درس اسفار استاد فیاضی

83/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الأولی/ المنهج الأول/ الفصل الثامن/ مساوقت وجود و شیئیت / دو جواب آخوند به متکلمین در وجود واسطه بین وجود و عدم/ ج1/ ص 76 و 77
 دو جواب آخوند به متکلمین در وجود واسطه بین وجود و عدم
 جواب اول
 اگر مراد این طائفه مجرد اصطلاح است، هیچ مانعی ندارد اما اگر غیر این است از دو حال خارج نیست:
 الف: یا به علت غفلت از وجود ذهنی و امور ذهنی است که موجود را منحصر در وجود خارجی می دیدند و آن چه را ثبوت ذهنی دارد، ثابت می نامند. اگر این هم باشد، قابل قبول است (یعنی آنچه در خارج نیست اما آن را تصور کرده اند، به آن تصور ثابت گفته اند.)
 (ذهن: دستگاه ادراک حصولی
 وجود ذهنی: خود علم حصولی
 امور ذهنی: اموری که به نحوی به ذهن مربوط است: شامل وجود ذهنی و امور اعتباری می شود. امور اعتباری یعنی اموری که نه در ذهن موجود است و نه در خارج موجود است اما ذهن آنها را اعتبار می کند.
 مفهوم انسان در ذهن استاما احکامش برای مفهوم ذهنی نیست. بلکه محکی انسان من حیث هو موضوع حکم است. محکی، وجود ذهنی نیست و در خارج نیز نیست. اما معدوم هم نیست. این کار ذهن است که وجود و عدم را از ماهیت نفی می کند و آنرا من حیث هی اعتبار می کند.)
 ب: و یا معدوم ممکن را که مطلقا معدوم است یعنی نه در ذهن و نه در خارج ثابت می دانند. اگر مراد این است، حرفی باطل است.
 (این بیان آخوند یقینا باطل است چون کلام این طائفه مجرد اصطلاح نیست. متکلمین به دلیل مشکل در علم خدا و امثال این اشکالات، برهان فلسفی بر ثبوت داشتن معدوم ممکن اقامه کرده اند. بنابر این فقط یک احتمال نیش غولی نیست. در واقع جواب اصلی آخوند به شبهات متکلمین، جواب دوم است.
 قضیة بما هی تصور است. تصدیق فهمی است که به قضیة تعلق می گیرد. اگر تصدیق به قضیة تعلق نگیرد مشکوک خواهد ماند و تصدیق به آن نخواهد شد.)
 جواب دوم آخوند به متکلمین
 قول به ثبوت معدوم باطل است. زیرا: (این استدلال در مطارحات نیز آمده است)
  1. اذا کان الممکن معدوما، فوجوده فی الخارج اما ثابت او منفی. لان الثابت و المنفی نقیضان عندهم.
  2. لکن التالی بشقیه محال. اما الشق الثانی:
  3. فلاستلزامه کون الممکن محالا، لان المنفی مساوی للمحال عندهم. و اما الشق الاول:
  4. فلاستلزامه کونه موجودا، لان ثبوت وجوده له یستلزم اتصافه بالوجود، فیستلزم کونه موجودا و معدوما معا. (متکلم می گوید نه موجود است و نه معدوم. اما لازمه کلامش این است که هم موجود است و هم معدوم.)
 فان قالوا: ان ثبوت وجوده اتصافه بالموجودیة.
 قلنا: الشیئیة ثابتة للمعدوم الممکن و لا یستلزم اتصافه بها.
 فان رجعوا و التزموا بان المعدوم الممکن لیس بشیئ کان فی ذلک اجتماع النقیضین لان مدعاهم انه الشیئ.
 (فإن قالوا: ثبوت الإمکان للممکن لا یستلزم اتصافه بالإمکان.
 قلنا: فیستلزم أن لا یکون الممکن ممکنا. )
 و كان هذه الطائفة [1] من الناس إما أن يكون غرضهم مجرد اصطلاح تواضعوا عليه في التخاطب و إما أن يكونوا ذاهلين عن الأمور الذهنية فإن عنوا بالمعدوم المعدوم في خارج العقل جاز أن يكون الشي‏ء ثابتا في العقل معدوما في الخارج و إن عنوا غير ذلك كان باطلا و لا خبر عنه و لا به- [2] و مما يوجب افتضاحهم أن يقال لهم إذا كان الممكن معدوما في الخارج- فوجوده هل هو ثابت أو منفي فإنه باعترافهم لا يخرج الشي‏ء من النفي و الإثبات- فإن قالوا وجود المعدوم الممكن منفي و كل منفي عندهم ممتنع فالوجود الممكن يصير ممتنعا و هو محال و إن قالوا إن الوجود ثابت له و كل صفة ثابتة للشي‏ء يجوز أن يوصف بها الشي‏ء فالمعدوم يصح أن يوصف في حالة العدم بالوجود فيكون موجودا و معدوما معا و هو محال فإن منعوا اتصاف الشي‏ء بالصفة الثابتة له فالماهية المعدومة يجب أن لا يصح أن يقال لها إنها شي‏ء فإن الشيئية ثابتة لها و إن التزم أحد على هذا التقدير بأنه لا يصح أن يوصف الشي‏ء بأمر ثابت له فليس بشي‏ء و قد قال بأنه شي‏ء و كذا الإمكان [3] . الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏1، ص: 76 و 77


[1] ظاهر در اینکه ایشان قائلین به هر دو قول را یک فرقه می دانند در حالیکه چنین نیست.
[2] نه موضوع واقع می شود نه محمول. اما گذشت که این کلام به اطلاقه باطل است.
[3] فقط به قسمت آخر مربوط است نه از ابتدا .