درس اسفار استاد فیاضی

90/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/ المرحلة الأولی/ المنهج الثالث فی الوجود الذهنی / الفصل الخامس مخلص عرشي‏ /ادامه بیان اقوال در وجود ذهنی و بیان قول نهم که قول استاد فیاضی است/ ج1/ ص 326
 التاسع
 نظر استاد فیاضی در وجود ذهنی
 و الحق عندنا قول تاسع إنّ الوجود الذهنی للإشیاء اشباحها المشابهة لها لا حقائقها و ماهیاتها، و هو غیر العلم الحصولی؛ وذلک لإنّ العلم الحصولی ـ بناءً علی ما أفاده الآخوند فی اتّحاد العالم و المعلوم من عینیة العلم و العالم - حقیقته حکایة وجود العالم للمعلوم، و إن لم یکن نفس حقیقة المعلوم و لامثالاً له، حیث إنّه قد یکون العلم مغایراً للمعلوم وجوداً و ماهیةً، و لا یشابهه فی شیءٍ اصلاً. و الوجود الذهنی محکی العلم أی مصداق المحکی ولکن بوجودٍ ظلّی أی بوجودٍ لاتترتب علیه الآثار و إن کان مشابهاً للمحکی الحقیقی.
 (هم شبح درست است هم شبه. شبح یعنی سیاهه ای که از دور می آید. شبه هم درست است زیرا شباهتی دارد که باعث انتقال به چیزی می شود.
 تا آنجا که می گوید شبح شیء به ذهن می آید موافق حرف ابن سینا است. اما ابن سینا می گوید همان شبح همان علم حصولی است و ما می گوییم علم حصولی چیز دیگری است.
 آخوند در اتحاد عالم و معلوم می گوید علم عین وجود عالم است. مشائین می گویند بعد از علم و قبل از علم نفس فرقی نمی کند. صورت علمی ضمیمه ای به نفس است. اما ملاصدرا می گوید نفس با حرکت جوهری کامل می شود و حکایت پیدا می کند. اما علامه در اتحاد عالم و معلوم می فرمایند که عینیت نیست بلکه اتحاد دو مرتبه از وجود است. علم یک مرتبه از وجود است و نفس مرتبه دیگری از وجود است.
 علامه می فرمایند اول باید با خود آب برخورد داشته باشیم تا علم و صورت ذهنی ما را به آب منتقل کند اما در نظر ما لازم نیست بلکه از هر راهی که علم به آب پیدا کنیم، آب را نشان می دهد حتی اگر از دیدن سراب باشد. حکایت علم ذاتی است. چیزی در ما پیدا می شود که حاکی از معنایش است. در نظر حکایت ذاتی علم حصولی است و این ذاتی، ذاتی باب ایساغوجی است نه ذاتی باب برهان.
 حالت حکایت یعنی علم به نحوی است که محکی را به ما نشان می دهد. وجود علم با وجود محکی یکی نیست و گاهی ماهیتشان هم یکی نیست زیرا علم کیف نفسانی است و معلوم از دیگر ماهیات دیگر است.
 وقتی تصور آب داریم، این علم خود آب را نشان می دهد. چیزی را نشان می دهد که رافع عطش است. اما علاوه بر آن وجود ذهنی از آب داریم که شبیه آب است. وجود ذهنی یعنی آثار بر آن مترتب نیست. این نسبت به خارجی ذهنی است و الا خودش عینی است و از این حیث نظر ما با نظر استاد جوادی متفاوت است. )
 توضیح ذلک:
 إنّ العلم الحصولی یحکی ما هو معناه حقیقة، أعنی ما له جمیع آثار ذلک المعنی من الکمالات اولی و الثانیة، و لافرق فی حکایته ذلک بین وجود المعنی فی وعائه المناسب له و عدمه؛ فإنّ حکایة العلم لواقعه لایتوقف علی وجود واقعه و لایقتضی ذلک. ألا تری أنّ علمنا بالإنسان ـ أعنی تصوّر الإنسان ـ یحکی واقعه سواء کان موجوداً أم معدوماً فإنّه یحکی عنه ما یقع موضوعاً لهلیة بسیطة سالبة نفس ما یحکیه عنه ما یقع موضوعاً لهلیة بسیطة موجبة. و مفهوم عدم زید یحکی ما هو عدم زید واقعاً سواءٌ کان زیدٌ موجوداً أم معدوما، و کذا قولنا «زیدٌ عادلٌ» عندما یکون کاذباً یحکی نفس ما یحکیه إذا کان صادقاً و لیس ما یحکی فی القسمین إلّا کون زید الحقیقی واجدا لحقیقة العدالة. المراد من الوجود معناه الأعم الشامل للوجود والعدم و الإعتبار بأجمعها.
 (علم حصولی حقیقت معنایش را نشان را می دهد. معنای حقیقی در برابر معنای ظلی است. معنای حقیقی از معنای حقیقی که جمیع کمالات اولی و ثانیه را دارد حکایت می کند. علم ما به آب حقیقت آب خارجی آب را نشان می دهد.
 وعاء تحقق معنا یعنی همان نفس الأمر که یا عالم وجود است یا عدم یا اعتبار. درخت در عالم وجود است. اما عدم مو در عالم عدم است. عالم عدم متداخل در عالم وجود است.
 حکایت علم از واقعش متوقف بر وجود واقعش نیست. تصور ما از انسان واقع انسان را نشان می دهد. انسانی در خارج باشد یا نباشد. بحث در حکایت قضیة نیست بلکه حکایت موضوع قضیة است. اگر گفتیم«الإنسان معدوم» موضوع قضیة از انسان حکایت می کند اما در قضیة حکم می کنیم به نبودش. این موضوع همان موضوع در قضیة «الإنسان موجود» می باشد. در باب قضایا نیز همین است. قضیة « زید عادل» عادلت زید را نشان می دهد و در حالت صدق و کذب حکایت این قضیة تفاوت نمی کند و در هر دو حال از عدالت زید حکایت می کند. این حکایت ذاتی هم در تصورات است هم در تصدیقات.)
 قال الشیخ فی منطق المشرقیین ص 31 ـ 32 « و ليس من شأن المعنى المتصور أن يكون له في الوجود مثال بوجه مثل كثير من معاني الأشكال الموردة في كتب الهندسة و إن كان وجودها في حيز الإمكان‏ و مثل كثير من مفهومات ألفاظ لا يمكن وجود معانيها مثل مفهوم لفظ الخلاء و مفهوم لفظ الغير المتناهي في المقادير فإن مفهومات هذه الألفاظ تتصور مع استحالة وجودها و لو لم تتصور لم يمكن سلب الوجود عنها فإن ما لا يتصور معناه من المحال أن يسلب عنه وجود و يحكم عليه بحكم سواء كان إثباتا أو نفيا.»
 (به حرف شیخ استناد می کنیم از جهت اینکه لازم نیست معنایش حتما موجود باشد و إلا نظر ما با او متفاوت است.)