولا  بالنقض بما اذا کان المفرد علة للتصورّ ( این استدلال شما در تصور هم می آید اصلا علت هیچ چیز نمی تواند باشد زیرا بقیه چیزها نیز قوامش به تصدیق نبود) لجریان جمیع المقدمات فی ذلک ایضا (کجای این استدلال شما اختصاص به تصدیق داشت؟ تصدیق چه خصوصیتی داشت؟ علیت را به طور مطلق شما ردّ می کنید)
اشکال دوم
وثانیا بالحل: بان العلة لیس نفس المعنی ( اگر کسی بگوید تصور مفرد علت است متصور را نمی گوید تصور یک وجود ذهنی است امر خارجی است به معنای مطلق یعنی یک امر عینی است وجود دارد تصورّ، تصور مفرد هم وجود دارد علت که محکی تصورّ نیست[1]) وانما هی تصور المعنی و تصورّ المعنی له وجود ذهنی ( و این وجود ذهنی می تواند علت تصور چیزی دیگر باشد بجث در محکی تصور نبود، خود تصور که امری لابشرط به وجود وعدم نیست) و لا تستوی نسبته الی الوجود والعدم [2] ولذا یکون علة لمفردٍ ( اینکه علت مفرد است نشان مید هد که وجود دارد گاهی مفرد معرف واقع می شود آنجا که فصل به معنی معرف بیان می کند واقع معرَف است ولی معرِف نیست)  


[1] . ما یک علم حصولی داریم که به آن می گوییم مفهوم یک محکی علم حصولی داریم که به آن می گوییم معنی.
[2] معنی در کلام بوعلی وحتی ملاصدرا، غیر از مفهوم است البته گاهی به عنوان اشتراک معنی استفاده شده است و این اشتراک لفظی همین مشکل را درست می کند .