درس اسفار استاد فیاضی

93/12/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی تفصیلی دو قسم از ممکناتپ
از فرمایشات امام باقرع مومن ترسو نمی شود (زیرا می داند که مایصیبنها الا ماکتب لنا) ولاحریصا (زیرا مید اند که آن چه که مال اوهست نخواهد هم به او می دهند دنیا دو نوع است دنیایی که به دنبال شما می آید دنیایی که شما به دنبال آن می روید) ولا بخیلا (ترسی از فقر ندارد علی ع می فرماید: آدم بخیل مبتلا به آن چیزی است که می ترسد دارد ولی قدرت مصرف ندارد چه پولی داشته باشد برای نهادن چه سنگ وچه زر)
مرحوم آخوند وقتی کلام بعض عرفا را نقل کردند که معلول باید دو جنبه داشته باشد یکی مشابهت با علت ویکی هم مباینت با علت وجنبه مشابنهتش وجود است و جنبه مباینتش ماهیتش که مرحوم آخوند گفته است که ماهیت متنور به نور وجود است و اساسا این بیان را دارد که الماهیة تتنور بنور الوجود و ابن سینا هم که مشائی وعقلی محض است نیز این گونه گفته است:[1]
قال الشیخ فی الفصل السابع من المقالة الاولی من الهیات الشفا:
کل ممکن مرکب لان الممکن قسمان
1.غیر دائم الوجود ( دائم الوجود نباشند آنجا می گوید حتما باید حادث باشد؛) و هو الممکن الحادث( فرضی دیگر از نظر فلسفی ندارد یعنی غیر دائم الوجود یعنی قبلا نبوده والان بود شده باشد نمی شود قدیم باشد ولی وجود نباشد زیرا طبق ضرورت فلسفی اگر علت تامه باشد پس باید معلول هم باشد اگر خدا علت است که او باید باشد یا اینکه همانطور که مشائین می گویند عقل اول یا دوم باید قدیم باشد، اگر این چنین است پس محال است که محال باشد زیرا علت تامه که موجود است باید عدمش هم محال باشد کلماثبت قدمه امتنع عدمه، قدم زمانی نه قدم ذاتی که فقط خداوند است، او عدمش محال است زیرا علتش از بین رفتنی نیست پس معلولش هم باید از بین نرود، پس اگر یک چیزی هست ویک وقتی هم نیست حتما حادث است، زید باید یک حرکت طولانی درماده پیدا بشود جد و پدرش باید محقق بشود و همه شرائطش فراهم بشود تا او بوجود بیاید پس علت تامه چون موجود است واجب است وجود معلول است)  فهو مرکب من مادة وصورة ( زیرا یک قانونی دیگر در فلسفه داریم که در کلام ابن سینا و ملاصدرا و ملاسبزواری و ... آمده است) لانّ کل حادث زمانی مسبوق بمادة وقوة (صورتی که موجود می شود در ماده ای که قبلا بود لذا می شود ترکیبی از ماده  وصورت )
2.  دائم الوجود  ( ممکن دائم الوجود دیگر ترکیب از ماده وصورت نیست یعنی خدا علتش وهیچ چیز دیگر لازم نیست یعنی نیازی به معد و ... ندارد ممکن دائم الوجود چرا باید مرکب باشد)و هو و ان لم یکن  مرکب من مادة وصورة الا انه ایضا مرکبّ من حیثیة بها فعلیته و هو الوجود ( جسم اولیه ماده اش قدیم است و صورتش هم از بین می رود ما می گوییم که ماده وصورتش هر دو قدیم است ولی علامه می گوید ماده اش قدیم است ولی صورتش قدیم نیست) وحیثیة بها قوته وهی الماهیة[2]  و ما له من علته هو وجوده[3] ( انی که از علت دریافت می کند وجودش است خداوند متعال انسان را خلق می کند یعنی به او وجود می دهد ایحاد یعنی دادن وجود بعد از اینکه قابلیت وجود داشته باشد از ازل زیرا اگر این قابلیت را نداشته باشد می شود محال و قدرت به جعل تعلق نمی گیرد در امکانش هم نیاز به جعل ندارد امکانش مال ذات خودش است اما ماهیت که ذات خودش هست و خودش خودش است می تواند وجود دریافت کند این همان قوه است)  الذی به فعلیته کما واما ماهیته فهی له من ذاته کما ان له من ذاته لازم ماهیته وهو الامکان[4] ( خدا نمی اید او را ممکن کند بعدش ایجاد کند ممکن ممکن است اجلا اگر گفتید انسان ممکن است مثل این است که الله واجب است هر دو ضروری ازلی است بدون ایّ قید و شرط و همانطور که دور محال است بدون قید و شرط هر سه قسیمند یعنی واجب وممتنع وممکن حکم ذات موضوع هستند من دون ایّ قید و شرط)  فدائم الوجود مرکب من الامکان و الفعلیة کغیر دائم الوجود[5] ( امکانش هیولا بود و فعلیتش صورتش بود و اینجا فعلیتش مربوط به وجودش است) و ان کان الترکیب فی القسمین مختلفا[6] (مختلفا به نظر کی؟ به نظر خود مشائین یعنی اگر بخواهید نظر مشائین را بفهمید می گویند ترکیب آن قسم اول غیر دائم الوجود این ترکیب از ماده وصورت است که ترکیبی خارجی است که علامه می گوید هر جسمی مرکب از اعضاء خارجی است که فقط هم همین یک مثال را زده اند یعنی ترکیب و ماده وصورت بنابه نظر ابن سینا اتحادی نیست ملاصدرا می گوید ترکیب اتحادی است ترکیب اتحادی یعنی عینیت بارها ملاصدرا این را گفته است یعنی هو هو در وجود که می شود حمل شائع، لذا ترکیب ماده وصورت خارجی است یعنی ماده به همان صورت موجود است که صورت به شکل موجود است وحدت فقط خود ماده است صورت هم واحد است اتحاد دو چیز می خوهد ولی دو معنی می خواهد که به یک وجود موجود باشند اما در وحدت یک معنی بیشتر نمی خواهد، وجود واحد است ولی ماده وصورت با هم متحدند) حیث انّ الترکیب فی الاول خارجی لما ان المادة موجود بوجود هو اخس الوجودات[7]  ( پس ترین وجود یعنی در مرز عدم هیولا وجود دارد ولی وجودی که از آن ضعیفتر وجود ندارد) و الصورة موجودة بوجود آخر له دخل فی موجودیة الماده [8] ( علامه می گوید فاعل نیست فاعل خدا و عقل مفارق یا رب النوع است مرحوم آخوند می گوید فاعل را فقط خدا می گوید علامه می گوید عقل فعال است یا رب النوع وجود است زیرا نیم دانیم که ارباب انواع واقعیت دارد اگر واقعیت داشته باشد می شود فاعلش می شود رب النوع و الا عقل دهم، ماده موجودیتی دارد که باید به صورت وجود پیدا کند هر چند ماده خودش هم وجودی دارد) حیث انه شرط لوجودها وبتعبیر آخر شریکة العلة الفاعلیة[9] (یعنی هیچ فاعلی و خالقی نمی تواند هیولا را بماهی هی در عالم بوجود بیاورد زیرا قوه محض است پس باید در سایه فعلیتی باشد یعنی در سایه صورت باشد صورت یعنی مابه فعلیت ماده، این حرف بی حساب است که می گویی موجود است وقتی می گوییم کو؟ می گوید منتظر باش یعنی فعلیت ندارد وهمین اشکال اساسی است به هیولا به عنوان وجود می شود. ماده ای که مشائین می گوید غیر از ماده الموادی که یونانی ها می گفتند ماده المواد همان هیولاست که هیچ فعلیتی ندارد و این یک تناقضی است که استاد مصباح هم به آن اشاره کرده اند که این حرف یک حرف نامعقول است وفعلیته لا فعلیت له بی معنی است یک شیره است که سر بعضی ها مالیده می شود وسر بعضی ها مالیده نمی شود مثل اینکه الواجب تعالی حده ان لا حدله این تعبیر یک تعبیر مبالغه آمیز است اگر بخواهی در عالم حدی برای او پیدا کنی نمی توانی آخرش می می گوی لا حدله، ماجائنی الا حمارا به معنای کاملش هیچ واقعا کسی نیامده است حمارا اساسا خارج است لذا استثناء منقطع است، مثل اینکه بگویی ثروت این آقا این است که ثروت ندارد این تأکید است و هیچ معنایی غیر از این نمیتواند داشته باشد، اشکال: اگر واقعیت ندارد پس چرا احتیاج به صورت دارد؟ استاد: همین هم اشکال است به هیولا که وارد است)  بینما الترکیب بین الماهیة  و الوجود تحلیلی؛ حیث ان الماهیة عین الوجود فی الخارج و انما العقل یحّلل ما فی الخارج  وهو بسط فی الخارج الی معنین الوجود والماهیة. وایضا بین الامکانین فرق حیث ان الامکان بالاول امر خارجی هو الاستعداد الذی یکون قسما من الکیف الاستعدادی علی ما هو الحق بینما (بعضی گفته اند استعداد از مقوله اضافه است بعضی گفته اند ازمقوله انفعال است علامه گفته اند از مقوله کیف است)  فی الثانی امرٌ اعتباری حیث یتصّف به المعدوم کالموجود ( خود ایشان بارها فرموده اند که این مشترک لفظی است بعضی وقتها گفته اند که این ها دوتاش یک معنی است. ما گفتم که بین کلمات مرحوم آخوند ده تا فرق گفته شده است که نمی شود این مشترک معنوی باشد)


[1] سکون کار ما نیست وای به حال حرکت، دست ما که اینجاست به ایجاد ماست؟ لحظه دوم به ایجاد کیست؟ مگر نمی گوید که معلول در بقا نیز محتاج به علت است پس سکون معلول اوست همانطور که حرکت معلول اوست انتخاب ذاتا مال انسانیت است مختار بودن ذاتی ماست یعنی جعل ندارد اگر انسان انسان است باید مختار باشد والا دیگر انسان نیست .
[2] پس می فرماید که ممکن مرکب است یا مرکب است در خارج یا مرکب است از ماهیت و وجود زیرا یک ماهیت دارد که می تواند موجود باشد یا معدوم و وجودی دارد که فعلیتش منوط به آن است .
[3] اگر قابلیت وجود نداشته باشد محال است و قدرت به محال تعلق نمی گیرد امکان ماهیت هم از خودش است پس می توان وجود از علتش دریافت کند.
[4] امکانش توسط واجب داده نمی شود: "ممکن ممکن است"  یک ضرورت ازلی است مثل اینکه خداوند متعال واجب به وجوب ازلی است همان طور که دور ممتنع است بدون هیچ قید و شرطی یعنی این طور نیست که فقط وجوب ازلی باشد امکان و ممتنع هر سه بدون هیچ قید وشرطی ازلی هستند
[5] اینجا امکانش مربوط می شود به ماهیتش.
[6] بنا بر نظر خود مشائین مختلف است می گویند ترکیب وجود حادث از ماده وصورت است واین ترکیب یک ترکیب خارجی است که علامه هم قائل هستند هر وجود جسمانی مرکب است ازترکیب خارجی است یعنی از ماده وصورت بنابر نظر ابن سینا این ترکیب اتحادی نیست ملاصدرا می گوید اتحادی است که براساس تفکر سید سند می گوید ترکیب اتحادی یعنی عینیت همانطور که ملاصدرا بارها گفته است وقتی می گویی هو هو یعنی انسان هو ناطق، یک هو هو هم در وجود داریم که می شود حمل شایع ماده به همان صورت وجود دارد که صورت وجود دارد وحدت فقط خودش است ولی اتحاد دو چیز می خواهد لذا بین اتحاد وحدت فرق باقی خواهند ماند، وجود واحد است ولی وجود و ماده متحد هستند.
[7] . هیولا وجود دارد ولی وجودی که از ان ضعیفتر وجود ندارد.
[8] . ما فاعلی غیر از خدا نداریم ولی علامه می گوید فاعل یا عقل فعال است یا رب النوع است زیرا نمی دانیم که ارباب انواع واقعیت دارند یا نه اگر این ها واقعیت داشتند ارباب انواع فاعل است والا عقل فعال است. .
[9] یعنی هیچ خالقی نمی تواند هیولا را بما هی هی بوجود بیاورد پس باید در سایه فعلیتی باشد که همان صورت است که خود صورت یک فعلیت است ولی اشکالی که به ایشان کرده اند می گویند که این قوه محض موجود است ولی فعلیت ندارد این همان اشکالی است که به هیولا وارد می شود که همان اشکال علامه است بعضی می گویند که فعلیت آن این است که قوه است یعنی فعلیت هیولا این است که فعلیت ندارد این یک مبالغه است مثلا عرفا می گوید که خداوند حد دارد ولی حدش این است که حدی ندارد ولی این حرفها یک نوع شیرمالیدن است که عده ای این را می پذیرند این را علامه هم می گوید و هم چنین می شود گفت که هیولا اگر فعلیت ندارد .