درس اسفار استاد فیاضی

93/12/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل دیگر اخوند بر رد تعلق جعل به ماهیه که به دلیل سنخیه بین عله ومعلول،عله که وجود است نمیتواند ماهیه راجعل کند چون بین ماهیه ووجود سنخیتی نیست
الجعل [1]لا یتعلق بالماهیه لانه تعالی لا ماهیه له در بحث واجب تعالی در کلمات فلاسفه مکرر ذکر شده که خداوند ماهیه ندارد و ماهیته انیته واین اصل موضوعی در بحث است که مفروض گرفته شده است.
1: الواجب تعالی وجود صرف یعنی وجود صرف است که ماهیه نمیتواند ولو تحلیلا داشته باشیم چون ما ماهیه را به حدود عدمی یا حد وجود یا ظهور حد وجود تفسیر کردیم که در هر سه تفسیر ماهیه حقیقتی ندارد ویا نشان از محدودیت وجود میدهد و در خدا چون محدودیه نیست لذا ماهیتی هم نیست
2: ولو کان مجعول العله هو  الماهیه لم یکن بین العله والمعلول سنخیه لمکان مباینه الوجود والماهیه چون اگر از وجود ماهیه صادر شود این مخالف سنخیه است مخصوصا اگر ماهیه را امر عدمی بدانیم که دیگر بین وجود وماهیه هیچ ارتباطی نیست
3: ولو لم یکن بین العله والمعلول سنخیه لجاز صدور کل شیئ من کل شیئ و سنخیت عامل ارتباط بین عله ومعلول بود و با رفتن سنخیت ارتباط از بین میرود و وقتی ربط از بین برود هرچیزی میتواند عله هر چیزی باشد  
4: لکن التالی باطل بالضروره [2]
اذن: مجعول العله لیس هو الماهیه
 وفیه اولا: انه مبنی علی ان الواجب لا ماهیه له وما من موجود الا وله ماهیه وقد تقرر فی محله ان للواجب ماهیه [3]
مامی گوییم ماهیه چیست شما میفرمایید انچه که اختلاف وجود به سبب ان است که درچند جلسه قبل از کلمات مرحوم اخوند اصطیاد شد خب بنابر این خداوند هم ماهیه دارد چون با وجود ماخاتلاف دارد واین اختلاف حکایت از وجود ماهیه در ذات خداوند میکند ( فهوی کلام استاد ) یعنی ما یقال فی جواب ماهو صادق است ولو در ذات باری تعالی
وثانیا: ان القائل بتعلق الجعل بالوجود یعتقد باصاله الماهیه  -ایضا-فیری ان حقیقته ماهیته( یعنی شیخ اشراق )وقائل به اصاله الماهیه بود وحقیقه شیئ را ماهیتش میدانست وبا نگاه این قائل، ماهیه خداوند عله است برای ماهیه معلول وسنخیه برقرار است چون اشکال وقتی بود که وجود عله ماهیه باشد اما حالا که ماهیه عله برای ماهیه شد مشکل سنخیت برطرف شد
وثالثا : ان السنخیه لا ریب فیه، الا ان المراد بالسنخیه لیس هو المشابهه و المماثله وانما المراد من السنخیه کون العله واجده لخصوصیه ینشا منها وجود المعول [4]فان الخصوصیه بهذا المعنی هوالذی یستنتج من برهان السنخیه والعقل وان کان یحکم بضروره وجود السنحیه بین العله ومعلولها الا انه قد یعجز عن ادراک حقیقه تلک الخصوصیه[5]

مع انه یری علیه الوجود للماهیه وعلیه الماهیه للوجود
اشکال دیگر استاد این است که وجود هم میتواند عله برای ماهیه باشد وماهیه هم میتواند عله برای وجود باشد ؛وخود اخوند مکرر فرموده وجود عله است برای ماهیه موجوده در ظرف تحلیل عقل یعنی ماهیه موجودیتش را مدیون وجود است، به این نحو که  عند مواجهه با موجود بسیط، عقل انرا تحلیل میکند به ماهیه ووجود و میفهمد که ماهیه بدون وجود موجود نیست و وجود عله است برای موجودشدن  ماهیه و ماهیه به تبع وجود موجود است اگر چه به  عین وجود موجود است واین مستلزم تکثر در ذات نمیشود چون تحلیلی است
فانکم _ایها الاخوند _ صرحتم فی موارد کثیره بان الوجود موجود بذاته والماهیه موجوده بالوجود وقد اشتهر عن الحکما ان الممتنع بالذات ما یقتضی ماهیته العدم فاجتماع النقیضین بذاته یقتضی الامتناع
-در مثال  دور محال است یا اجتماع نقیضین محال است علما تصریح کرده اند که ماهیه اجتماع نقیضین عله است برای عدم و ضروره امتناع؛ در حالیکه هیچ سنخیتی هم بین ماهیه اجتماع نقیضین  وخود عدم نیست اما انجا تصریح کرده اند به علیه ماهیه برای ضروره عم ومشکل سنخیت را اصلا مطرح نکرده اند  یا در خداوند هم ماهیتش را عله برای وجودشذکر کرده اند
وقد مر ان ماهیته تعالی عله لوجوب وجوده

ان قلت کیف یکون ماهیته عله لوجوده مع انه قد تقرر فی اصاله الوجود ان وجود کل ماهیه عله لموجودیه تلک الماهیه
قلت: نفس ماهیته عله لوجوده تعالی ووجوده تعالی عله لوجود ماهیته لا لنفس ماهیته فلا دور
یعنی عقل میفهمد که ماهیه بدون در نظر گرفتن وجود خداوند و فهم ماهیه وجوب وجود عله است برای وجود باری تعالی فی ظرف تحلیل العقل و اما خود وخود عله است برای بوجود امدن و از حیطه عدم به وجد پاگذاشتن
یعنی عقل ماهیه من حیث هی هی را بدون در نظر گرفتن وجود وماهیه در ظرف نفس الامر که اعم از وجود است را عله میداند برای وجود و از طرفی برای موجود شدن ماهیه باید وجود باشد  که عله باشد برای موجود شدن ماهیه پس اولی ماهیه من حیث هی شد ودومی ماهیه بشرط الوجود



[1] المعلول‏ يجب أن يكون مناسبا للعلة و قد تحقق كون الواجب- عين الوجود و الموجود بنفس‏ ذاته فالفائض عنه يجب أن‏يكون وجود الأشياء لا ماهياتها الكلية لفقد المناسبة بينها و بينه تعالى.قال الشيخ الرئيس في بعض رسائله الخير الأول بذاته ظاهر متجل لجميع الموجودات و لو كان ذلك في ذاته تأثيرا لغيره‏[1] لوجب أن يكون في ذاته المتعالية قبول تأثير الغير و ذلك خلف بل ذاته بذاته متجل و لأجل قصور بعض الذوات عن قبول تجليه محتجب فبالحقيقة لا حجاب إلا في المحجوبين و الحجاب هو القصور و الضعف و النقص و ليس تجليه إلا حقيقة ذاته‏[1] إذ لا معنى له بذاته في ذاته إلا ما هو صريح ذاته كما أوضحه الإلهيون فذاته متجل لهم و لذلك سماه الفلاسفة صورة فأول قابل لتجليه هو الملك الإلهي الموسوم بالعقل الكلي فإن تجوهره بنيل تجليه تجوهر الصورة الواقعة في المرآة لتجلي الشخص الذي هي مثاله و بلقريب من هذا المعنى قيل إن العقل الفعالة مثاله‏.[1] فاحترز أن تقول مثله و ذلك هو[1] الواجب الحق فإن كل منفعل عن فاعل فإنما ينفعل بتوسط مثال واقع من الفاعل فيه و كل فاعل يفعل في المنفعل بتوسط مثال يقع منه فيه و ذلك بين بالاستقراء[1]
الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص: 420

[2] لانا نعلم بالبرهان  ان بین العله والمعلول لابد وان یکون سنخیه وارتباطا.
[3]  نظر استاد این است که ماهیه چیستی وجود است و چیستی وجود هم در خداوند معنا دارد اما این ها همه تحلیلی است یعنی عقل موجود واحد را عند تحلیل به وجود وماهیه تحلیل کرده ودر نهایت میفهمد که وجود وماهیه عین همند در خارج،مثل اینکه فرزند از پدر میپرسد خدا هست درجواب گفته میشود بله که این سوال از وجود است ودر مرحله بعد سوال میشود که چیست واین چیستی را خداوند هم دارند اگرچه پدر نتواند حقیقت چیستی خداوند را بیان کند .
[4] ولازمه این مطلب این نیست که حتما تمام کمالات معلول درعله باشد مثل شیرینی خربزه که واقعا کمال هست ولی درخداوند که عله است محال است که باشد .
[5] استاد سنخیه را قبول دارند اما به این معنا که خصوصیتی در عله هیست که معلول از ان نشات میگیرد نه مشابهت و این را به اجمال قبول دارند اگرچه حتی ما به کنه و حقیقت ان منشا پی نبریم وتفصیل انرا نفهمیم . وبرهان سنخیه بیش از این رابیان نمیکند .