درس اسفار استاد فیاضی

91/10/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل التاسع فی أن العدم لیس رابطیا/ انواع قضیة از نظر نسبت/ اقوال در وجود نسبت در واقع قضایا/ج1/ ص 365
 حدیث روز
 الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : يا مَعْشرَ الأحْداثِ ، اتَّقوا اللّه َ ولا تَأتوا الرُّؤَساءَ ، دَعُوهُم حتّي يَصيروا أذْنابا ، لا تَتّخِذوا الرِّجالَ وَلائجَ مِن دونِ اللّه ِ ، أنا واللّه ِ خيرٌ لَكُم مِنهُم . ثُمّ ضَربَ بيدِهِ إلي صدرِهِ . [1] خدای متعال فرموده«إن علینا للهدی» یعنی هدایت وظیفه خدا است. یعنی هم هدایت تکوینی و هم هدایت تشریعی کار خدا است. بنابر این دنبال غیر از ولی خدا رفتن صحیح نیست. حضرت می فرمایند ای جوانها حریم خدا را حفظ کنید و پیش رؤسا نروید. شما اینها را بزرگ کرده اید. خیلی وقتها افراد به خاطر اینکه دور آنها را مردم گرفته اند بزرگ می شوند. باید دنبال کسی رفت که خدا قرار داده است برای هدایت مردم.
 فصل (9) في أن العدم ليس رابطيا
 آیا وجود رابط در قضایای سالبه هست یا نه؟
 فی القضایا من جهة نسبتها مبحثان
 1 وجود النسبة فی واقعها
 2 وجود النسبة فی نفس القضیة
 تمهید: اقسام قضیة از حیث نسبت
 و النمهد لهذا البحث مقدمة و هی أن القضیة تنقسم بحسب ما فیها من النسبة إلی
 1 حملیة: و هی التی تکون الهوهویة هی النسبة بین طرفیها.
 (حملیة یعنی نسبت هوهویت است. اگر موضوع و محمول در معنا یکی باشند، حمل اولی است که به تبع در مصداق نیز یکی هستند. اگر موضوع و محمول در معنا یکی نباشند و فقط در مصداق هوهویت داشته باشند، حمل شایع است.
 در موجبه این نسبت ایجاب می شود و در سالبة این نسبت سلب می شود و می گوییم نسبت نیست. این نسبتی که نفی می شود، نفی نسبت حملیة است نه شرطیة)
 2 متصلة: و هی التی تکون الاتصال اتصال التالی بالمقدم بمعنی عدم انفکاکه عنه هو النسبة بین طرفیها.
 (اگر بگوییم بین مقدم و تالی اتصال هست، می شود متصله موجبه و اگر این اتصال نفی شود می شود سالبة)
 3 منفصلة: و هی التی تکون الانفصال العناد هو النسبة بین طرفیها.
 (یا در ارتفاع عناد دارند یا در اجتماع یا در هر دو، چه انفصال اثبات شود و چه نفی شود.
 در سالبة ها حمل یا اتصال یا انفصال نیست و نفی حمل یا اتصال یا انفصال است و به اعتبار موجبه است که به آنها می گویند سالبة حملیة یا سالبة منفصلة و إلا در سوالب نسبت سلب شده است و نسبت حملیة یا اتصال در آنها نیست. اما به اعتبار موجبه به سالبة نیز حملیة یا متصلة یا منفصلة گفته می شود و الا در حقیقت در سوالب حمل و اتصال و انفصال سلب شده است.
 در تسمیة حملیة مجاز رخ نداده است زیرا حملیة یعنی نسبت در آن هوهویت است. اما در تسمیة سالبة مجاز رخ داده است زیرا سلب حمل است. )
 إذا تمهدت هذه المقدمة فنقول :
 اقوال در وجود نسبت در واقع قضایا
 فی وجود النسبة فی واقع القضایا قولان:
 القول الأول
 أن وجود النسبة فی الواقع قسمان:
 خارجی: و هو ما إذا کان الطرفان موجودین فی الخارج بوجودین. کقولنا «هذا الجسم أبیض» علی القول بکون البیاض محمولا بالضمیمة و کقولنا: «إن کانت الشمس طالعة، فالنهار موجودة» و کقولنا: «إن کان زید موجودا فی الدار، فزوجه لیس بموجود» و کقولنا: «إما أن یکون زید موجودا فی الدار و إما أن تکون زوجه موجودا فیها»
 و تحلیلی: و هو ما إذا لم یکن الطرفان موجودین فی الخارج بل کان لهما واقع واحد کقولنا: «الله تعالی عالم» علی ما هو الحق من عینیة صفاته تعالی لذاته و کقولنا: « الدور محال»
 (مشائین می گویند بعضی أعراض خارج محمول اند. یعنی از خود ذات موضوع بدون اضافة شدن چیزی به آنها انتزاع می شوند. مثل اخوت که برادر بودن وصف فرد است و چیزی به او اضافة نشده است. اعراض نسبی را همه مشائین و آخوند می گویند خارج محمول است. اما کیف را مشائین می گویند موجودیتی دارد که به شیء اضافة می شود و محمول بالضمیمة است. وقتی شیء گرم می شود، وجود جوهری شیء دارای موجودی عرضی می شود که همان حرارت است. این دو وجود با هم رابطه دارند. اگر این رابطه نباشد، هوهویت پیدا نمی کنند. جسم از حیث حرارت مبهم است و با این حرارت تحصل و تعین پیدا می کند. رنگ نیز محمول بالضمیمة است یعنی جسم از حیث رنگ داشتن مبهم است و اضافة شدن رنگ به جسم از حیث رنگ تحصل می بخشد. در اینجا که عرض به شیء منضم می شود، اتحاد است اما وحدت نیست چون دو وجود است که ضمیمة شده اند. در اینجا نسبت در خارج هست. نسبت در اینجا وجود رابط است که بین دو وجود مستقل پیدا شده است.
 اگر خورشید تابیده بود بر جایی، آنجا روشن می شود و روز است. روشن شدن غیر از خود خورشید است. طلوع شمس و وجود نهار دو چیز است اما بین این دو عدم انفکاک است.
 بنابر قول آخوند در قضایای حملیة هیچ وقت نسبت در خارج نیست و قول حق نیز همین است.
 ماهیت و وجود تحلیلا دو تا هستند. خواجه هم می گوید وقتی شیء خارجی را تحلیل می کنیم، به وجود و ماهیت تحلیل می شود. عقل می گوید وقتی تحلیل می شود، بین این دو نسبتی هست. وقتی وجود هست، ماهیت را هم موجود کرده است. عقل موضوع و محمول و نسبت می بیند اما می گوید این نسبت درخارج نیست اما تغایر تحلیلی بین آن ها هست. نسبت نیست مگر اینکه تغایر بین دو طرف داشته باشیم داشته باشیم. اگر تغایر طرفین خارجی باشد، نسبت هم خارجی است و اگر تغایر تحلیلی است، نسبت هم تحلیلی است.
 «الله تعالی عالم» واقع علم و ذات خدا واحد است و اینها هوهویت دارند. البته هوهویت در معنا ندارند زیرا دو معنا داریم بلکه هوهویت در وجود دارند به این که علم عین ذات است. آخوند می گوید همه جا علم عین ذات است. فقط خدا کمال علم را از اول دارد و احتیاج به تحول وجودی ندارد. اما نفس برای عالم شدن احتیاج به تحول وجودی دارد و إلا هر علمی به عین وجود ذات موجود است. بنابر این علم و عالم و معلوم اتحاد دارند. علم در خدا موجب تحول نیست اما در نفس موجب تحول وجود نفس است و الا در خدا و نفس، علم به عین وجود موجود است. نفس وقتی علم پیدا می کند، مس وجود طلا می شود اما طلا شدن زائد بر نفس نیست. تحول هست اما ترکیب نیست. نفس انسان بسیط است و می تواند تحول پیدا کند و گسترش پیدا کند و یا تضعیف شود و محدود تر شود.
 دور یعنی یک چیزی علت خودش باشد و این عدمی است. امر موجود که متصف به استحالة نمی شود بلکه امور معدوم به امتناع متصف می شود. به عبارتی اشیاء موجود یا ممکن اند یا واجب و اشیاء معدوم یا ممتنع اند یا ممکن. دور محال است یعنی دور در عالم نیست و نیستی اش ضرورت دارد. واقع دور با استحالة اش یک واقع بیشتر ندارند اما در تحلیل عقل می گوییم دور نیست و نمی تواند باشد و فرق است بین دور که نمی تواند موجود شود با یک معدوم ممکن که ممکن است موجود شود. پس دور با استحالة رابطة هوهویت دارد و این دو در معنا غیر از هم اند اما واقعشان یکی است و واقعشان متعدد نیست. )


[1] میزان الحکمة/ حدیث 1225