درس اسفار استاد فیاضی

91/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الخامس فی أن العدم مفهوم واحد/دلیل آخوند بر اینکه واقع عدم واحد است/ج1/ ص 348
 دلیل آخوند بر اینکه واقع عدم واحد است
 (همان طور که در وجود می گوییم واحد است زیرا مفهوم و فهم ما از آن واحد است، به همین شکل در عدم نیز می توان استدلال کنیم که چون مفهوم واحد است، معنایش نیز واحد است. اما آخوند بیشتر از این می خواهد بگوید. ایشان می گوید واقع عدم نیز واحد است. )
 کما أن مفهوم العدم و معناه واحد، کذلک واقعه واحد
 1 لأن التکثر لابد فیه من ما به الامتیاز.
 2 و ما به الامتیاز إما ذاتی أو عرضی.
 3 فلوکان فی العدم امتیاز، لکان إما بذاتی أو بعرضی
 4 لکن التالی بقسمیه محال. أما القسم الأول فلأنه:
 5 لا ذات للعدم حیث إنه بطلان محض. و أما القسم الثانی فلأن:
 6 عروض العرضی فرع ثبوت المعروض لا ثبوت للعدم.
 (تمایز به شدت وضعف نیز تمایز به عرضی است زیرا شدت و ضعف عرضی شیء است. به تعبیر دیگر اینکه تمایز به ذاتی است یا به عرضی، شق سومی ندارد و تمایز به شدت و ضعف به همین برمی گردد.
 عالم وجود متکثر است. عالم عدم درعالم وجود و متداخل در آن است. وجود خدا، عدم ندارد اما موجودات محدود در خارج از حیطه خودشان تا جایی که عالم وجود هست، عدمشان هست. پس عالم عدم داخل در عالم وجود است. اما در این عالم عدم تکثر نیست و به عبارتی عدم یک فرد بیشتر ندارد. زیرا اگر بخواهد دو تا شود باید تمایز داشته باشد که در عدم تمایز نیست. این را ما هم قبول داریم که به حسب خارج عدم تکثر ندارد اما در نظر ما بر حسب تحلیل قابل تکثر است.
 ما می گوییم مفهوم واحد است بالوجدان. معنا نیز واحد است زیرا وحدت مفهوم دلیل بر وحدت معنا است. واقع نیز واحد است به دلیل استدلالی که اینجا بیان شد.)
 تمهید
 الملکة لفظ مشترک بین معنیین:
 1 ما هو مصطلح فی تقابل العدم و الملکه و هو صفة وجودیة فی موصوف قابل لها
 2 الأمر الوجودی أعم من أن یکون ذاتا أو صفة
 لکن العدم یتعدد فی الذهن فی الوهم باضافة مفهومه إلی الموجودات الملکات کعدم الید و عدم الرجل و عدم العلة و عدم المعلول و عدم الشرط و عدم المشروط، و عدم الضد. و لکن لا یتعدد فی الخارج بوجه من الوجوه إذ لا تمایز فی الأعدام بحسب الواقع. لأن:
  (تعبیر آخوند است ملکة است. منظور آخوند ملکة به معنای دوم است زیرا مثال می زند به عدم زید و عدم عمرو که زید و عمرو ذات هستند نه صفت، یا عدم علت و عدم معلول که علت و معلول ذات هستند. پس منظور از ملکة هر امر وجودی است نه اینکه منظور فقط صفت وجودی باشد.)
 1 کل شیء ممکن یسلب عنه من الممکنات کل ما هو غیره مغایرة بالنوع أو بالشخص بالضرورة لأن ذلک مقتضی الغیریة. لا فرق بین أن یکون ما هو غیره موجودا أم غیر موجود. ألا تری أن زیدا لیس دیناسورا کما لیس فرسا.
 (این بدیهی است زیرا اگر غیر از هم اند، از هم سلب نیز می شوند. در این استدلال از امکان خاص استفاده شده است.)
 2 و إذا سلب عن کل ممکن کل ما هو غیره مغایره بالنوع أو بالشخص، کان فی کل ممکن أعدام متضایفة غیر متناهیة مرات غیر متناهیة لأن هناک أنواع غیر متناهیة و لکل منها أفراد غیر متناهیة و لکل فرد منها أحوال غیر متناهیة کل ذلک لما مر آنفا من أن ما یسلب عن کل ممکن أعم من الموجود و المعدوم
 (از زید همه انواع سلب می شود. همه انواع موجود از آن سلب می شود. به علاوه همه انواع ممکنی که معدوم است و خلق نشده نیز از آن سلب می شود. مثلا زید سیمرغ نیست. بنابر این بی نهایت نوع از آن سلب می شود و بی نهایت افراد مفروض نیز از آن سلب می شود. و از جانب دیگر هر فردی احوال بی نهایت دارد پس بی نهایت نوع که هر کدام افراد بی نهایت که هر فردی احوال بی نهایت دارد.)
 3 فإذا کان فی کل ممکن أعدام غیر متناهیة مرات غیر متناهیة، فلوکانت الأعدام متمایزة فی الواقع، کانت هناک سلاسل غیر متناهیة من العلل و ذلک لأن کلا من تلک الأعدام الغیر المتناهیة ممکن و عدم کل ممکن معلول لعدم علته.
 (هر کدام از این عدمها ممکن است و هر عدمی معلول علتش هست و علتش نیز ممکن است. پس باید سلسله های علل بی نهایت داشته باشیم. اما تسلسل درعلل محال است. خود آخوند اشکال می کنند که مگر تسلسل در علل عدمی هم محال است؟ که در فصل بعد جواب می دهند)
 4 لکن التالی محال لما ثبت فی محله من استحالة التسلسل فی العلل.