درس اسفار استاد فیاضی

91/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثامن في أن المعدوم لا یعاد‏ / إهانة/ دلیل متکلمین بر جواز إعادة معدوم و نقد آن/ بیان بعضی نظرات فاسد متکلمین/ج1/ ص 363
 حدیث روز
 «إن الله یغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها» این به خاطر عبودیت ایشان است. اگر انسان بنده خدا شد، قلبش می شود ظرف مشیت الهی و خدا چشم و گوش او می شود.
 بیان بعضی نظرات باطل متکلمین
 و للمتکلمین جزافات أخر
 1 - کتعدد القدما حیث یرون أن له تعالی صفات سبعة ذاتیة ذائدة علی ذاته. و هی قدیمة کالذات.
 (صفات ذاتیة یعنی صفاتی که برای تحقق آنها نیاز به چیزی غیر از ذات خدا نیست. مثل علم و قدرت و حیات. اما متکلمین بعضی صفات مثل سمع و بصر را نیز از صفات ذاتی شمرده اند قائل شده اند این صفات نیز مثل خود ذات قدیم اند. متکلمین ملاک احتیاج به علت را حدوث می دانند. بنابر این متکلمین به قدماء ثمانیة قائل اند. در واقع اینها به هشت خدا یا هشت واجب الوجود قائل هستند زیرا این هشت تا یعنی ذات و هفت صفت، مخلوق کسی نیستند.)
 2 و القول بالإرادة الجزافیة و نفی الحکمة فی أفعالة.
 (متکلمین معتقد اند که عقل خوب و بد را نمی فهمد و حسن و قبح عقلی را منکر اند. بنابر این کارهای خدا حکیمانه نیست بلکه جزاف است. خدا دارای حکمت نیست اما فعل کسی که حکیم است را انجام می دهد.
 (فخر رازی در ذیل آیه«و کان من الکافرین» هفت شبهه از طرف شیطان برای فرشتگان نقل می کند. فخر رازی می گوید اگر اولین و آخرین جمع شوند و قائل به حسن و قبح عقلی شوند ، هیچ جوابی به شبهات ابلیس نمی توانند بدهند. پس باید قائل شد که خدا هر کاری بخواهد انجام می دهدو همه کارهای او جزاف است. )
 3 و الکلام النفسی الذی عندهم معنی - صفت لیس بأمر و لا نهی و لا خبر و لا إنشاء
 (کلام نفسی هیچ یک از أوصافی که برای کلام آورده می شود ندارد. مرحوم خواجة می فرمایند کلام نفسی غیر معقول است زیرا هیچ یک از صفات کلام بودن را ندارد اما باز هم کلام است. اینها قائل شده اند کلام صفت ذاتی خدا است و به این حرفها معتقد شده اند. اما صحیح این است که کلام صفت فعل است نه صفت ذات. گاهی کلام مثالی است مثل حرف هایی که در خواب انجام می شود و گاهی مادی است مثل صحبت خدا با حضرت موسی از درخت
 کلام نفسی یعنی گفتگوی خدا با خودش یعنی حدیث نفس خدا اما هیچ یک از خصوصیات کلام را ندارد. )
 4 و ثبوت المعدوم
 (متکلمین قائل هستند که معدوم دو نوع است. معدوم ممتنع و معدوم ممکن. در نظر آنها معدوم ممکن باید ثبوت داشته باشد. زیرا اولا چون ممکن هستند می توانند موجود شوند پس باید به نحوی ثبوت داشته باشند تا صفت امکان را بپذیرند. و ثانیا خدا قبل از خلق به اشیایی که می خواهد خلق کند و اکنون معدوم هستند علم دارد. پس این اشیاء باید به یک نحو ثبوت داشته باشند تا علم خدا به آنها تعلق بگیرد.)
 5 و الجوهر الفرد أی الجزء الذی لا یتجزأ فیقولون إن الجسم مجموعة من أجزاء لا تتجزی متناهیة أو غیر متناهیة. و لما أورد علی القائلین بالأجزاء المتناهیة بأنه إذا تحرک الرحی، فلا ریب فی أن محیطه یقطع مسافة أکثر من النقطة القریبة من القطب. فإذا تحرک الرحی بمقدار یقطع الجزء الواقع علی المحیط مسافة یساوی جزءا من الأجزاء التی لا تتجزی، فلا ریب أن الجزء الذی یقرب من القطب، یقطع مسافة أقل من ذلک و یستلزم ذلک تجزی الجزء الذی عدّ لا یتجزّی. أجابوا: بأن الحری إنما یتحرک فی محیطه و إما ما یقرب من قطبه فهو ساکن و حجر الرحی متفکک.
 و لما أورد علی الأجزاء الغیر المتناهیة بأن لازم ذلک، إستحالة قطع مسافة لأن قطعها یقتضی أن یمرّ الإنسان بأجسام لا تتناهی، أجابوا بالطفرة
 (متکلمین اختلاف دارند که جسم چیست؟ بعضی معتقد اند جسم از اجزای لا یتجزای متناهی تشکیل شده است و بعضی معتقد اند این اجزاء لا یتجزی نا متناهی هستند. منظور از جزء لا یتجزی است چیزی است که خارجا، وهما و عقلا قابل تقسیم نباشد.
 بر متکلمینی که این اجزاء را متناهی می دانند اشکال شده است که اگر به طور مثال محیط سنگ آسیا دو متر باشد، با یک دور حرکت کردن، جزء لا یتجزی ای که در محیط است، دو متر حرکت کرده است و جزئی که کنار محور است در هر دور ده سانت را طی کرده است. یعنی وقتی جزئی که روی محیط است قرار گرفته است دو متر حرکت کند، آن جزء نزدیک مرکز ده سانت حرکت کرده است. حال اگر سنگ آسیا در محیط بخواهد به اندازه یک جزء لایتجزی حرکت کند، آن جزء نزدیک محور چه مقدار حرکت کرده است؟ قاعدة باید گفت جزء لا یتجزی ای که نزدیک محور است، یک بیستم جزء لا یتجزی حرکت کرده است. پس جزء لا یتجزی تجزیه به بیست جزء دیگر شد.
 متکلمین جواب داده اند که جزئی که در محیط است حرکت کرده است اما جزئی که نزدیک محور است ساکن است. و قائل اند که سنگ آسیا پیوسته نیست. محیط حرکت کرده است اما نزدیک محور حرکت نکرده است.
 بر متکلمینی که اجزاء را بی نهایت می دانند اشکال شده است به طور مثال موزاییک سی سانت است. این موزاییک بی نهایت جزء لا یتجزی بالفعل دارد. چون بی نهایت بالفعل است، هیچ وقت نمی توان از آن عبور کرد زیرا برای عبور از آن باید از روی بی نهایت جزء عبور کرد.
 این دسته در جواب قائل به طفره شده اند. طفره در لغت یعنی پرش . اما معنای فلسفی طفره یعنی طی کردن یک مسافت بدون طی کردن بعضی از اجزاء آن مسافت. یعنی هنگام طی کردن موزاییک از اجزاء بالفعل موزاییک رد نمی شویم بلکه از روی همه جهش می کنیم و بدون رد شدن از همه از اجزاء لا یتجزی به مقصد می رسیم. )
 و أكثر آرائهم الفاسدة في الفضيحة و القباحة من هذا القبيل كتعدد القدماء و إثبات الإرادة الجزافية و نفي الداعي في فعله و إبطال الحكمة في خلقه و كونه تعالى محل الكلام النفسي و الحديث الخيالي و ثبوت المعدوم و الجوهر الفرد مع ما يستلزمه من سكون المتحرك و تفكك الرحى و الطفرة إلى غيرها من المموهات [1] و المزخرفات.
 كل ذلك لرفض الحكمة و معادات الحكماء و هم بالحقيقة أهل البدع و الضلال- و قدوة [2] الجهلة و الأرذال شرهم كلهم على أهل الدين و الورع و ضرهم على العلماء- و أشدهم عداوة للذين آمنوا من الحكماء و الربانيين هذه الطائفة المجادلة المخاصمة- الذين يخوضون في المعقولات و هم لا يعرفون المحسوسات و يتعاطون البراهين و القياسات و هم لا يحسنون الرياضيات و يتكلمون في الإلهيات و هم يجهلون الطبيعيات. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص: 363


[1] موّه یعنی آبکاری کرد. یعنی چیزی که طلا نیست را آبکاری کنند که منظور همان تدلیس است.
[2] رهبر