درس اسفار استاد فیاضی

92/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل العاشر فی أن الحکم السلبی لاینفک عن نحو من وجود طرفیه/ تذکرة/ اقوال در حاجت صدق قضیة به وجود موضوع/ قول دوم و سوم/ج1/ ص 373
 اقوال در حاجت صدق قضیة به وجود موضوع
 القول الثانی
 ما هو المشهور و هو أن صدق القضیة الموجبة یستدعی وجود موضوعها فی الذهن أو فی الخارج محققا أو مقدرا. فراجع:
 رسالة الشمسیة/ راجع القواعد الجلیة فی شرح الشمسیة/ ص 257 [1]
 شرح مطالع/ ج2/ ص 57 طبع حروفی و ص 135 طبع سنگی [2]
 («کل مفهوم حاک» این قضیة حقیقیة است اما موضوعش باید در ذهن موجود باشد. اما این حکم فقط برای مفاهیمی که تا کنون در ذهن موجود شده نیست. بلکه مفاهیمی که بعدا در ذهن می آید و مفاهیمی که در ذهن انسانهای آینده می آید را نیز شامل می شود پس مقدرا فی الذهن موجود است.
 قول دوم به قول اول بر نمی گردد زیرا قول اول می گفت فقط در خارج بالحقیقة أو بالفرض اما این قول می گوید در ذهن یا در خارج بالحقیقة أو بالفرض.)
 اشکال بر قول دوم
 و فیه: أن هناک قضایا موجبة لا تحتاج فی صدقها إلی وجود موضوعها فی الذهن أو فی الخارج محققا أو مقدرا.
 و ذلک کقولنا «الحیوان الناطق حد للإنسان» و «الإنسان بالحمل الأولی حاک للإنسان بالحمل الشایع» و ذلک لأننا نکشف بأن الحدیة للإنسان لازم لطبیعة مفهوم الحیوان الناطق لا لخصوص الموجود منه فی أذهاننا. و کذلک الحکایة فإنها لازمة لطبیعة المفهوم لا لخصوص الموجود منه فی الأذهان.
 (حیوان ناطق حد انسان است حتی اگر کسی در عالم موجود نشده باشد و این قضیة در هیچ ذهنی موجود نشود، همچنان این قضیة صادق است با اینکه نه در خارج موجود شده است نه در ذهن. ما واقع را کشف می کنیم نه اینکه واقع برای قضیة بسازیم. اما در قضیة «قتل من فی العسکر» وقتی قتل اتفاق افتاد، واقع برای این قضیة ساخته می شود.
 حکایت مفهوم از واقعش لازمه مفهوم هست. اگر لازمه مفهوم است، لازم یک طبیعت . ظرف مفهوم، ذهن است و اما این حکم برای طبیعت مفهوم است. مانند اینکه امکان لازم طبیعت انسان است و حتی اگر انسان معدوم هم باشد، ممکن است و امکان لازمه آن است. حکایت نیز لازمه مفهوم است و حتی در حال عدم نیز از آن قابل انفکاک نیست.
 و کذلک قولنا «عمرو معدوم» و «اجتماع وجود زید و عدمه محال» (شخصیة هستند)
 و کذلک قولنا «العنقاء معدوم» و «الإنسان ممکن» و «الدور محال» (طبیعیة هستند.)
 و کذلک قولنا «کل إنسان ممکن» و «کل دور محال»
 القول الثالث
 ما ذهب إلیه العلامة الحلی فراجع: القواعد الجلیة/ ص 258 [3]
  [4]
  [5]
  [6] و هو أن صدق القضیة الموجبة لا یستدعی وجود موضوعها إلا إذا کانت خارجیة
 (این قول را تا جایی که ما تفحص کردیم تنها علامة حلی قائل اند. )
 اشکال قول سوم
 و فیه: أن هناک قضایا موجبة تحتاج فی صدقها إلی وجود الموضوع لیست بخارجیة.
 و ذلک کقولنا «زید موجود» و «زید عادل» و «زید جالس» و أمثالها من القضایا الشخصیة.
 (قضایا شخصیة غیر از قضایای خارجیة است و برای صدق این چند قضیة که ذکر شد وجود موضوع لازم است با اینکه قضیة خارجیة نیست.)
 و کقولنا «الإنسان موجود» و أمثالها من القضایا الطبیعیة.
 إن قلت: لیس المراد بالخارجیة ما حکم فیها علی أفراد الموضوع المتحققة فی الخارج فی زمان النسبة بل المراد ما حکم فیها علی الموضوع بحسب الخارج. (پس مراد خارجیة مصطلح نیست)
 قلت: هناک أیضا قضایا حکم فیها بحسب الخارج و لا تحتاج فی صدقها إلی وجود الموضوع. کقولنا «زید معدوم»
 (زید معدوم» به حسب خارج است اما وجود موضوع لازم ندارد. پس خارجیة چه به معنای مصطلح باشد و چه به معنای غیر مصطلح، وجود موضوع در خارج را احتیاج ندارد)


[1] و السالبة البسيطة أعمّ من الموجبة المعدولة المحمول، لصدق السلب عند عدم الموضوع دون الايجاب، فانّ الايجاب لا يصح إلّا على موجود محقق كما في الخارجية الموضوع، أو مقدّر كما في الحقيقة الموضوع.
[2] و لا بدّ فى الموجبة من وجودها مطه امّا فى الذهن او امّا فى الخارج محقّقا او مقدّرا
[3] أقول: السلب كما يصح عن الامور الوجودية يصح أيضا عن الامور العدمية، فانّ زيدا المعدوم يصدق عليه أنّه ليس ببصير.
[4] و أمّا الايجاب فلا بدّ له من موضوع، إمّا محققا كما في الخارجية الموضوع، أو مقدّرا كما في الحقيقية الموضوع ، سواء كان الايجاب محصّلا أو معدولا.
[5] هذا بحسب المشهور.
[6] و الحق: أنّ الايجاب و السلب يستدعيان الوجود الذهني حتّى يصح الحكم عليه بايجاب أو سلب، و أمّا الوجود الخارجي فانّما تستدعيه الخارجية الايجابية دون السالبة، و هذا الفرق إنّما يتمّ في خارجية الموضوع دون حقيقيّته.