درس اسفار استاد فیاضی

89/11/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/ المرحلة الأولی/ المنهج الثالث فی الوجود الذهنی/الفصل الرابع فی زیادة توضیح لإفادة تنقیح / نقد اول دوانی بر سید سند/ج1/ص 318

و أورد الدوانی علی ما أفاده السید السند بوجوه

الأول: أن انقلاب حقیقة بتمام حقیقتها إلی حقیقة أخری تباینها بتمام حقیقتها غیر معقول. فإن الانقلاب إنما یجوز إذا کان بین المتبدل المنقلِب و المتبدل إلیه المنقلَب إلیه أمر مشترک. فإن کان الانقلاب فی الجواهر، کان الأمر المشترک هو المادة. کصیرورة الماء هواءا و الخشب رمادا. و إن کان الانقلاب فی الأعراض، کان الأمر المشترک هو الموضوع. کانقلاب الأسود أبیض.

 و أما فی محل الکلام فالصورة الذهنیة موجودة فی الذهن و لا یقبل الذهن الحقیقة الخارجیة التی هی صاحبة الصورة الذهنیة؛ فلا انقلاب. و لیت شعری ما هو الأمر الواحد المبهم الذی عدّه مشترکا بین الذهنی و الخارجی.

 (در تبدیل و تبدل لازم است که امر مشترکی بین دو چیز باشد. سید سند گفت که امر مشترک همان امر مبهم است. دوانی اشکال کرد که تبدیل دو چیز که امر مشترک بینشان نیست محال است. اگر کوه دماوند تبدیل شود به دریای خزر این محال است زیرا هیچ امر مشترکی بین این دو نیست. انقلاب اگر در جوهر باشد، ماده باید امر مشترک باشد و اگر در اعراض باشد، موضوع باید امر مشترک باشد. ماده لازم نیست هیولی باشد. بلکه اصل صورت جسمیة کافی است. به عبارتی ماده ثانیه مورد نظر است. أمر مشترک باید شخصی باشد و أمر مبهم نمی تواند امر مشترک باشد. اگر ابهام موجب اشتراک شود، زید و عمرو چون هردو در انسانیت مشترک هستند و این انسانیت در ایندو مبهم است، پس زید و عمرو نیز باید یکی باشند.)

 و اعترض عليه معاصره العلامة الدواني بقوله لا يخفى على من له أدنى بصيرة- أن انقلاب الحقائق غير معقول بل المعقول أن ينقلب المادة من صورة إلى أخرى- أو الموضوع من صفة إلى أخرى و ليس لكل أمر يوجد في الذهن محل أو موضوع- سوى الذهن باعتبار حصوله فيه و معلوم أن الذهن لا ينقلب من الصورة الذهنية- التي هي عنده كيف إلى الأمر الخارجي الذي هو جوهر مثلا و ليت شعري ما هذا الأمر الواحد الذي زعم أنه بحيث إذا وجد في الخارج كان ماهية و إذا وجد في الذهن كان ماهية أخرى و كيف ينحفظ الوحدة مع تعدد الماهية. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص: 318

تبصرة: لا یخفی أن ما ذکروه فی تصحیح الانقلاب مبنی علی استحالة الحرکة فی الجوهر. و أما علی القول بالحرکة الجوهریة و هو الحق فانقلاب الحقایق بمعنی أن تنقلب حقیقة بتمام حقائقها إلی حقیقة أخری مباینة لها بتمام حقیقتها معقول. لأن کل حد من حدود الحرکة الجوهریة تزول بصورتها و مادتها و أعراضها و تحدث حقیقة أخری مباینة لها بتمام حقیقتها. فمعقولیة الانقلاب باتصال الحرکة و کون المتبدَل إلیه امتدادا لوجود المتبدِل من غیر أن یکون بین المتبدل والمتبدل إلیه أمر واحد مشترک.

 (در حرکت جوهریة همه حقیقت شیء تغییر می کند. یک وجود واحد سیال است. ماهیات مختلفی که از حدود مختلف حرکت انتزاع می شود ساخته ذهن است. و إلا هیچ امر مشترکی بین حدود مختلف حرکت وجود ندارد زیرا تمام حقیقت شیء تغییر کرده است. هم جوهری که در آن دوم است همان جوهری نیست که در آن اول بوده است و هم اعراضش همان اعراضی نیست که در آن اول بوده است.

 صورت نوعیة از راه اعراض ثابت می شود. و صورت نوعیه مبدأ مباشر وجودی اعراض است. پس اگر اعراض حرکت دارند، صورت نوعیة نیز حرکت دارد.

 بنابر حرکت جوهری، انقلاب به اتصال حرکت تصور می شود. در حرکت جوهری نه ماده سابق و نه صورت سابق در آینده موجود نیست. پس بین منقلِب و منقلَب إلیه هیچ امر مشترکی نیست. بنابر این بنابر حرکت جوهری بین منقلب و منقلب إلیه هیچ امر مشترکی نیست. بنابراین در حرکت جوهری انقلاب رخ می دهد. اما پیوستگی حرکت را همان اتصال و دوام حرکت حفظ می کند.

 بر همین اساس علامه طباطبایی که در بدایه و نهایة از وجود هیولی دفاع می کنند، در اصول فلسفه وجود هیولی را منکر دذ می شوند. و شهید مطهری هم در توضیح می فرمایند که بنابر حرکت جوهری به هیولا احتیاجی نیست. علاوه بر اینکه استاد مصباح وجود هیولی را یک وجود نامعقول ومتنافر می دانند زیرا از جهتی می گویند هیولی فعلیت ندارد. این هم که می گویند که «فعلیته أن لا فعلیة له» در واقع استثنای منقطع است که تأکید می کند نداشتن فعلیت را. از جهت دیگر وجود عین فعلیت است. بنابر این وجود داشتن هیولی أمری متنافر است و پذیرفتنی نیست.)