درس اسفار استاد فیاضی

90/08/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثانی فی أن الوجود من المعقولات الثانیة/وجه تسمیه معقول اول و ثانی و اقوال در تعریف معقول اول و ثانی و نقد استاد فیاضی/ ج1/ص 333

وجه تسمیه معقول اول و ثانی و نسبت آن با اصطلاح

قالوا: سمی المعقول الأول لأنه یعقل أولا و سمی المعقول الثانی لأنه یعقل ثانیا.

 (تسمیه معقول اول و ثانی به این دلیل است که معمولا معقولات أولی در ابتدا و بدون اینکه معنایی قبلش باشد حاصل می شود و معقولات ثانیه را ثانیه می گویند چون در رتبه ثانی و بعد از معنای دیگری حاصل می شوند. اما این موجب نمی شود که هرچه در ابتدا فهمیده می شود معقول اول باشد و هرچه در رتبه متأخر فهمیده می شود معقول ثانی باشد. بنابر این ممکن است معنایی معقول ثانی باشد اما در رتبه أول فهمیده شود مثل عدم بنابر مختار ما. و یا چیزی معقول أول باشد اما در رتبه ثانی فهمیده شود مثل کیفیات مختص به کمیات. باید گفت در تسمیة ادنی مناسبت کافی است و لازم نیست اصطلاح با وجه تسمیه به نحو کامل مطابق باشد.)

 لکن لا یخفی أنه لیس کل ما یعقل أولا یکون من ما یحاذیه أمر فی الخارج و لیس أیضا کل ما یحاذیه أمر فی الخارج یعقل أولا و ذلک لأن بعض ما یعقل أولا لا یحاذیه أمر فی الخارج کالعدم علی ما هو الحق من أنه یعقل بعدم وجدان شیء. و کالوجود بناء علی أصالة الماهیة فإن الوجود عندهم أول الأوائل فی التصورات مع أن القائل بأصالة الماهیة یراه معقولا ثانیا أی من ما لا یحاذیه فی الخارج. و بعض ما یحاذیه أمر فی الخارج لا یعقل أولا کالکیفیات المختصة بالکمیات مثل الزوجیة و الفردیة و کالاضافات العارضة للأعراض مثل الأطول و الأقصر.

 و الذی یسهّل الأمر أن أدنی ملابسة یکفی فی التسمیة.

 و من ما ذکرنا یظهر أن لیس کل ما یعقل ثانیا من ما لا یحاذیه أمر فی الخارج و لیس کل ما لا یحاذیه أمر فی الخارج یعقل ثانیا.

 (مفهوم «عدم» طبق نظر ما همین که چیزی نیست می گوییم نیست و عدم است و همانطور که هست می گوییم هست و وجود را می فهمیم. البته این نظر ما است. در نظر ما عدم ابتدا فهمیده می شود و لازم نیست قبلش چیزی فهمیده شود. اما نظر علامه غیر از این نظر ما است.

 آیا همه ماهیات در رتبه أول فهمیده می شوند؟ جسمیت و شکل اول تصور می شود. اما آیا کیفیات مخصوص به کم مثل زوج بودن دو نیز أول فهمیده می شود؟ خیر. اول باید عدد را فهمید بعد کیفیت مخصوص به کمیات فهمیده شود. پس اینکه فهم کیفیات مخصوص به کم متأخر است موجب نمی شود که معقول ثانی باشد با اینکه در رتبه متأخر فهمیده شده است. )

تعریف های معقول أول و ثانی

تعریف مختار

قلنا: إن المعقول الأول هو المعنی الموجود فی الخارج بمعنی أن له فی الخارج ما یحاذیه کالماهیات و الوجود و صفاته الحقیقیة علی القول بأصالة الوجود.

 و المعقول الثانی المنطقی هو المعنی الذی لیس له ما یحاذیه فی الخارج و لکن یوصف به المفاهیم الذهنیة کالحد و المعرف و الرسم و القیاس و البرهان.

 و المعقول الثانی الفلسفی هو المعنی الذی لیس له ما یحاذیه فی الخارج و لا یوصف به المفاهیم الذهنیة.

 (عدم ملکات را هم می گویند در خارج هستند. برای خروج آنها می گویند که ما بازاء در خارج دارد و گفتیم لازم نیست مابازاء مستقل و اختصاصی داشته باشد و الا اگر لازم بود مابازاء اختصاصی داشته باشد، دیگر هیچ معقول أولی نخواهیم داشت.

 این بیان به نظر ما تام است و حصر عقلی می شود و هیچ معنایی از آن خارج نمی ماند. )

تعریف صاحب شوارق و حکیم سبزواری

 و قد یعرف المعقول الأول بما عروضه و اتصافه کلاهما فی الخارج. و المعقول الثانی المنطقی بما عروضه و اتصافه کلاهما فی الذهن. و المعقول الثانی الفلسفی بما عروضه فی الذهن و اتصافه فی الخارج.

 و یفسر العروض بالوجود فی نفسه و بعبارة أخری الوجود الرابطی. و قد یعبر عنه بالوجود المحمولی. و یفسر التصاف بالوجود الرابط أعنی النسبة و هی الوجود فی غیره. فالمعقول الأول علی هذا هو الذی وجوده فی نفسه و ارتباطه بموضوعه کلاهما فی الخارج.

 (این تعریف توسط صاحب شوارق به وجود آمد و توسط حکیم سبزواری پذیرفته شد.

 عروضش در ذهن یا خارج است یعنی وجود فی نفسه و محمولی اش در ذهن یا خارج است. وجود رابطی حیثیت فی نفسه و لغیره دارد. از حیثی که فی نفسه است در برابر وجود رابط است. جسم وصف چیزی نیست. اما مکعب بودن را که در نظر می گیریم وصفی فی نفسه است اما همیشه به جسم چسبیده است و ربط به جسم است.

 اتصاف درخارج است یا ذهن یعنی رابط در ذهن است یا خارج)

نقد استاد فیاضی بر تعریف حکیم سبزواری

و یرد علیه:

أولا: ما مر من أن الحمل لیس من مقومات المعقول الأول و لا من مقومات المعقول الثانی.

 (این بر این مبنا است که مقسم تقسیم به معقول اول و ثانی را عارض و محمول دانسته است این در حالیکه قوام معقول اول و ثانی به حمل شدن و عارض شدن نیست.

و ثانیا : أن الموجود فی نفسه لنفسه و إن کان محمولا کقولنا «هذا جسم» و لکن لیس له وجود رابط فلا یشمله التعریف.

و ثالثا : أن النسبة فی الحملیات لا وجود لها إلا فی الذهن علی ما تقرر فی محله.

 (هنگامی که هلیت بسیطة داشته باشیم، نسبت در خارج نیست بلکه فقط در ذهن است اما علامه می گویند در هلیات مرکبه نسبت نیز در خارج هست. وقتی می گوییم «هذا جسم» ، «هذا» و «جسم» در خارج دو چیز نیستند که بینشان وجود رابط باشد. علامه عرض را عین جوهر نمی داند بلکه از شؤون و مراتب می داند. پس رابط قابل تصور است. اما اشکال در آخوند است که چگونه می گوید در خارج نسبت هست. اما حلش در این است که آخوند می گوید همه چیز عین هم اند و همه چیز در خارج است بنابر قاعده بسیط الحقیقة کل الأشیاء. بنابر این مبنا آخوند تهافت نگفته اما ما این مبنا را نمی پذیریم.

 دلیل علامه بر وجود نسبت در خارج این است که قضیه موضوع و محمول و رابطه دارد. صدق وقتی است که این اجزاء نیز در خارج باشد. اما ما گفتیم صدق به این نیست که اجزاء قضیه در خارج باشد بلکه باید آنچه قضیه می گوید در خارج نیز همانطور باشد. قضیه می گوید زید با علم هوهویت است پس باید در خارج زید و علم هوهویت داشته باشد و این لازم ندارد که در خارج نسبت وجود داشته باشد. علامه واقعیت واحد را تبدیل به دو واقعیت کرد و برای درست کردن این نظر احتیاج به وجود رابط در خارج پیدا کرد. )