درس اسفار استاد فیاضی

90/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثانی فی أن الوجود من المعقولات لثانیة/ تنبیه/ اگر فلسفه از موجودات حقیقی بحث می کند چرا در آن از معقولات ثانیة بحث می شود/ ج1/ص 338 و 339
 اگر فلسفه از موجودات حقیقی بحث می کند چرا در آن از معقولات ثانیة بحث می شود؟
 (در این فصل از هشت مطلب بحث شده است. شش مورد از آن تا کنون بیان شده است و اکنون وارد مطلب هفتم می شویم.
 اول: دو اصطلاح در مقعول ثانی وجود دارد.
 دوم: چه گونه وجود هم معقول ثانی است و از طرفی اصیل نیز هست.
 سوم: بحث از وجود معقولات ثانیة منطقی و اینکه آیا این معقولات برای ایصال به مجهول نافع اند یا نه؟
 چهارم: صفات دو گونه اند: صفاتی که در ذهن و عین موجود اند و صفاتی که فقط در ذهن موجوداند. دسته دوم مقولات ثانیه منطقی اند. دسته اول خودشان دو قسم اند. آنهایی که ما بازاء دارند و آنهایی که ما بازاء ندارند بلکه فقط منشأ انتزاع دارند.
 پنجم: قضایایی که از مقعولات ثانیة فلسفی تشکیل می شوند دو قسم اند.
 ششم: بعضی قائل اند می شود صفت معدوم باشد اما اتصاف به آن نفس الأمری باشد. آخوند این حرف را نقد کردند و گفتند این بیان درست نیست زیرا اگر اتصاف امری خارجی باشد، طرف نسبت نیز باید در خارج باشد.
 هفتم: مطلب هفتم جواب اشکال مقدری است که بحث این امروز می باشد.
 مطلب هشتم این فصل نیز بعدا خواهد آمد)
 تنبیه: چرا در فلسفه از معقولات ثانی بحث می شود؟
 اشکال: عرفو الحکمة بأنها علم بأحوال الموجودات الخارجیة علی ما هی علیها و مع ذلک نری أنهم یبحثون فیها عن المعقولات الثانیة مع أن المعقول الثانی هو ما لیس له وجود فی الخارج. و کذا یبحثون عن المقولات النسبیة مع أنها لا وجود لها فی الخارج إذ لو کانت موجودة فیه لزم من وجودها تکررها و کل ما لزم من وجوده تکرره محال.
 (معقول ثانی یعنی مابإزاء خارجی ندارد. پس طبق تعریف از معقولات ثانی نباید در فلسفه بحث شود.
 اضافه اگر در خارج بخواهد موجود باشد، لازمه اش تسلسل است. پس خود اضافه در خارج نیست زیرا اگر بخواهد در خارج موجود باشد، باید بین اضافه و طرفین آن نسبتی باشد و آن نسبت نیز اگر بخواهد موجود باشد، باید بین آن و طرفینش نسبتی باشد و تسلسل پیش می آید. )
 جواب: الوجود مشکک بتشکیک طولی کما أنه مشکک تشکیکا عرضیا. و غایة مراتبه وجود لا قصور و لا نقص فیه اصلا و هو الواجب تعالی و بعده موجود عین الفقر به تعالی فهو ضعیف و کلما بعد الوجود عن منبع الوجود، صار اضعف و انقص حتی ینتهی فی الجواهر إلی موجود فعلیته أنه قوة الأشیاء و هی الهیولی التی وحدتها الشخصیة وحدة ضعیفة تجامع الاتصال و الانفصال و بالتالی تجامع الوحدة و الکثرة. و ینتهی فی الأعراض إلی عرض لیس إلا طلب کمال من کم أو کیف أو وضع أو أین.
 (تشکیک یعنی کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت. این تشکیک را علامة در بدایه و مرحوم سبزواری در منظومه فرموده اند. این تشکیک فهلویون است که از دل آن وحدت شخصی در نمی آید بلکه وحدت سنخی است. شخصشان یکی نیست اما هردو هم سنخ اند. آخوند به این تشکیک قائل است اما او بیش از این نیز قائل است و در آخر به وحدت شخصی قائل می شود. ما وحدت سنخی را می پذیریم اما وحدت شخصی را نمی پذیریم.
 تشکیک طولی یعنی بین کثرات رابطه علیت و معلولیت است. علت اقوی است از معلول. زیرا از حیث عقلی یا مساوی اند. یا علت اقوی است یا معلول اقوی است. معلول عین فقر و حاجت به علت است. اگر معلول عین فقر است، تساوی آنها تناقض در علیت و معلولیت است. به همین دلیل معلول اقوی نمی تواند باشد. پس علت اقوی از معلول است. اگر علت اقوی است، پس باید سلسله موجودات باید برسند به موجودی که معلول نیست زیرا تسلسل محال است و آن موجود
 تشکیک عرضی مثل رابطه دو ماژیک یک کارخانه که رابطه علت و معلولی بین آنها نیست اما هر دو ماژیک هستند و این تشکیک عرضی است.
 برهان قوه و فعل می گوید سنگ مثلا از صورت و هیولی تشکیل شده است. هیولی واحد شخصی است و با اتصال جمع شده است. اگر سنگ را شکستیم، هیولی واحد شخصی است اما با انفصال جمع شده است.
 به نظر می رسد آخوند مقدمة جواب را فرموده است اما اصل جواب را بیان نکرده است و فقط مقدمه را بیان کرده است.)
 تنبيه: و لعلك على هدى من فضل ربك في تعرف حال مراتب الأكوان‏
 في الكمال و النقص و تحصلات الأشياء في القوة و الضعف و المتانة و القصور فعليك أن تدفع بهذا عارا عظيما يتوهم القاصرون عن غايات الأنظار وروده على أولياء الحكمة و أئمة العلم و تميط به الأذى عن طريق السلاك الناهجين طريق الحق و هو [1] أنهم عرفوا الحكمة بأنها علم بأحوال الموجودات الخارجية- على ما هي عليها في الواقع و عدوا من جملة الحكمة معرفة أحوال المعقولات الثانية [2] و أحوال المقولات السبع النسبية بأن [3] تذكر ما أصلناه من أن الوجود لكل شي‏ء من الأشياء له مرتبة خاصة من الظهور و درجة مخصوصة من الفعلية و الحصول و غاية المجد و العلو أن يكون قيوما غنيا واجبا بالذات غير متعلق القوام بغيره أصلا [4] فيكون بما هو هو فعلية محضة مقدسة عن جميع شوائب القوة و الإمكان و النقص و القصور و ما سواه مصحوب بالقصور و الإمكان الذاتيين على تفاوت مراتبها و تباين طبقاتها فيهما فكلما بعد عن منبع الوجود و الوجوب كان قصوره أشد و إمكانه أكثر إلى أن ينتهي الوجود إلى غاية من النزول و الخسة يكون وجودها الجوهري عين تقومها بالصورة الحالة فيه و فعليتها محض القوة و الاستعداد و وحدتها الشخصية بعينها كثرتها الانفصالية تارة و وحدتها الاتصالية أخرى و إذا علمت هذا النحو من القصور في الجواهر بحسب النزول فما ظنك بالأعراض إلى م ينتهي نحو وجوداتها في الوهن و الخسة بحسب مراتب إمكاناتها الذاتية و الاستعدادية فقد انتهت الأعراض في الخسة إلى عرض نحو حقيقتها و وجودها- نفس التشوق و الطلب و السلوك إلى عرض آخر كيفي أو أيني أو وضعي على سبيل التجزي و التدريج و المهلة فهذا حظ ذلك العرض المسمى بالحركة من الوجود العيني فإذا ثبت للحركة وجود في الفلسفة الأولى أثبت لها هذا النحو من الوجود اللائق بها بحسب الأعيان لا بحسب الأوهام كيف و إثبات نحو آخر من الوجود و هو القار لها هو الجهل المضاد للحكمة. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص:338 و 339


[1] عار
[2] منطقی و فلسفی. گفته شد بحث از اینکه معقولات ثانیة منطقی بتوانند در طریق کشف واقع قرار بگیرند، بحثی فلسفی هستند. پس شامل منطقی و فلسفی هر دو است.
[3] متعلق به تدفع
[4] در ذات و صفات و افعال