درس اسفار استاد فیاضی

92/07/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/ المرحلة الثانیة/ الفصل 11 في أن العدم الخاص بنحو هل يجوز اتصاف الواجب بالذات به/ امکان سلب بعضی از وجودات از واجب/ جواب دیگر آخوند به شبهه وجوب زمان/ اسفار/ ج1/ ص 382
 خلاصه جلسه قبل:
 (یک جواب آخوند به شبهه زمان: شبهه زمان آن بود که هر چیزی که سابقه و لاحقه عدم پس زمان واجب است که آخوند جواب داد که واجب آن است که تمام اعدام برای آن محال است نه بعضی از اعدام برای آن محال است. اما آخوند به مشهور این اشکال را گرفت که شما نمیتوانید این جواب را بدهید زیرا با مبنای شما سازگار نیست.
 اما آخوند جواب دیگری نیز داده که در زیر خواهد آمد:)
 جواب دیگر آخوند به شبهه وجوب زمان:
 و لنا جواب آخر عن شبهة وجوب الزمان، حاصله:
 1 الحرکة بما هی حرکة حقیقتها طلب شیء من الکمالات والإشتیاق إلیه.
 (حرکت مثل عبادت میماند چون درست است که فرموده «و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون» اما در جای دیگر فرموده «و أن اعبدونی هذا صراط مستقیم»، پس عبادت راه است و مطلوب بالذات نیست، پس حرکت مطلوب بالذات نیست.)
 2 و کل ما حقیقته طلب شیء من الکمالات و الإشتیاق إلیه لیس مطلوبا و مشتاقا إلیه.
 (بلکه حرکت یعنی اینکه دنبال یک کمالی بودن چون اگر کمالی نباشد حرکت کردن معنا ندارد چون اگر میشد بدون حرکت به مقصود برسیم اصلا حرکت را رها میکردیم.)
 3 و کل ما لیس مطلوبا و لا مشتاقا إلیه لیس شیئا لأن الشیء ما یطلب و یشتاق إلیه أو یصلح لأن یطلب و یشتاق إلیه.
 (شیء مصدر از شاء یشاء است. تاج العروس شیء را بمعنای اسم مفعول یعنی مشیء خواسته- ذکر کرده است. شیء یا مطلوب بالفعل است یا مطلوب بالقوة.)
 4 و إذا لم تکن الحرکة شیئا لم یکن الزمان شیئا لأن الزمان مقدار الحرکة و مقدار الحرکة موجود بنفس وجود الحرکة، فهو عینها فی الوجود الخارجی.
 (چون زمان مقدار حرکت است و موجود است به وجود حرکت. حجم موجود است بنفس وجود جسم یعنی محمول بالضمیمة نیست. مثل اثنینیت که دیگر خودش یک موجودیتی بغیر آن دو تا واحد ندارد چون اگر بخواهد موجودیتی داشته باشد میشود سه تا.)
 5 و إذا لم یکن الزمان شیئا [1] لم یصلح لأن ینسب إلیه الوجود.
 (نمیتوانیم بگوییم که «الزمان موجود»)
 6 و إذا لم یصلح لأن ینسب إلیه الوجود لم یکن لوجوبه بل و لا لامکانه معنی، لأن کل من المواد الثلاث کیفیة لنسبة الوجود إلی الشیء.
 (وقتی نمیتوانیم وجود را به زمان نسبت دهیم دیگر وجوب داشتن آن معنا ندارد.)
 7 و إذا لم یکن لوجوبه معنی لم یبق موقع للشبهة.
 (مثل اینکه کسی بگوید «آقا نقطه ی الف کجاست؟» که جوابش این است که الف اصلا نقطه ندارد. زمان اصلا چیزی نیست که بخواهد واجب باشد.)
 نعم [2] کما أن معنی حرفی لا استقلال له فلا یقع موضوعا للحکم بالوجود أو غیره و لکن یمکننا أن ننظره إلیه نظرا استقلالیا فیصیر ذا معنی مستقل و یقع عند ذلک موضوعا للحکم بالوجود أو غیره، کذلک الزمان و الحرکة و إن لم یکونا بذواتهما شیئا و لکن یمکننا أن ننظر إلیهما نظرا استقلالیا فنجعلهما موضوعین للحکم بالوجود أو و عند ذلک یتصور وجوبهما أو امکانهما ولکن هذا خلع للحرکة والزمان عن ما هما علیه.
 و لنا أيضا وجه آخر في هدم أساس الشبهة المذكورة و هو أن وجود الزمان و الحركة المتكممة به ليس كوجود غيرهما من الأعراض التي لها ماهية متحصلة- إذ الحركة بما هي حركة ليس حقيقتها و معناها إلا طلب شي‏ء من الكمالات و الاشتياق إليه و ليست هي شيئا بحيالها إنما الشي‏ء ما يطلب و يشتاق إليه أو يصلح لأن يطلب و يشتاق إليه لا ما يكون ماهيتها نفس الطلب [3] للشي‏ء و الاشتياق إليه- و الزمان ليس إلا مقدار الطلب و الاشتياق و عدد [4] هما فهاتان الماهيتان ما دامتا أخذتا- على هذا الوجه الذي هو مقتضى ذاتيهما فلا يمكن الحكم عليهما بأن شيئا منهما كيف نسبة الوجود إليه من الضرورة و اللاضرورة و الدوام و اللادوام و الانقطاع و اللاانقطاع- بل هما في الاتصاف بهذه الأمور إنما يكونان على سبيل الاستتباع و العرض و إن لم تكونا مأخوذتين على هذا الوجه فقد انسلختا عن ذاتيهما [5] و صارت كل واحدة منهما شيئا آخر له حكم آخر و بعد أن استؤنف النظر في ذاته يظهر حكمه و كونه من أي طبيعة من الطبائع.
 و فیه أن المقدمة الثانیة ممنوعة لأن الحرکة و إن کانت حقیقته طلب شیء من الکمالات و لیست مطلوبة بالذات و لکنها مطلوبة بالتبع.
 (مثل ماشین که برای حرکت کردن خریده ایم نه برای وایسادن پس ماشین مطلوب بالتبع حرکت است. پس چرا آخوند در آنجا که میگوید «الحرکة کمال أول لما بالقوة من حیث أنه بالقوة» اشکال نکرده پس حرکت خودش کمال است و مطلوب است چون خودش مقدمه ی یک کمال و مطلوب دیگر است.)
 و إذا کانت مطلوبة و لو بالتبع، کانت شیئا.
 (وقتی مقدمه دوم غلط شد پس بقیه مقدمه ها که بر پایه آن بنا شده است هم خراب میشود.)
 تبصرة:
 الحق فی الجواب عن الشبهة أن یقال أن الزمان و إن استحال علیه سبق العدم علیه و لحوق العدم له إلا أن هذا السبق و اللحوق إنما هما زمانیان و لا ینافی امتناع مسبوقیته بالعدم الزمانی جواز مسبوقیته بالعدم الذاتی. حیث إن الزمان کجمیع الممکنات لیس موجودا بذاته و إذا لم یکن موجودا بذاته کان فی حد ذاته معدوما بالحمل الشائع و إنما له الوجود بعلته و ما بالذات أسبق من ما بالغیر.
 و ملاک الامکان هو المسبوقیة بالعدم الذاتی لا العدم الزمانی فمجرد سبق الزمان سبقا زمانیا لا یوجب وجوبه بعدما کان مسبوقا بالعدم الذاتی.
 (یعنی وقتی در ذاتش نگاه میکنیم میبینیم که فی ذاته موجود نیست مثل تمام ممکنات. اگر واجب را بلا تشبیه حرکت انگشت بدانیم و ممکن را حرکت انگشتری بدانیم پس انگشت از ازل متحرک بوده و قهرا انگشتری هم ازلا متحرک بوده است اما ازلی هست و ممکن. اگر از اول آخوند این جواب میداد- که مسبوقیت زمانی منافاتی با امکان ندارد چون امکان یعنی مسبوق به عدم ذاتی باشد- دیگر کار به اینجا نمیکشید.)


[1] 1 از مقدمات قبل نتیجه گرفتیم که اگر حرکت شیء نیست پس زمان هم که مقدار آن است شیء نیست.
[2] 2 با این «نعم» میخواهد جواب این اشکال را بدهد که شما خودتان که میگویید زمان موجود است پس چطور میشود که موجود نیست؟ که آخوند جواب میدهد که ذهن قدرت این را دارد که به چیزی که مطلوب نیست نظر استقلالی کند و در این نظر استقلالی شیئیت پیدا میکند سپس میتوانیم برای آن حکم هم بیاوریم.
[3] 3 طلب خودش مطلوب نیست بلکه خودش مطلوب دارد. چون اگر طلب مطلوب باشد از طلب بودن می‌افتد و دیگر طلب نمیشود چون طلب یعنی دنبال چیزی باشیم که آن چیز نیست یعنی طلب حاصل محال است و زمان هم مقدار طلب است.
[4] 4 مقدار
[5] 5 اگر به زمان نظر استقلالی کردیم دیگر زمان نیست. پس در نظر استقلالی میتوان گفت زمان واجب است ولی در نظر به واقع آن نمیتوان گفت واجب است. آخوند میگوید که زمان مثل بقیه ی اعراض هم نیست چون آنها تابع اند اما زمان اصلا شیء نیست.