1400/09/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تبیین نظر مرحوم آخوند در مورد اینکه فرمود : اراده همان علم به مصلحت فعل و عبادات است و اشکال به ایشان
به هر صورت مرحوم آخوند حق را به معتزله داد و فرمود طلب و اراده با هم یکسان هستند . طلب انشائی ارادة انشائیه است و طلب حقیقی ارادة حقیقیه است و اگر همة پاسخهای ما را زیر سئوال ببرید و بخواهید ما را متهم به جبر کنید ، خواهم گفت : به هر صورت به جائی میرسید که چرا بی چرا است . زیرا مفهوم اصلیِ جبر همین است که مکلّف از خود چیزی ندارد و برگشت جبر به همین است .
استاد : مرحوم آخوند هر چه کرد که طلب و اراده را یکسان کند ، او را متهم به جبر کردند ؛ لذا در پایان کار ایشان خواست این اتهام را منتفی کند که سر از جای دیگر درآورد و کار به اینجا رسید که به این مطلب پناه ببرد که « الذّاتي لا یُعَلَّل » ؛ طبقات کفر و ایمان مثل طبقات معادن است « کَمَعادنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ » ، معدنی که ذاتاً طلا است چرا ندارد یا معدنی که ذاتاً نقره است چرا ندارد . وقتی شی ای بنفسه یا بذاته ، دارای شرایطی شد ، دیگر نمیتوان برای آن چرا آورد . حتّی کار به اینجا رسید که برای خلاصی از جبر که ﴿إذا اَرادَ شَیئاً أن یَقولَ له کن فَیکون﴾ [1] . فرمود بحث ما در مفاد امر ، در تکوینیات نیست بلکه در تشریعیات است .
در تکوینیات و کائنات ، اراده به معنای علم به نظام است و در تشریعیات به معنای علم به مصلحتِ عباد و فعل عباد است .
در نتیجه ایشان دچار چالش جدیدی شد ؛ اشکال روی اشکال و مرحوم آخوند را رها نمیکنند: - چرا اراده را به معنای علم معنا نمودهاید؟ اراده با علم فرق میکند . علم مقدمة اراده است ؛ یعنی شما وقتی علم به چیزی پیدا کردید ، اراده نسبت به آن پیدا میکنید پس چرا شما میفرمائید اراده یعنی علم؟!
– چرا شما صفت مؤمن و کافر را ذاتی او دانستید؟
و پاسخ ایشان پاسخی است که به نظر میرسد نباید اینگونه پاسخ داد . در اشکال آخر مشاهده کردید که مستشکل گفت : « اگر ارادة تشریعیه عین علم خداوند متعال به صلاح فعل است ، لازمهاش این است که این اراده طلب مُنشَأ بالصِّیغه شود » .
استاد : اینجا چند اشکال وجود دارد .
ایشان بحث شان در مفهوم مادة امر بود و هنوز بحثی از صیغة امر نکردهاند و اصلاً هنوز وارد بحث صیغة امر نشدهاند که در اینجا از آن بحث میفرماید .
کفایه را ملاحظه بفرمائید بعد از همة این مباحث میفرماید :
الفصلُ الثّاني : في ما یَتَعَلَّقُ بِصیغَةِ الأمر [2] ... .
پس تا بحال بحث در مورد چه بود؟ مادة امر . پس اینجا اصلاً بحثی و کاری با صیغة امر نداریم که بحث آن را به میان کشیدهاند .
در این وهم و دفع آخر در مفاد مادة امر ، آن هم قبل از این که وارد صیغة امر شود ، ایشان میفرماید : من قبلاً گفتم برای خلاصی از جبر ارادة ما اینجا ارادة تشریعیه است ؛ وَ هو العلمُ بِصَلاحِ الفِعل وَ فِعلِ العِباد .
مستشکل این حرف را نمیپذیرد و میگوید : مگر میشود اراده عین علم به صلاح فعل باشد؟ آن در مرتبة دیگری است و این در مرتبة دیگر و اصلاً طبقات آنها فرق میکند . طبقة علم هم زمان طبقة اراده نیست ، علم قبل از اراده است ، اگر بخواهید ارادة تشریعیه را عین طلب بگیرید ، مطلبی پیش خواهد آمد و آن این است که بگوئید : مُنشَأبالصِّیغَةِ در خطابات الهی هو العلم است « وَهوَ بِمَکانٍ مِنَ البُطلان ».
عبارت را ببینید :
وَهمٌ وَ دَفعٌ : لَعَلَّکَ تَقول ، إذا کانت الإرادَةُ التَّشریعیَّةُ مِنهُ تَعالي عینُ عِلمِهِ بِصَلاحِ الفعل لَزِمَ بِنَاءً علي أن تکونَ عینَ الطَّلَبِ لَزِمَ کونُ المُنشَئِ بالصِّیغَةِ الخِطاباتِ الإلهیَّةِ هوَ العِلم وَ هو بِمَکانٍ مِنَ البُطلان[3] ...
استاد : شمای مستشکل ممکن است بگوئید اگر ارادة تشریعیه از خدا عین علم خدا به صلاح فعل عباد باشد بنابراین لازم میآید که این ارادهای که از خدا صادر شده است عین طلب باشد و منشئِ بالصِّغیه در خطابات الهیه ، مُنشئ علم باشد در حالی که مُنشَأ علم نیست .
آیا چیزی که انشاء شده است علم است ؟
خب جناب آخوند شما به مستشکل بفرمائید بحث من در مادة امر است در صیغه نیست ، چرا اینطور جواب نمیدهید؟! زیرا نمیتواند اینطور جواب دهد چون مباحث صیغه و ماده را باهم مخلوط کرده و بصورت مجزای از هم نیاورده تا بتواند اینطور جواب دهد لذا خود مرحوم آخوند میفرماید : « لَعَلَّکَ » اینجور بگوئید ، پای مُنشَئ بالصِّیغه را به میان آورد ، زیرا میداند پای خود ایشان هم به صیغة امر کشیده شده در حالی که مادة امر محل چنین بحثی نبوده است ولو هنوز از صیغه و مفاد صیغه بحث نشده باشد .
مرحوم آخوند میفرماید : شاید این اشکال را بکنید اما از یک مطلب غفلت کردهاید
لکِنَّکَ غَفَلتَ أنَّ إتّحَادَ الإرَادَةِ مَعَ العِلمِ بِالصَّلاح إنّمَا یکونُ خَارِجاً لا مَفهوماً ...
استاد: شما غفلت کردید که اتحادی که من گفتم بین اراده و علم است ، این حرف من در خارج است نه در مفهوم .
اشکال استاد : حال سئوال ما این است که آیا بحث ما در مادة امر در مفهوم است یا در خارج؟! جناب آخوند .
... وَ قَد عَرَفتَ أنَّ المُنشَئ لیسَ إلا المفهوم لا الطَّلَبُ الخَارجي وَ لا غَروَ اصلاً ...
استاد : ایشان میفرماید : « وَ قَد عَرَفتَ » ، وَ قَد عَرَفتَ چه چیزی ؟ شما هنوز که صیغهای را نگفتهاید!
... بل لا مَحیصَ عنه ( یعنی لا مَحیصَ عنِ الإتّحاد ) في جَمیعِ صِفاتِهِ تَعالي لِرجوعِ الصِّفاتِ إلي ذَاتِهِ المُقَدَّسةِ [4] ...
استاد : لذا شما عیناً و خارجاً میبینید صفات وجود ندارد ، همه ذاتی خداست ، صفت نیست و لذا قال امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) : « وَکَمالُ توحیدِهِ الإخلاصُ له وَ کَمالُ الإخلاصِ له نَفيُ الصِّفاتِ عنه » ...
استاد : نفی صفات یعنی چه ؟ یعنی بگوئی اصلاً خارج از ذاتِ باریتعالی هیچ چیز وجود نیست به عبارت بهتر زائد بر ذات خداوند متعال هیچ چیز نیست . یعنی این صفاتی که در خارج میبینی همه ذاتیِ خداوند باریتعالی است . ببینید این مطلب از کجا سر برآورد و به کجا رسید!! ایشان بحث از مفاد امرنمود ، بحثی از صیغة امر نبود ، بعد هم نباید بحث از مُنشَئ را در اینجا به میان میآورد . بحث صفات حق تعالی جزء ذات خداوند است را با این روایت به میان آورد ؛ اما امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) نمیخواهد بفرماید صفات ندارد ، ایشان هدفش جلوگیری از تکثّر است ، میخواهد بفرماید مَنشأ همة این صفات ، خداوند باریتعالی است ، همة صفات جزء ذات خداست یعنی اینطور نیست که خدا چیزی باشدکه این صفات را کسب کرده باشد یا کسی به او داده باشد ، این بحث چیز دیگری است درآنجا .
ایشان وقتی بحث از حدوث میکند نیاز به مُحدث دارد . در بحث باریتعالی نمیتوان از حدث بحث کرد ؛ مگر آن صغری و کبرای مشهور را فراموش کردهاند که میگوید : همة عالم متغیر است، هر متغیری حادث است در نتیجه عالم حادث است . لذا آنجا وقتی بحث از حدوث میشود نیاز به محدث دارد و محدث آن خالق یکتا است .
در بحث صفات ، اگر صفات حدوثی باشد باید به دنبال محدث گشت ، در نتیجه دچار تکثّر خواهید شد در صورتی که بسیاری از اینها قائل به وحدت وجود هستند ؛ صفات را با همة تکثر قائل هستند که جزء ذات باریتعالی است .
عرض ما به مرحوم آخوند این است که :
این که صفات به ذات باریتعالی بر میگردد ، شما میخواهید با اینها ثابت کنید که اراده یعنی علم به مصلحت فعل و مصلحت عباد و این جزءِ ذات باریتعالی است و لذا این علم همان اراده است ، پس به دنبال این نروید که این علم و اراده را از هم جدا کنید کما اینکه امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) فرمودند جدای از ذات باریتعالی نفی صفات زائده از ذات باید کرد « وَکَمالُ توحیدِهِ ( أي توحید الله ) الإخلاصُ له وَ کَمالُ الإخلاصِ له نَفيُ الصِّفاتِ عنه » . حضرت میفرماید کمال یعنی سقف مطلب نه کف مطلب .
کمال اخلاص این است ، حد اقل اخلاص چیست؟ شما گاهی کلیات را میگوئید اما وقتی که تجزیه و تحلیل میکنید میگوئید این مطلب یک کف و یک سقف دارد مثل ایمان ، که کف آن این است که فرد واجبات را انجام دهد و محرّمات را ترک کند و با ذهن و فکر او کسی کاری ندارد . اما کمال این ایمان و تقوا چیست؟ این است که حتی فکر گناه هم به سر او خطور نکند. لذا کمال اخلاص این است که وقتی گفتیم : « هو الرحمن ، هو الرحیم ، هو الجبار ... » اینها را جزء ذات خدا بدانیم و این کف نیست بلکه سقف اخلاص است .
لذا مرحوم نائینی این مباحث را در صیغة امر مطرح میکند نه در مفاد مادة امر . مادة امر در مفاهیم امر است یعنی در معنای حرف « أ م ر » و مرحوم آخوند باید در این وادی مادة امر را بررسی مینمود .
ایشان میفرماید : اینطور نیست که ما معتزله را به راحتی بپذیریم و اشاعره را رد کنیم . چه کسی میگوید که طلب« هو عینُ الإرادَةِ ، هو عینُ العلمِ بِمَصلَحَةِ العِباد » . چه کسی این را گفته ، اینها دو مقولة مجزا هستند و طبقات آنها با هم فرق میکند .