درس اسفار استاد فیاضی

92/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل 11 في أن العدم الخاص بنحو هل يجوز اتصاف الواجب بالذات به/ امکان سلب بعضی از وجودات از واجب/ جواب آخوند به اشکال دوم از جواب مشهور به شبهه زمان/ اسفار/ ج1/ ص 382
 خلاصه جلسه قبل:
 (شبهه ی زمانی را آخوند هم باید جواب بدهد. اگر عدم لاحق برای زمان ممتنع است پس وجود لاحقش واجب است پس بقائش واجب میشود لازمه اش این است که «ممکن در حدوث و بقاء محتاج علت است» نقض میشود. جوابی که آخوند میدهد این است:)
 و ما قیل من أن الزمان إذا امتنع علیه العدم اللاحق وجب له نقیضه و هو الوجود اللاحق و إذا وجب وجوده اللاحق وجب بقائه لأن البقاء لیس إلا الوجود اللاحق و لو وجب بقائه استغنی عن العلة فی بقائه إذ الواجب لا یحتاج إلی العلة فینتقض ما تقرر فی محله من أن الممکن یحتاج إلی العلة فی البقاء کما یحتاج إلیه فی الحدوث.
 یمکن [1] أن یجاب عنه بأن الحرکة| القطعیة لا یتصور لشیء منهما بقاء لأن کلا منهما سیال یتقضّی ما حدث و یحدث المتجدد و لذا قد تُفسَّر الحرکة بالحدوث و الزوال المستمر.
 (یعنی بطور مرتب گذشته اش زائل میشود و آینده اش حادث میشود یعنی حدوث پی در پی.)
 و إذا کانت الحرکة حدوث بعد حدوث کان الزمان کذلک لأنه مقدارها و سیال بسیلانها.
 فالزمان لیس له إلا الحدوث بعد الحدوث و لا یتصور له البقاء فلو کان وجوده اللاحق واجبا لم ینتقض القاعدة الفلسفیة المذکورة إذ لا بقاء للزمان و لا فرق فیما ذکرنا بین الحرکة و الزمان المتناهیین و بینهما غیر المتناهیین.
 (یعنی فلک که از روز ازل میچرخیده است این هم حدوث هایی است مستمر.
 این جواب آخوند به اشکال دوم است به جوابی که مشهور به شبهه ی زمان داده بودند.)
 و للجواب لا بدّ من تمهید مقدمتین:
 1 الحرکة تستعمل بمعنیین [2]
 الأول: القطع و هو الذی یعرَّف بالتعاریف المشهورة ک«خورج الشیء من القوة إلی الفعل تدریجا» و «کمال الأول لما بالقوة من حیث أنه بالقوة» و «التغیر التدریجی» و یسمی الحرکة القطعیة أی الحرکة بمعنی القطع و هو الأمر الممتد السیال الذی ینقسم إلی أجزاء لا إلی نهایة.
 (خروج از قوة به فعل و ...تعریف همین معنی از حرکت است. حرکت یعنی پیمودن یعنی اینکه ما از اینجا-قم- میخواهیم برویم تهران نمیشود که همه را یک دفعه پیمود بلکه یک امر تدریجی است پس امتداد دارد و سیال است و هر مقدار از حرکت که انجام شود باید تمام شود و از بین برود تا نوبت جزء بعدی برسد. حرکت مثل خط میشود که به بینهایت اجزاء تقسیم شود، و عقل میگوید که امر ممتد را به بی نهایت اجزاء میشود تقسیم کرد چون هر قدر هم که تقسیم کنیم امتداد آن از بین نمیرود.)
 الثانی: التوسط بین المبدأ و المنتهی ما دام یقطع المسافة و یسمی الحرکة التوسطیة [3] أی الحرکة بمعنی التوسط بین المبدأ و المنتهی.
 (فلان شخص دارد حرکت میکند یعنی بین راه است اما وقتی ایستاد نمیگویند که حرکت میکند حتی حرکت توسطی. آن بین راه بودن در حال حرکت قطعیة را حرکت توسطیه گویند)
 و الأو ل کما عرفت ممتدّ تدریجی ّ
 و الثانی لا امتداد له و لا تدرّج بل معنیً کلیّ یتحقق فی کل آنٍ من آنات الحرکة القطعیة.
 (یعنی بین راه بودن یک معنای کلی است و تک تک آنات حرکت قطعیه، فردی از بین راه بودن-حرکت توسطی- است.)
 و من هنا قالوا إن الحرکة القطعیة لها أجزاء و الحرکة التوسطة لها أفراد حیث إن کون المتحرک بین المبدأ و المنتهی فی کل آن فرد من هذا المعنی.
 (حرکت قطعی، کل ذو أجزاء است و حرکت توسطی معنای کلی دارای افراد است. حرکت قطعی در هر آن معنایش متحقق است اما حرکت توسطی هیچگاه در یک آن معنایش متحقق نمیشود. حرکت توسطی یعنی سیر که اصلا در آن نمیشود فرضش کرد.)
 2 الزمان مقدار الحرکة القطعیة دون التوسطیة لأن التوسطیة لیس لها امتداد المبهم حتی یتعین بالزمان.
 (مقدار داشتن یعنی خود شیء مقدار مبهمی داشته باشد تا زمان بیاید آن را متعین کند. جسم خودش یک جوهر است که حجم مقدار آن را مشخص میکند. نسبت زمان به حرکت مثل نسبت حجم است به جسم چون حرکت امتدادش مبهم است و توش نخوابیده که چه مقدار حرکت کند و زمان میاید مقدار آن را معین میکند.)
 و يمكن أن يجاب عن الأخير بأن الأمر التدريجي الوجود بالذات كالزمان [4] المتصل و ما يتكمم به كالحركة القطعية ليس له بقاء حتى يحتاج في بقائه إلى سبب- بل زمان تحققه بعينه ليس إلا زمان حدوثه و هو مما سيحدث ذاته و هويته الاتصالية شيئا فشيئا سواء كانت متناهية الاتصال كالحركة المستقيمة العنصرية أو غير متناهية كالدورات الأكرية العرشية فإذا كانت أوقات بقاء شي‏ء بعينها أوقات حدوثه [5] بمعنى أن لا بقاء له في الحقيقة إلا التدرج في الحصول و الانتظار في أصل الكون [6] فلا يسع [7] لقائل أن يقول إن الزمان في بقائه أ هو محتاج إلى العلة أم مستغن عنها.
 و یرد علی ما ذکره أن الزمان أمر واحد سیال و لیس شیء منهما مجموع أمور متوالیة یحدث کل منها بعد زوال الآخر و إنما بقاء الحرکت هو سیلانها و امتدادها امتدادا غیر قار حیث إن الحرکة وجود واحد لا وجودات متوالیة.
 (حرکت به تفسیر آخوند مثل لامپ هایی است که اولی روشن میشود و وقتی خاموش میشود دومی بلافاصله روشن میشود و ... به همین ترتیب. و انسان فکر میکند که نور دارد حرکت میکند اما کسی که آن را ساخته یا بوضع آن آگاه است میدادند که اینگونه نیست.
 زنون که منکر حرکت بود میگفت خورشید آن به آن حادث میشود و زائل میشود یعنی حدوث های متوالی داریم و میگفت مثلا آجری که کارگر برای بنا پرتاب میکند خدا آن را نابود میکند و آن بعدی کمی آن طرف تر آن را ایجاد میکند و به همین ترتیب تا بدست بنا برسد. شما هم جناب آخوند دارید همان حرف زنون را میزنید اما حرکت یک وجود سیال است و بقائش به همین سیلانش است. موجیم که آسودگی ما عدم ماست. یعنی آخوند حرکت بودن را از حرکت گرفت.اگر میخواهیم یک نقطه روی آب باقی باشد باید سر سوزن را روی آب ثابت نگه دارم اما اگر بخواهیم خط روی آب باقی باشد باید سر سوزن را روی آب حرکت دهیم که همان نقطه ی سر سوزن فقط باقی است. میگوییم خط روی آب اما نمیتوانیم. حرکت هم یک امر ممتد باقی است اما بقای امر سیال به همین سیلانش است. وقتی به زوال و حدوث قائل شدیم اصلا وحدت وجود هم ندارد مثل این میماند که سوزن را از روی آب برداریم و کمی آنطرفتر بگذاریم و به همین ترتیب.)


[1] 1 و ما قیل ... یمکن أن یجاب عنه.
[2] 2 علامه ره در نهایه فرموده اما در بدایه فرموده که دو قسم است.
[3] 3 ابن سینا به این دو معنا از حرکت تأکید میکند.
[4] خاتم الأنبیاء مثل حضرت محمد (ص) که فقط یک مصداق دارد مانند مثال زمان در بالا است 4
[5] 5 رسالة الحدوث را ملاصدرا نوشته و در مقدمه آن گفته کسی که حدوث عالَم را منکر شود تمام نبوت ها را منکر شده، در آنجا هم با همین بیان اثبات میکند و میگوید که حرکت چیزی نیست جز حدوث و عالم هم چیزی نیست جز همین عالم ماده و از عالم ماده اگر گذشتیم دیگر آنجا عالَم نیست بلکه آنها صقع ربوبی اند و خارج اند از عالم.
[6] 6 پیدایش
[7] 7 آیا زمان در بقائش محتاج به علت است یا مستغنی است؟ سالبه به انتفاء موضوع است چون اصلا بقاء ندارد که بخواهد محتاج باشد یا غیر محتاج. مثل اینکه بگوییم موی کف دست من صاف است یا کج است؟ اصلا مو نیست که بخواهد وصفی داشته باشد.