درس اسفار استاد فیاضی

92/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/ المرحلة الثانية/ فصل 13 في أن حقائق الأشياء أي الأمور الغير الممتنعة بالذات يمكن أن تكون معلومة للبشر/ بررسي ادله جواز ادراک معاني واجب و ممتنع و امثال آنها / الاسفار/ ج1/ ص388
خلاصه جلسه قبل:
(مرحوم آخوند در اواخر فصل 12 فرمودند که موجودات سه دسته اند يا در نهايت قدرت اند يا در نهايت ضعف اند  و يا متوسط اند. عقول انسانها همين متوسط ها را ميتواند درک کند. دليلشان اين بود که اکثر انسانها در مقام حس و خيال اند.
اگر اين دليل تمام باشد سه اشکال دارد 1 همان متوسط را هم کسي نميتواند درک کند. 2 دليل اخص از مدعا است چون گفته بودند که انسانها نميتوانند درک کنند اما اينجا ميگويد که اکثر انسانها. 3 اين حرف مبتني است بر نظريه که ادراک کلي ميسر نميشود مگر اينکه قبلش رب النوع را درک کند.)
و ما يقال: إن ادراک الکلي لا يتيسر إلا بمشاهدة رب النوع.
فيه أولا أنه خلاف الوجدان فإنا ندرک الوجود و الماء و النور و هي أمور کلية و لا نشاهد أرباب أنواعها.
(ما ميابيم که درک کلي برايمان حاصل ميشود بدون اينکه رب النوع را درک کرده باشيم. مثل تصور آب و وجود و نور و ... . کساني که قائل  به رب النوع اند براي وجود قائل به رب النوع نيستند.)
و ثانيا من الکليات ما ليس لها رب نوع اصلا کالعدم و الدور و اجتماع  النقيضين.
(براي اثبات وجود ذهني فرموديد ما ممتنعات را درک ميکنيم و اين از بديهيات است که آنها را درک ميکنيم. رب النوع براي ماهيات است و قائل اين حرف خيال ميکند که درک کلي براي ماهيت است و کلي، ماهيت توي ذهن است و جزئي ماهيت در خارج است. ما ميگوييم کليت صفت خارج  و معنا است. خود شما در اول فلسفه ميگوييد که معنا وجود مشترک معنوي است. وجود هم کلي است. بنابراين قائل اين حرف يک اصولي را قبول کرده که ما آنها را قبول نداريم.)
آخرين مسأله فصل 12:
(در جايي که فرمود: «و سبب ذلک...و المدرَک لا بد أن يکون من جنس المدرِک»)
يستفاد من الآخوند أن مما يفترق فيه العلم الحصولي عن العلم الحضوري هو:
(مثلا علم حصولي تقسيم ميشود به تصور و تصديق . حصولي با واسطه  است و حضوري بي واسطه.)
أن في العلم الحصولي لا بد أن يکون المدرَک من جنس المدرِک أي يجب کون المعلوم من جنس العالم فإن کان العالم في مقام الحس کان المعلوم من المحسوسات  و إن کان العالم في مقام العقل کان المعلوم من المعقولات.
(در علم حصولي آخوند فرمودند که اگر کسي به مقام درک عقلي رسيد ميتواند معقولات را درک کند اما در علم حضوري اين را نگفته.)
کما يستظهر من عبارة المصنف في المقام.
و لکنه لا يشترط ذلک في العلم الحضوري فذلک لأنه تعالي يدرک بالعلم الحضوري ذاته و جميع ما سواه من العقول و المثاليات و الماديات. و أيضا يدرک کل ممکن ذاته تعالي بقدر سعة وجوده.
(اگر کسي بخواهد خدا را درک کند بايد خودش را ببرد درمقام خدا؟
در کلمات آخوند جاهايي تأکيد شده علم و عالم بايد مجرد باشد و جاهايي هم فرموده که نه، همه ي موجودات عالم اند که علامه حرف اولش را ميگويد که حرف آخوند است. اما استاد جوادي ميگويد که حرف آخوند که قبلي ها نميگفتند اين است که وجود مساوق با علم است که استدلالش اين است که چون وجود مشکک است پس همان حقيقت بالايي را اين پاييني هم دارد چون مرتبه ي بالايي عالم است لذا مرتبه ي پايين هم عالم است. پس هر دو مرتبه عالم اند منتهي مرتبه ي پاييني علمش هم ضعيفتر است. ما هم معتقديم نظر نهايي آخوند همين است که استاد جوادي فرموده اند.)
فراجع:
الاسفار/ ج1/ ص133-134 چاپ کنگره
و قد يقال إنه لا بد من ذلک في العلم الحضوري أيضا علي مبناه من کون وجوده تعالي نفس وجود الأشياء.
(شيء بعلم حضوري واجب را درک ميکند چون وجودش از خودش نيست بلکه موجود بوجود واجب است پس در حقيقت، واجب يکي از مرتبه هاي واجب را درک ميکند يعني واجب خودش را ادراک ميکند.)
و لکن الکلام کل الکلام في العلم الحصولي حيث إنه يعترف في اتحاد العاقل و المعقول بأنه تعالي يعلم حصولا بجميع محسوسات و المعقولات مع أنه ليس المدرَک من جنس المدرِک و نحن أيضا ندرکه تعالي و ندرک العقول و الأجسام فالمدرَک لا يجب أن يکون من جنس المدرِک.
(خداي متعال قبل از خلق اشياء علم حصولي دارد به اشياء و از جنس هم نيستند چون معلومات معدوم اند.)
و الذي دعاه إلي ما ذکره هو أن المعلوم بالذات في العلم الحصولي هو نفس العلم و العلم عين العالم فلما کان المعلوم بالحقيقة موجودا بنفس وجود العالم صح أن يقال إن المعلوم في العلم الحصولي من جنس العالم.
و لذا صرح بعضهم بأن المحکي الخارج عن وجود العالم لا يکون معلوما إلا بالعرض و المجاز.
فراجع:
تقويم الإيمان ميرداماد/ ص337-339
الاسفار/ ج6/ ص144-145
أضف إلي ذلک ما في الاسفار/ ج2/ ص308 (هر جا در کلام ما -آخوند- بالعرض گفته شد يعني مجازا)
(در علم حصولي يک معلوم داريم و آن همان چيزي است که صورت ذهني آن را نشان ميدهد و خود صورت، معلوم به علم حضوري است. مگر اينکه توجيه کنيم که همه ي اينها بر اساس مبناي آخوند از وحدت وجود است که همه ي اينها از يک جنس ميشوند.)