درس اسفار استاد فیاضی

90/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/ المرحلة الثانیة/ الفصل الأول في تحقيق الوجود بالمعنى الرابط/استدلال بر عدم وجود رابط در مطابق هلیات مرکبة و نقد آن/ج1/ ص 328 و 329
 (مرحوم آخوند در آخر عبارت جلسه قبل گفتند که در قضایای هلیت مرکبة فقط ثبوت المحمول للموضوع باید باشد. زیرا ممکن است محمول امری عدمی باشد. گرچه عدمی یک نحو ثبوتی دارد و این ثبوتش در خارج نیست بلکه در ذهن است. ما می گوییم این کلام آخوند هم با دیگر کلمات آخوند سازگار نیست هم درست نیست.)
 قوله:«ثبوت الأعدام لیس فی الخارج بل فی الذهن» (این عین عبارت آخوند نیست بلکه مفهومش است.)
 فیه:
 أن الأعدام المقابلة للوجود بتقابل التناقض أو العدم و الملکة، لا بد من وجودها فی الخارج إذا کانت الوجودات المقابلة لها وجودات خارجیة. لأن عدم الخارجی هو الذی یکون مقابلا للوجود الخارجی. لأن وعاء المتقابلین لابد أن یکون واحدا.
 ألا تری أن وجود زید فی الخارج لا یناقض عدمه فی الذهن فإنهما یجتمعان و کذا عدم زید فی الخارج یا یناقض وجوده فی الذهن فإنهما یجتمعان. فثبوت الأعدام خارجی إذا کان تلک الأعدام أعداما لوجودات خارجیة.
 («زید موجود فی الخارج»، نقیض این قضیه «زید معدوم فی الخارج» است. نقیضش به این است که زید در خارج نباشد نه اینکه در ذهن نباشد. «زید عالم» این یعنی به علم خارجی عالم است و حقیقت علم در وجود زید هست. پس جاهل بودنش هم به این است که در خارج جاهل باشد نه اینکه در ذهن جاهل باشد و به جهل ذهنی جاهل باشد.
 زید می شود در خارج باشد اما وجود ذهنی نداشته باشد. عدم هر چیز، بدیل آن چیز است. وجود زید در صندلی شماره یک با عدم زید بر صندلی شماره دو تهافت ندارد. )
 اسفار/ ج4/ ص 221 و ص 126 طبع ایران [1]
 نهایة/ بحث شر
 (علامه ألم را ادراک منافی می دانند درحالیکه در جای دیگر الم را که شر است را عدمی می دانند. الألم شر، و کل ألم إدراک و کل ادراک أمر وجودی، إذن کل ألم أمر وجودی. این با مقدمة اول که شر را عدمی می داند در تهافت است. پس شکل سوم است: بعض الشر أمر وجودی. علامة جواب داد که الم ادراک است اما ادراک امر عدمی است و ادراک عدمی، خود امر عدمی است زیرا در ادراک خود شیء درک می شود. پس ادراک امر عدمی در واقع خودش امری عدمی است.
 نتیجه این شد که مستشکل می گفت نسبت در خارج نیست زیرا اگر بین انسان و ضاحک بخواهد نسبت باشد، باید ضاحک که محمول است باید وجود داشته باشد اما گفته شد که محمول لازم نیست امر وجودی باشد بلکه می تواند امر عدمی باشد. اما اشکال اصلی این بود که اگر نسبت در خارج بود، این نسبت با موضوع مرتبط است یا نه. اگر ارتباط ندارد، خلف در نسبت بودن است و اگر مرتبط است، خودش نسبت دارد و تسلسل پیش می آید.
 جواب این است که ارتباط نسبت با موضوع به خودش است و رابط دیگری نمی خواهد. به عبارتی نسبت با عرض خلط شده. عرض اگر بخواهد مرتبط شود، محتاج ربط است اما نسبت خودش عین ربط است که برای ربط به چیزی خودش محتاج ربط دیگری نیست.
 اگر کسی اشکال کند که نسبت را می توانیم مستقل لحاظ کنیم و آن امر مستقل محتاج نسبت است، آخوند می گوید بله اگر نظر استقلالی به رابط کردیم، محتاج رابط دیگری است که رابط دوم فقط کارش ربط است و مستقل نیست. بله به این رابط دوم هم می توان نظر استقلالی کنیم. به عبارتی این تسلسل تسلسلی است که به اعتبار ما و تعداد اعتبار ما بستگی دارد. به عبارت دیگر قوام این تسلسل به اعتبار و لحاظ ما است و اگر لحاظ نشود، تسلسل هم قطع می شود. به عبارت دیگر این تسلسل بالفعل نیست بلکه تسلسل لا یقفی است که محال نیست.)
 و قد علم [2] أن اللانهاية الحاصلة من تضاعيف لحظات الأفهام- و خطرات الأوهام غير ممتنعة لانبتاته [3] بانبتات الملاحظة إذ ما لم يلحظ حاشيتا الحكم و لم يعقل بالقصد لم يحصل الربط بينهما ليحكم بثبوته للموضوع أو المحمول- فإذا قلنا ألف ب فقد عقلنا مفهوم ثبوت ب لألف على أنه مرآة [4] لتعرف حال ألف و ب لا على أنه ملتفت إليه بالقصد فلا يمكن لنا في هذا الحكم مراعاة حال الثبوت- بكونها ثابتا لألف أم لا منسوبا إليه بالثبوت أم باللاثبوت فإنه في حكمنا بأن ألف ب‏ نسبة محضة و النسبة بما هي نسبة لا تكون منسوبة نعم إذا قلنا ثبوت ب لألف [5] كذا فقد جعلناه منظورا إليه بالقصد و قد انسلخ عن كونه بحيث لا يقع إلا بين الحاشيتين- و استصلح أن يصير إحداهما فيعتبر له ثبوت و ربط آخر و حينئذ يرجع الأمر إلى أن يكون ذلك الثبوت الآخر مرآة لتعرف حال الثبوت الأول من دون الالتفات إليه إلا بالتبع ثم إذا التفتنا إليه [6] و قلنا ثبوت الثبوت كذا فقد عزلنا النظر عن الحاشيتين إلا بالعرض و انتقلنا إليه و نسبناه إلى موضوع فحصل هاهنا ثبوت ثالث غير ملتفت إليه و كذا إذا توجهنا إليه بتصييره أحد طرفي الحكم حصل رابع و كذا يوجد خامس و سادس إلى أن نقف عن هذه الالتفاتات و الملاحظات الحاصلة منا بالإرادة و الاختيار فتنقطع به السلسلة. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص: 328 و 329


[1] و من هاهنا يندفع الشبهة التي أوردها بعض المتأخرين على الحكماء- حيث حكموا بأن الشرور بالذات هي الأعدام لا غير مع أنا نعلم بالضرورة أن الألم و هو إدراك المنافي شر بالذات و الإدراك أمر وجودي و ذلك لأن الإدراك للشي‏ء هو بعينه وجود ذلك الشي‏ء إن ذهنا فذهنا و إن خارجا فخارجا فكما أن وجود الإنسان هو عين معنى الإنسان في الخارج و كذلك وجودات الأعدام في الخارج كالتفرق و العمى و الصمم و الجهل هي نفس تلك الأعدام فكذا إدراكات تلك الأعدام اعنى حضورها للقوة المدركة فهذا الحضور و الإدراك من أفراد العدم بالذات- و لهذا يكون الألم شرابا لذات و إن كان من أفراد الوجود.
[2] اسفار/ فصل ششم از مواد ثلاث/ ج1/ ص 163 طبع کنگره و ص 142 طبع ایران: أن التسلسل هاهنا بمعنى لا يقف لأنه حاصل من اعتمال الذهن- من غير أن ينساق إليه الأمر بحسب نفسه و ينقطع بانقطاع اعتبار العقل.
[3] قطع شدن
[4] پس خود این نسبت فانی است و نگاه استقلالی به آن نشده است.
[5] که در این صورت به آن نظر استقلالی شده است و دیگر رابط نیست بلکه معنای اسمی است نه حرفی.
[6] یعنی نگاه استقلالی به آن کردیم.