درس اسفار استاد فیاضی

91/09/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثامن في أن المعدوم لا یعاد‏ / استبصارات تنبیهیة/ استدلال اول فلاسفه بر امتناع اعادة معدوم/ بیان اشکالات و جوابهای به این دلیل/ج1/ ص 356 و 357
 استدلال فلاسفه بر امتناع اعادة معدوم
 (دیروز بیان شد بدیهی یا نسبی است و یا مطلق. گفته شد می شود چیزی بدیهی أولی برای کسی باشد و فطری برای شخصی دیگر باشد. همانطور که ممکن است چیزی برای کسی نظری باشد و برای شخص دیگر بدیهی باشد مثل حدسیات.پس این کبری که بدیهی یا نسبی است یا مطلق امری درست و غیر قابل تشکیک است. اما اینکه در بحث اعادة معدوم بعضی آن را بدیهی اولی و بعضی آن را فطری می دانسته اند باید گفت صحیح این است که بدیهی اولی است و کسانی که آن را فطری دانسته اند، حرفشان درست نیست و نیز قیاسی که ذکر کرده اند، مصادره است.
 الدلیل الأول
 1 لو أعید المعدوم بعینه، لزم تخلل العدم بین الشیء و نفسه و هو واضح.
 2 و لو تخلل العدم بین الشیء و نفسه، لزم تقدم الشیء علی نفسه بالزمان.
 3 و لو تقدم الشیء علی نفسه بالزمان، لکان موجودا قبل وجوده.
 4 و لو کان موجودا قبل وجوده، لکان موجودا فی ظرف عدمه لأن الشیء قبل وجوده معدوم.
 5 لکن وجود الشیء فی ظرف عدمه محال، لأنه تناقض صریح.
 إذن: لا یعاد المعدوم بعینه.
 (اگر بدن دنیوی معدوم شود و در آخرت همان بدن بعینه اعادة شود، تقدم شیء بر خودش می شود. بله فیلسوف می گوید می شود مثل آن بدن ایجاد شود اما مثل است و عینش نیست. قرآن نیز می فرماید که خدا قدرت دارد که مثلش را بیافریند« عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في‏ ما لا تَعْلَمُونَ ‏»)
 الأول منها لو أعيد المعدوم بعينه لزم تخلل العدم بين الشي‏ء و نفسه‏
 فيكون هو قبل نفسه قبلية بالزمان و ذلك بحذاء [1] الدور الذي هو تقدم الشي‏ء على نفسه بالذات- و اللازم باطل بالضرورة فكذا الملزوم. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص: 356
 إن قلت: إعادة المعدوم لا یستلزم تخلل العدم بین الشیء و نفسه بل إنما یستلزم تخلل زمان العدم بین زمانی وجود الشیء فی السابق و اللاحق
 (به عبارتی عدم چیزی نیست که بین شیء و خودش تخلل پیدا کند. به عبارتی زمان بین دو وجود شیء متخلل شده و چون در آن زمان، آن شیء نبوده، می گویند عدم متخلل شده در حالیکه عدم چیزی نیست که متخلل شده باشد. بلکه زمان بین شیء متخلل شده است. پس استدلال تمام نیست.)
 قلت: هویة الشیء نفس وجوده. فکما لا یمکن أن یکون لشیء هویتان، کذلک لا یمکن أن یکون له وجودان.
 (أصالت وجود می گوید هویت شیء همان وجودش است. اگر این وجود در یک زمان نیست و یک زمانی موجود می شود، دو وجود می شود. )
 و رد [2] بمنع ذلك بحسب وقتين فإن معناها عند التحقيق تخلل العدم [3] بين زماني وجوده و اتصاف وجود الشي‏ء بالسابق و اللاحق نظرا إلى وقتين لا ينافي اتحاده بالشخص.
 و أنت تعلم سخافة هذا الكلام بتذكر ما أصلناه من أن وجود الشي‏ء بعينه هويته الشخصية فوحدة الذات [4] مع تعدد الوجود غير صحيح الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص: 356
 إن قلت: لو تم هذا الدلیل، لامتنع بقاء الشیء زمانا و ذلک لأن :
 1 لو بقی زید الموجود یوم الجمعة بعینه یوم الأحد، لزم تخلل الزمان یوم السبت بین الشیء و نفسه.
 2 و تخلل الزمان بین الشیء و نفسه، لزم تقدم الشیء علی نفسه بالزمان.
 3 و لو تقدم الشیء علی نفسه بالزمان، لکان موجودا قبل وجوده.
 4 و لو کان موجودا قبل وجوده، لکان موجودا فی ظرف عدمه لأن الشیء قبل وجوده معدوم.
 5 لکن وجود الشیء فی ظرف عدمه محال، لأنه تناقض صریح.
 قلت: فی البقاء شخص الوجود باق بخلافه فی إعادة المعدوم. و الفارق تخلل العدم حقیقة فی إعادة المعدوم و أما فی البقاء فهناک وجود واحد مستمر و زمان واحد مستمر. غایة الأمر أن الذهن یتوهم انقسام الزمان. فیری تقدم متی زید یوم الجمعه علی متاه یوم الأحد. و الشخص نفس ذلک الشخص.
 (زمان طول حرکت است. اگر وجود پیوسته است، زمانش نیز واحد است اما وهم آمده و آنرا به اجزایش تقسیم کرده است. و اگر عدم فاصله باشد، دو وجود است و دو زمان. تمام تقسیمات زمان وهمی است. گذشته و آینده همیشه معدوم شده است. زمان حال نیز در فلسفه نداریم زیرا زمان امتداد است اما «حال» دارای امتداد نیست بلکه مقطع زمان و آن است. به عبارتی زمان حال نداریم بلکه آن حال و مقطع زمان موجود است.)
 و أما توهم الانتقاض بالبقاء فهو ساقط لأن الذات المستمرة وحدتها باقية [5] و التكثر بحسب تحليل الذهن ليس في الحقيقة إلا للزمان بهويته الاتصالية الكمية فينحل في الوهم إلى الأجزاء- و تكثر أجزاء الزمان مستتبع لتكثر نسبة الذات الواقعة فيها المنحفظة وحدتها الذاتية في كل الزمان فلا يلزم تخلل الزمان بين الشي‏ء و نفسه بل بين متاه الأول و متاه الثاني مع انحفاظ وحدته المستمرة في جميع إفاضاته [6] المتجددة الزمانية. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص: 356 و 357
 (جواب اصلی این است که اصلا تخلل نیست زیرا همه تقسیمات وهمی است. در خارج وجود واحد سیال است و بقاء یعنی همین. بقاء نیز لازم نیست زمانی باشد مثل خدا که باقی است و زمان و انقسامات وهمی هم ندارد)


[1] مرحوم آشتیانی در تعلیقه بر منظور گفته اند یعنی مثل. دور یعنی توقف شیء بر نفسش. اما لازمه اش این است که شیء خودش قبل از خودش موجود باشد. پس منظور این است که لازمه دور تقدم شیء بر نفس است نه خود دور.
[2] میر سید شریف جرجانی در شرح مواقف این اشکال را کرده اند.
[3] میر سید شریف گفته تخلل زمان عدم
[4] به قرینه قبلی ذات یعنی هویت
[5] این جواب بر اساس نظر ابن سینا و مشاء است که جوهر را ثابت می دانند. به عبارتی این جواب بر اساس انکار حرکت جوهری است.
[6] اضافات درست است نه افاضات.