درس اسفار استاد فیاضی

93/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

به شدت از جزع پرهیز کنید زیرا انسان را در کار ضعیف می کند وموجب غصه می شود وبدان که راه بیرون رفتن از جزع دو چیز است، آنی که چاره دارد چاره کند وآنچه که چاره نداردراهش این استکه مقاوت کند و جزع و فزع نکند ( به خصوص اینکه بداند خدا ارحم الراحمین است و به حال بندگانش بیشتر از خودش اطلاع دارد بارها عرض کردم یکی از علمای تهران از او می پرسیدند حالتون چطور است می گفتند آن طورم که باید باشم)
موضوع: مقصود از عدم تعلق جعل به ماهیت چیست؟ وایا عدم جعل وجود به ماهیت مانند عدم جعل با واجب الوجود است؟
امام علی ع
ثم لا يختلجن في وهمك أنهم لما أخرجوا الماهية عن حيز الجعل فقد ألحقوها بواجب الوجود و جمعوها إليه في الاستغناء عن العلة لأن الماهية إنما كانت غير مجعولة لأنها دون الجعل لأن.....[1]
تبصره ای مرحوم آخوند در آخر بحث آورده اند یعنی تنبه ای فرموده اند که امروز به آن می پردازیم [2]
تنبیه: قلنا ان الماهیة لیست مجعول (دیرزو گفتیم که وقتی می گویند ماهیت مجعول نیست  این است که خلق به آنها تعلق نگرفته است یعنی اصالت جعل به آن تعلق نگرفته است لذا ملاصدرا یک رساله ای دارد به نام "رسالة فی جعل الوجود"، عقل می گوید که علت، وجود می دهد که ماهیت پیدا می شود واساسا عقل می گوید محال است که ماهیت داده شود ماهیت فی حد نفسه موجود نیست یعنی آن ماهیتی که مقسم قرار می دهید و می گوید که ماهیت معدوم و ماهیت موجود وماهیت موجود هم گاهی موجود در ذهن است و گاهی هم موجود در عین است و اگر در ذهن است گاهی مقیس به غیر است وگاهی نیز  غیر مقیس به غیر و اگر هم مقیس به غیر بود سه جور می شود به شرط شئ و به شرط لا و مطلق از وجود وعدم غیر، که به آن لابشرط قسمی می گویند. پس ماهیت می تواند معدوم باشد و ماهیت باشد، که می شود ماهیت معدوم. کسی می گوید جعل به وجود تعلق گرفته است می گوید وجود به ماهیت  تعلق می گیرد و ماهیت موجود می شود سوال می شود که خود وجود، موجودیت دارد یانه؟  این می شود بحث اصالت وجود. که اصالت ماهیت می گوید که وجود صرف اعتبار ذهن شماست می گوید: خالق، ماهیت را می آورد همان ماهیتی که خالی از وجود و عدم است خود خالق هم وجود ندارد بلکه ماهیت است. مرحوم آخوند می گوید؛ اینکه شما می گویید ماهیت خالی از وجود را می آورد در عالم این می شود تناقض، خود این ماهیت طارد عدم می شود واین ماهیت نقیض عدم است؛ آخوند می گوید اینها نامعقول است پس اصالت جعل مربوط است به وجودو ماهیت اصالتی در جعل ندارد. بله به تبع وجود به ماهیت هم جعل تعلق می گیرد ولی جعل به وجود تعلق می گیرد اولا و بالذات و ثانیا وبالعرض جعل به ماهیت تعلق می گیرد)[3]
ای ان الماهیة وهی خالیة عن الوجود والعدم لایتعلق بها الجعل بالاصالة کما یتوهمه القائل بالاصالة الماهیة ( اصالت ماهیتی می گوید: همان ماهیت را می اورد درعالم یعنی ماهیت اصیل است) لان الخالی عن الوجود و العدم لایمکن ان یکون موجودا (  همان خالی از وجود وعدم نمی شود موجود باشد که مقصود از خالی از وجود وعدم همان ماهیت است) فلایتوهم اننا نجمع الماهیة مع الواجب فی عدم الجعل ( همان طور که خدا مجعول نیست. البته نمی توان گفت خدا هم مجعول نیست بله ماهیت مچعول نیست زیرا نمی تواند خودش بیاید در عالم ولی خداوند نمی شود نباشد و تا چیزی نمی شود که نباشد، هیچ وقت نمی شود به آن  جعل تعلق بگیرد ماهیت نمی شود جعل به آن تعلق بگیرد زیرا نمیشود که باشد نه اینکه مثل خدا نمی شود که نباشد لذا جریان ماهیت با خدا متفاوت است)
 فنری الماهیة مساویة للواجب تعالی کیف والواجب التعالی فوق الجعل لانه ضروری الوجود لانه لایمکن ان یکون معدوما فلاحاجة له الی الجعل ( خداوند نیاز به جعل ندارد ولی ماهیت جعل در او تأثیر ندارد یعنی جاعل نمی تواند آن را به وجود بیاورد پس ماهیت قابل جعل نیست ولی واجب محتاج به جعل نیست)
لانه لو تعلق به الجعل لزم اجتماع النقیضین اعنی کونها موجودة حال کونها خالیة عن الوجود ومن هنا قال الرازی: انّ مسألة عدم التعلق الجعل بالماهیة من فروع الماهیة المطلقة (اگر گفتید ماهیت فی حد نفسه وجود ندارد نمی شود به آن بگویید جعل تعلق می گیرد جاعل ماهیت رابیاورد در عالم یعنی جاعل ماهیت مطلقه را جعل کند) ومراده من الماهیة المطلقه الماهیة التی تقع مقسما لاقسماها
  فان الماهیة المطلقه مشترک لفظا بین المقسم وبین اللابشرط القسمی ( ماهیت بشرط شئ مخلوطه نام دارد وماهیت بشرط لا مجرده است و ماهیت لابشرط، مطلقه است  و گاهی هم به مقسم اولی که تقسیم می شود به موجود و عدم ماهیت من حیث هی هی گفته می شود وهمانطور که گفته شده است مقسم لاتحصل لها الا بتحصل الاقسام حتی ماهیت مقسمی تحصل عدمی ندارد زیرا ذاتا نه معدوم است ونه موجود زیرا عدم ووجودش منوط به وجود علتش است ولی بنابرمبنای خودمان، می گویم: که منوط است به عدم ایجاد علت چون ممکن است علتش باشد ولی ایجاد نکند )
نتیجه: اولا مقصود از عدم تعلق جعل به ماهیت عدم اصالت جعل است نه اینکه اصلا ماهیت جعل نشود بلکه جعلش بالتبع است ونیز اینکه جعل به ماهیت تعلق نمی گیرد با عدم تعلق جعل به واجب فرق دارد واجب نیاز به جعل ندارد ولی ماهیت اساسا جعل پذیر نیست.


[1]الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة.، ج‏1، ص421   
[2] سوال یکی از تلامذه: چراباید علت معطی اقوی ازمعطی علیه اقوی باشد؟ علت اقوی بودن علت از معلول علیت علت است زیرا احتیاج خود نشان ضعف است اینکه احتیاج به وجو دارد خودش ضعف است.
[3] . اینکه می گوید کلی طبیعی چیست یکی می گوید موجوداست و یکی می گوید موجود در ذهن است و یکی می گوید مقیس به غیر است ویکی هم می گوید لابشرطه است ولی صحیح این است که همان مقسم اول یعنی ماهیت، همان کلی طبیعی است. که به آن ماهیت مهمله می گویند و به مقیس به غیر لابشرط مقسمی است .