درس اسفار استاد فیاضی

93/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/ المرحلة الثالثة/ في تحقيق الجعل و ما يتصل بذلك /فصل الثانی/ في الإشارة إلى مناقضة أدلة الزاعمين أن الوجود لا يصلح للمعلولية /جواب سوم آخوند به استدلال فخر رازی مبنی بر استحاله ی تعلق جعل به وجود/ ج1/ ص402-403
خلاصه جلسه قبل:
(فرمایش آخوند این بود که وجود نمیتواند مجعول باشد بخاطر این بود که اگر وجود معلول باشد باید هر چیزی معلول هر چیزی باشد چون همه وجودند. و همینطور باید هر چیزی علت هر چیزی باشد و مثال زده بودند به گرما که این گرما باید شرط داشته باشد تا حادث باشد و شرط اگر نداشته باشد باید ازلی و ابدی باشد. حال چرا باید ازلی و ابدی باشد؟ آنرا در این جلسه بررسی میکنیم.)
قول المستدل لو لم یکن وجود السخونة مشروطا بشرط حادث کان ازلیا لأن قابلیة القابل تامة و فاعلیة الفاعل أیضا تام فوجب وجوده.
فجعل للحادث علة قابلیة، غیر مستدل حیث لم یبرهن علی أن الماهیة علة قابلیة للوجود بل و غیر صحیح[1]. لأن الماهیة لا وجود لها قبل الجعل حتی تکون قابلا للوجود. فإن الکلام فی مبحث الجعل فی الجعل البسیط و العلة القابلیة مختصة بالجعل المرکب حیث إنه جعل شیء شیئا فالشیء الأول علة قابلیة للمجعول الذی هو الشیء الثانی و أما فی الجعل البسیط فلیس إلا نفس المجعول. فالقائل بجعل الوجود لا یری أن هناک ماهیة لها ثبوت نفس الأمری و لیس لها وجود ثم یعطیها العلة الوجود بل إنه یقول إن العلة یجعل الوجود و ذلک الوجود ملازم لماهیة توجد بنفس ذللک الوجود لا بوجود آخر بحیث تکون الماهیة حاکیة لنفس الوجود حیث إن الشیء لا یعرف بوجوده بل إنما الماهیة هی التی تحکی الواقع الذی هو الوجود فالوجود و الماهیة فی الخارج واحد و إنما العقل یحلل ما فی الخارج إلی وجود و ماهیة موجودة بنفس ذلک الوجود و لا معنی لما توهمه المستدل من کون الماهیة علة قابلیة للوجود[2].
(کسی که قائل است جعل تعلق میگیرد به وجود اینطور فکر نمیکند که ماهیتی بیرنگ در گوشه ای افتاده و خدا به آن رنگ وجود میدهد. حتی کسانی هم که میگویند اتصاف مجعول است میگویند که جعل بسیط است. در جعل مرکب ماده ای را بهش صورت جدید میدهند و یا عرض جدید به آن میدهند که همه ی اینها علت قابلی میخواهد و علت قابلی مخصوص جعل مرکب است.)
و أورد الحکیم السبزواری قدس سره: بأن القابل علی قسمین؛
الأول: قابل خارجی و هو القابل الذی یکون موجودا قبل وجود المعلول و هو المختص بالجعل المرکب.
(جعل الثوب أسود پیراهن را سیاه کرد چون پیراهن بود و بعد آنرا سیاه کردیم یعنی علت قابلی بود.)
الثانی: قابل تحلیلی و هو القابل الذی لیس له وجود قبل وجود المعلول بل إنما العقل یحلل المعلول إلی وجود و ماهیة یری الماهیة مشترکة بین حالی الوجود والعدم. و أنها تقبل الوجود و یطرد به العدم عنها.
(عقل میبیند که ماهیت در حال عدم و وجود هر دو ماهیت است و همین ماهیت است که وجود را میپذیرد و موجود میشود و عدم بوسیله ی وجود از آن طرد میشود.)
و هذا النوع من القابل مشترک بین الجعل البسیط و بین الجعل المرکب و إن کان الکلام فی الجعل البسیط. و ذلک لأن فی کل جعل مرکب جعلا بسیطا فإن الذی یجعل الثوب أسود یجعل السواد بجعل بسیط. و إن کان جعله الثوب أسود جعلا مرکبا.
( قائلین به مجعولیت وجود و ماهیت هر دو میگویند که خدا ماهیت را به عالم میاورد و نمیگویند قبل از جعل یک چیزی بوده که آن را مجعول قرار داده. بنظر ما -استاد فیاضی- اشکال مرحوم آخوند وارد است اما به استدلال خدشه ای وارد نمیکند و بنظر ما جواب اصلی همان جواب اول و دوم که بترتیب حلّی و نقضی بودند، است.)
و أما ثالثا فلأن قوله ماهية السخونة إذا لم يتوقف على شرط و علة يجب دوام وجودها لأن الفاعل فياض أبدا و الماهية قابلة دائما فيجب دوام الفيض غير موجه و لا صحيح فإن القائل بأن أثر الجاعل هو وجود الماهية لا نفسها لم يذهب إلى أن المعلول إذا كان نفس الوجود يلزم ذلك أن يكون للماهية قوام و تحصل دون الوجود حتى يتفرع عليه كون الماهية علة قابلية للوجود بل الموجود في الخارج على مذهبه ليس إلا الوجود بالذات و أما المسمى بالماهية فإنما هي متحدة معه ضربا من الاتحاد بمعنى أن للعقل أن يلاحظ لكل وجود من الوجودات معنى منتزعا من الوجود و يصفه بذلك المعنى بحسب الواقع فالمحكي هو الوجود و الحكاية هي الماهية[3]و حصولها من الوجود كحصول الظل من الشخص و ليس للظل وجود آخر كما فهمناك مرارا.[4]


[1] غیر صحیح از غیر مستدل بدتر است زیرا برای حرف درست ممکن است دلیل بیان نشود و یا حتی دلیل نادرست بیان شود .
[2] این اشکال اصل مطلب مستدل را خراب نمیکند چون گفته قابلیت لازم است و میتوانست نگوید و استدلالش خراب نمیشود و مرجوم حکیم سبزواری فرموده که اشکال وارد نیست.
[3] آن چیز که در خارج است وجود است و ماهیت همان حکایت آن است چون وجود نمیتواند چیزی را نشان دهد.
[4] در اینجا گفته که مجعول وجودی مستقل برای خودش ندارد، البته مرحوم آخوند در خیلی از جاهای دیگر فرموده که وجود و ماهیت در خارج عین هم اند یعنی برای ماهیات وجود قائل شده اند.