درس اسفار استاد فیاضی

92/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل 11 في أن العدم الخاص بنحو هل يجوز اتصاف الواجب بالذات به/ امکان سلب بعضی از وجودات از واجب/ شبهه زمان/ اسفار/ ج1/ ص380 و 381
 خلاصه جلسه قبل:
 (آخوند: زمان نمیتواند عدم زمانی سابق داشته باشد همانطور که نمیتواند عدم زمانی لاحق داشته باشد پس باید واجب باشد. چون موجودات جهان دو دسته اند را واجب یا ممکن. ما-آخوند- مثل مشهور داخل تکلف نشدیم که در ادامه درس بیان میکند که چرا داخل تکلف نشده.
 اما همانطور که دیدید خود آخوند از آن جواب داده که میشود زمان از پایه موجود نباشد که با مبنای مشهور سازگار است و آخوند از آن جوابی نداد.)
 و أما نحن فمستقنون عن هذه التکلفات لأن مناط وجوب الذاتی هو ضرورة طبیعة الوجود بما هو طبیعة الوجود مطلقا بحیث یجب له طبیعة الوجود أیّ وجود کان کما أن ملاک امتناع الذاتی هو رفع طبیعة الوجود بالضرورة مطلقا بحیث یمتنع له الوجود بأیّ نحو کان.
 و واضح أن الزمان یجب له الوجود أیّ وجود کان.
 (این بسیار واضح است که زمان یک چیز سیال است و نمیتواند هر وجودی برایش واجب باشد)
 إن قلت: ما ذکرته فی ملاک الامتناع الذاتی و هو ضرورة رفع طبیعة الوجود مطلقا بحیث یکون الممتنع هو الذی یمتنع له الوجود أیّ وجود کان تام لا غبار علیه لأن ارتفاع الطبیعة لا یتحقق إلا بارتفاع جمیع افرادها [1] و أما ما ذکرته فی ملاک الوجوب الذاتی و هو ضرورة طبیعة الوجود بما هو وجود مطلقا حتی یکون الواجب ما یجب له الوجود أی وجود کان غیر تام لأن تحقق الطبیعة لا یحتاج إلی تحقق جمیع افرادها لأن الطبیعة تتحقق بتحقق فرد ما.
 (ما-آخوند- اثبات کردیم باید وجود واجب وجود همه ی وجودات باشد. و ممتنع، جمیع وجودات برایش محال است پس زمان هم باید واجب باشد.)
 قلت: ما ذکرته من حکم الطبیعة تام فی الطبائع الکلیة و المعانی العامة ولکن الإطلاق الوجود و عمومه لیس من قبیل أطلاق الطبائع الکلیة و المعانی العامة حتی یکون موجودا بعین وجود کل فرد منه بحیث یتعدد بتعدد افراده کما قالوا إن نسبة الکلی الطبیعی إلی افراده نسبة الآباء إلی أبناء بل إطلاق الوجود و عمومه نحو آخر من الإطلاق و العموم بحیث یکون بوحدته الشخصیة عین جمیع أفراده و هذا ما یسمی الإطلاق السعیّ و العموم السریانی و مقتضی هذه الإطلاق العموم أن وجود کل موجود واجب بوجوب وجوده تعالی حیث إنه شأن من شئونه و مرتبة من مراتبه و إن کان کل موجود سواه تعالی بما أنه محدود و ناقص غیره تعالی و ممکنا و معلولا له تعالی و من هذا الأمور الزمان فإنه من جهة وجوده شأن من شئونه تعالی واجب بوجوبه و بما أنه موجود ممتد سیال ممکن بل هو أضعف الممکنات و أخسّ المعلولات لأن ذاته عین التقضّی [2] و التجدد [3] حیث أن ماضیه متقضی و مستقبله متجدد و لا حال له إلا بنظر العُرف.
 (طبیعت آب به آب حوض موجود است و به آب سماور هم موجود است. اما اینها دو تا طبیعت اند و بتعداد افراد، طبیعت متحقق است اما وجود اینگونه نیست.
 وجود با همان وجود شخصی اش عین همه ی وجودات است.همه وجودات واجبند به بوجوب واجب، من جمله زمان. ما زمان حال نداریم بلکه الان درست است چون گذشته اش که گذشته و آینده اش هم که هنوز نیامده. الف لام آن عهد حضوری است. چون وقتی میگوییم «حال»، باید امتداد آن را نیز در حال داشته باشیم در حالی که زمان غیر قارّ است یعنی امتدادش درحال نمیتواند وجود پیدا کند.)
 و نحن بعون الله تعالى مستغنون [4] عن هذه التجشمات فإن مناط الوجوب الذاتي في فلسفتنا هو ضرورة طبيعة الوجود المطلق بما هو وجود مطلق [5] و ملاك الامتناع الذاتي هو ضرورة رفع [6] طبيعة الوجود مطلقا و تحقق طبيعة كلية من الطبائع العامة المتواطئة و إن كان بتحقق فرد من أفرادها و ارتفاعها بارتفاع جميع الأفراد لها لكن الوجود ليس شموله و انبساطه من حيث عروض الكلية و العموم له بل له إطلاق و شمول بنحو آخر سوى العموم على ما يعلمه الراسخون في العلم [7] فوجوب حقيقته الكاملة يستلزم وجوب جميع شعبه و مراتبه و فروعه [8] و امتناع هذه الحقيقة يستلزم امتناع جميع مراتبه و أنحائه و تجلياته فالزمان بهويته الاتصالية التي هي أفق التجدد و التقضي و عرش الحوادث و التغاير شأن واحد من شئون العلة الأولى- و مرتبة ضعيفة من مراتب نزول الوجود فيكون أضعف الممكنات وجودا و أخس المعلومات رتبة.


[1] نهی اگر بخواهد امتثال شود باید یک فرد هم از آن بوجود نیاید مثل "لا یغتب بعضکم بعضا" که برای امتثالش باید انسان تا آخر عمرش حتی یک فرد آن را نیز محقق نکند.
[2] نسبت به گذشته ی زمان
[3] نسبت به آینده زمان
[4] خبر نحن، مستغنین غلط است.
[5] "بما هو وجود مطلق، مطلقا" با مبنای آخوند سازگار است نه این چیزی که عبارت میگوید. احتمالا ناسخ اشتباه کرده است.
[6] علامه (ره) اشکال کرده اند به اینکه در عبارت "ضرورة رفع" رفع همان سلب است که متصف به ضرورت است در حالی که فبلا خودتان گفتید که مواد ثلاث درقضایای سالبه معقول نیست چون سلب عدم است و چون وجود ندارد متصف به کیف نمیشود در اینجا اشکال علامه وارد است و این حرف با مبنای آخوند سازگار نیست.
[7] یعنی وجود واحد شخصی به همان وجود شخصی اش عین وجود جمیع موجودات است.
[8] ممکن از جهت وجودش واجب است و از نظر نقصش ممکن، طبق نظر ملاصدرا