درس اسفار استاد فیاضی

89/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/ المرحلة الأولی/ المنهج الثالث فی الوجود الذهنی / الفصل الخامس مخلص عرشي‏ /ادامه اشکالات استاد فیاضی به جواب عرشی آخوند و نقد کلام آخوند که حقیقت عرض و عرضی یکی است / ج1/ ص 326
 (مرحوم دوانی گفته است عرض و عرضی یکی هستند و تفاوتشان بالاعتبار است. آخوند نیز این را قبول دارد
 قولهم: العرض و العرضی واحد بالذات و متغایر بالاعتبار
 أقول: العرض ماهیة إذا وجدت فی الخارج وجدت فی موضوع. و العرضی محمول خارج عن ذات الموضوع. فالعرض أمر نفسی لأن الماهیة إذا لوحظت فی حد نفسها لم تخل إما أن تکون بحیث إذا وجدت وجدت فی موضوع أو تکون بحیث إذا وجدت وجدت لا فی موضوع. فالعرض عرض فی نفسه و بالنسبة إلی أی شیء مفروض. و الجوهر جوهر فی نفسه و بالنسبة إلی أی شیء مفروض.
 و العرضی أمر نسبی لأن محمولا واحدا قد یکون عرضیا لموضوع و ذاتیا لموضوع آخر. و ذلک لأن کل عرضی إنما یکون عرضیا بالنسبة إلی غیره و أما بالنسبة إلی نفسه فهو ذاتی. فإذا قلت: «البیاض بیاض» یکون البیاض ذاتیا و کذا إذا قلت:«البیاض أبیض». و أیضا الفصل عرضی للجنس و ذاتی للنوع. و جمیع المشخصات ذاتیة للشخص و عرضیة للنوع.
 (عرض بودن امری نفسی است. هیچ عرض جوهر نمی شود و هیچ جوهری عرض نمی شود و روابط
 فرق بیاض ابیض فقط از حیث لحاظ معنایی است.
 زید یعنی حیوان ناطق مذکر ابن عمرو. همه مشخصات زید ذاتی زید است و در حقیقت او تأثیر دارد اما عرضی نوع است.)
 و الأعراض معروفة و أما العرضی فقد یکون ماهیة و قد یکون غیر ماهیة. الماهیة إما جوهر کفصول الجواهر بالنسبة إلی أجناسها کالناطق بالنسبة إلی الحیوان أو عرض کجمیع الأعرض بالنسبة إلی الجوهر الموضوع لها. و غیر الماهیة إما مفهوم فلسفی أو منطقی أو غیرهما کالعدم
 (هر جوهری که فصلی دارد و جنسی، فصل او نسبت به جنسش عرضی است. اگر ماهیت اصلی جوهر است، هم جنس و هم فصل آن نیز جوهر به حمل شایع است. در جنس علاوه بر اینکه جوهر به حمل شایع است، جوهر به حمل اولی نیز هست یا به عبارت بهتر مفهوم جوهر نیز در آن مأخوذ است. اما در نظر علامه فصل جوهر به حمل شایع هست اما معنای جوهر در آن مأخوذ نیست. اما ما می گوییم می شود معنای جنس و جوهر در آن نیز مأخوذ باشد.
 «الإنسان موجود» موجود مفهوم فلسفی است که عرضی انسان است. یا «العقل ثابت».ثابت بودن برای عقول عرضی است نه ذاتی.
  مثال برای جایی که عرضی مفهوم منطقی است: «الحیوان ناطق معرف للإنسان» «الشکل الأول قیاس ضروری الإنتاج»
 مفهوم غیرمنطقی و فلسفی مثل مفهوم عدم«الدیناسور معدوم» این صادق است اما ذاتی دایناسور نیست. البته این بیان طبق نظر خود ما است که مفاهیم فلسفی غیر از معقول ثانی فلسفی است. مفاهیمی مثل وجود و وحدت و علت معقول أولی هستند اما مفاهیم فلسفی هستند. در نگاه ما معقول ثانی منطقی مفاهیم عدمی مثل عدم و امکان هست. )
 و من هنا یظهر أن معنی قولهم «العرض و العرضی واحد» لیس أن کل عرضی عرض. فإن هناک عرضیات کثیرة لیست من العرض فی شیء . نعم لما کان العرض موجودا فی نفسه لغیره، کان کل عرض عرضیا لموضوعه. فمعنی قولهم ذلک أن کل عرض الذی هو عرضی مع عرضیته واحد. و المراد بذلک أن حقیقة العرض و حقیقة العرضی واحد ففی قولنا «الجسم أبیض» حقیقة البیاض الذی هو عرض، نفس حقیقة الأبیض الذی هو عرضی لأن حقیقة البیاض وجود فی نفسه لغیره فهو صفة لموضوع. و حقیقة الأبیض أیضا لیس إلا نفس البیاض مع نسبة اتحادیة إلی موضوع. فحقیقتهما واحدة و الاختلاف إنما هو فی اعتبار العرض بشرط لا و اعتبار العرضی لا بشرط أی اعتبار العرض مع اعتبار موضوعه فی حین هو فی الواقع موجود فی موضوعه و اعتبار العرضی اعتبار لنفس العرض لکن مع اتحاده بموضوعه.
 (پس عرضی که عرض نباشد بیشتر از عرضی است که عرض باشد.
 مفهوم بیاض با ابیض یکی نیست بلکه حقیقت و معنای ابیض و بیاض یکی است.
 بیاض را دو جور می شود نگاه کرد. خودش را که نگاه کنیم می شود بیاض که همین وقت هم ارتباط با موضوع دارد که عین وجودش است اما آنرا لحاظ نمی کنیم. اما هنگامی که ارتباطش با موضوع را لحاظ می کنیم امر جدیدی را لحاظ نکرده ایم بلکه همان بیاض را ملاحظه کرده ایم اما به اعتبار موضوعش که می شود أبیض.)
 و من هنا یظهر أن معنی قولهم«العرض و العرضی واحد» لیس أن مفهومهما واحد و ذلک لأن مفهوم العرض معنی اسم المصدر و معنی العرضی معنی المشتق و هنا متباینان.
 (سفیدی فقط دلالت بر ماده می کند. اما ابیض دلالت می کند بر ماده به علاوه رابطه اتحادی با موضوعش پس مفهوم عرض و عرضی با هم فرق می کند و واضح است که از هر یک از این دو مفهوم چیزی فهمیده می شود پس ایندو مفهوم یکی نیستند.)