درس اسفار استاد فیاضی

92/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل التاسع فی أن العدم لیس رابطیا/ موجبة یا سالبة بودن «زید معدوم»/ج1/ 370
 نقد قول آخوند که می گوید اگر «زید معدوم» سالبة باشد، هلیة مرکبة است
 قال الآخوند: لو أرید بقولنا «زید معدوم» سلب الوجود عن زید، لکان من الهلیات المرکبة السالبة. [1]
 و فیه: أنه لا ریب فی أن قولنا «زید لیس بموجود» هلیة بسیطة سالبة کما قولنا «زید موجود» هلیة بسیطة موجبة. و لاریب أن مفاده سلب الوجود عن زید. فلو تم ما أفاده لکان قولنا «زید لیس بموجود» هلیة مرکبة. و الذی أوجب علی الآخوند ذلک، ما ذهب إلیه من أن الهلیة البسیطة الموجبة تفید ثبوت الشیء و الهلیة المرکبة الموجبة تفید ثبوت شیء لشیء و أن الهلیة البسیطة السالبة تفید انتفاء الشیء و الهلیة المرکبة السالبة تفید انتفاء شیء عن شیء.
 و قد عرفت أن الحملیة الموجبة أیا ما کانت فی مرتبة المفهوم و کذا فی مرتبة المعنی ثبوت شیء لشیء لما فیها من تعدد المحمول و الموضوع و وجود النسبة التامة الخبریة بینهما المقومة للقضیة. و فی الواقع کلاهما واحد. فإن مفاد القضیة الحملیة الموجبة هوهویة الموضوع و المحمول و لا تتحقق الهوهویة إلا بکون الواقع الموضوع و المحمول واحدا. فلا فرق بین الهلیتین فی شیء من المراحل.
 (معیار در هلیت بسیطة این است که محمول وجود باشد. پس همان طور که «زید موجود» هلیت بسیطة است، «زید لیس بموجود» نیز هلیت بسیطة است. اما آخوند گفت اگر مراد از «زید معدوم» سلب وجود و قضیة سالبة باشد، هلیت مرکبة می شود. در جواب می گوییم اگر «زید معدوم» هلیة مرکبة باشد، «زید لیس بموجود» نیز باید هلیت مرکبة باشد زیرا هر دو سلب وجود از زید می کنند.
 قبلا گذشت که تفاوتی بین هلیة بسیطة و مرکبة نیست. در مقام مفهوم و معنا در موجبة هر دو ثبوت شیء لشیء هستند. و در مقام واقع نیز هر دو هوهویت موضوع و محمول را می رسانند. در جایی که مربوط به وجود است، وجود باید واحد باشد. در جایی که مربوط به وجود نیست باید واقعشان واحد باشند. مثل «زید معدوم» که در اینجا به وجود واحد موجود نیستند بلکه واقعشان واحد است. )
 نقد قول آخوند که می گوید «الإنسان موجود» مفید تحقق ذات انسان است نه تحقق وجود برای انسان
 قال الآخوند: قولنا «الإنسان موجود» یفید تحقق ذات الإنسان و لا یفید تحقق الوجود للإنسان. [2]
 (آخوند می گوید هلیت بسیطة یعنی تحقق انسان نه اینکه چیزی به نام وجود برای انسان ثابت شود. به عبارتی چنین نیست که انسان تحقق داشته باشد و وجود برای آن اثبات شود. )
 و فیه: أنه بناء علی ما شید أساسه من أصالة الوجود لا یتحقق الإنسان إلا بالوجود حیث إن الوجود موجود بذاته و ما سواه موجود به. فلا فرق علی هذا المبنی المتین أصالة الوجود بین تحقق ذات الإنسان و بین تحقق الوجود له.
 (مگر می شود کسی قائل به اصالت وجود باشد و بگوید ذات انسان تحقق دارد بدون وجود؟ اگر اصالت در وجود است، یعنی وجود بذاته موجود است و هر چیز دیگر به وجود موجود است. پس تحقق انسان به وجود است و ممکن نیست ذات انسان تحقق پیدا کند اما وجود برایش ثابت نشود. به نظر ما این حرف ملاصدرا دراینجا صحیح نیست.
 آخوند می گوید بین هلیة بسیطة و مرکبة تفاوت است و کسی که فرق نمی گذارد بیمار است. ما می گوییم شما که قائل به فرق هستید، در کجا فرق دارند. ما بیان کردیم که در معنا و مفهوم که هر دو ثبوت شیء لشیء است و در واقع نیز هم هلیة بسیطة و هم مرکبة برای بیان هوهویت هستند. پس تفاوت بین هلیة مرکبة و بسیطة در کجا است؟ مبنای این کلام آخوند قاعده فرعیت است و آخوند می گوید قاعده فرعیت در هلیات مرکبة جاری است نه در هلیات بسیطة. اما در اصل قاعده فرعیت اشکال است زیرا اگر منظور از ثبوت، وجود خارجی باشد باید شامل «اجتماع النقیضین محال» نیز بشود و اگر منظور وجود به معنای اعم باشد ،تفاوتی بین هلیت بسیطة و مرکبة نیست.
 آخوند در تتمة می گوید السالبة الضروریة و الدائمه نداریم. بلکه اینها سالبة الضروریة هستند. یعنی در «بالضرورة لیس الإنسان بحجر» و ضرورت جهت برای سلب نیست بلکه برای ایجاب است و در واقع چنین است «لیس (الإنسان حجر بالضرورة)» که سلب بر روی کل قضیة «الإنسان حجر بالضرورة» آمده است که سالبة الضرورة است و ضرورت سلب شده است در حالیکه مفاد بیان ما آن نیست. ما می خواهیم بگوییم انسان ضرورة سنگ نیست. اما آخوند می گوید محال است مفاد آن این است که کل قضیة «الإنسان حجر بالضرورة» سلب شده است و ضرورت هم جزء قضیة است که سلب شده است. )


[1] و لا ينبغي أن يؤخذ زيد معدوم حين ما يرام سلب وجوده في نفسه حكما إيجابيا بل يجب أن يعنى به انتفاؤه في نفسه و سلب ذاته في وجوده لتكون القضية من سوالب الهليات‏ البسيطة لا ثبوت سلب الوجود له حتى يصير من الهليات المركبة الإيجابية و لا سلب الوجود عنه حتى يكون من سوالب الهليات المركبة. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص: 368
[2] و من لم يفرق بين مفاد الهليتين- و ظن أن طبيعة العقد مطلقا يستدعي ثبوت شي‏ء لشي‏ء أو سلب شي‏ء عن شي‏ء لم يمكنه أن يصدق بأن قولنا الإنسان موجود أو وجد الإنسان مثلا يفيد تحقق ذات الإنسان- لا تحقق أمر له هو وجوده و كذلك قولنا عدم الإنسان يعطي بطلان ذاته لا انسلاب صفة عنه هي الوجود و أما قولنا الإنسان كاتب أو كتب الإنسان يعطي ثبوت صفة له هي الكتابة و كذا قولنا الإنسان ساكن الأصابع يفيد انسلاب صفة عنه هي الكتابة و عدم الفرق بين الهليتين من علل الطبيعة الإنسانية و أمراضها التي يجب إزالتها و التدبر في خلاصها لئلا يضطر إلى استثناء المقدمة الكلية القائلة بفرعية وجود الثابت لوجود المثبت له في جملة الهليات البسيطة كما سبق ذكره في أوائل الكتاب‏ الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص: 369