98/10/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسلک تعهد /مفاد نهی /نواهی
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسه قبل بیان شد که اگر گفته شود برای تحقق دلالت باید احراز شود که متکلم، شاعر است؛ فهمیده می شود که دلالت تصدیقی نوع اول مد نظر است و اگر گفته شود برای تحقق دلالت باید احراز شود که متکلم، در مقام افاده بیان بوده و در مقام هزل نیست؛ نشان می دهد که منظور از دلالت، دلالت تصدیقی نوع دوم است. در ادامه نظر آخوند در مورد تابعیت دلالت از اراده مطرح شد که شاهدی بر ملاک های بیان شده در تشخیص نوع اراده و دلالت بود. با توجه به این ملاک ها مشخص میشود که اراده ای که در اشکال به مشهور مد نظر محقق خویی است، اراده جدی است و اراده ای که در مبنای خودشان در وضع و دلالت وضع مطرح می کنند، اراده تفهیمی یا همان اراده استعمالی و تصدیقی نوع اول است. پس اشکال ایشان به مشهور بر اساس مبنای خودشان در وضع نیست.
بحث ما در رابطه با فرمایشات شهید صدر بود. مطالبی به عنوان مقدمه بیان شد. اکنون نوبت این است که فرمایشات ایشان را بخوانیم و بر اساس آن مقدمات، فرمایش ایشان را بررسی کنیم. محقق خویی به اساتیدشان یعنی تلامذه آخوند اشکالی دارند. تلامذه آخوند معتقدند، امر برای بعث و نهی برای زجر وضع شده نه برای طلب. محقق خویی اشکالشان این است که امر نه برای بعث وضع شده است و نه برای طلب. و نهی نیز نه برای زجر وضع شده است و نه برای طلب. یعنی اینکه هم فرمایش آخوند و هم فرمایش تلامذه آخوند محل بحث است. محقق صدر ذیل این اشکال توضیحی می دهند و بعد اشکال را بررسی می کنند.
ایشان میفرمایند: «وامّا الاعتراض الّذي وجهه عليهم{اعتراض استاد من محقق خویی بر مشهور تلامذه آخوند} فكأنّه انسياق مع مبانيه {گویا نتیجه ای است که محقق خویی از مبنای خودش گرفته در چه بابی؟} في باب الوضع وانّه عبارة عن التعهّد {مبنای استاد ما در وضع عبارتست از تعهد} الّذي يستوجب أنْ يكون الوضع هو منشأ الدلالة التصديقيّة الموجودة في الجملة التامّة»[1] تعهد اقتضاء می کند که وضع، منشاء دلالت تصدیقی باشد که در جمله تامه وجود دارد. قبلا بیان شد که دلالت تصدیقی نوع اول یا دلالت تفهیمی، بر اساس این مبنا معلول وضع است و وضع، اقتضاء دلالت تصدیقی نوع اول یا دلالت تفهیمی را دارد. نتیجه حقیقت وضع این است که متکلم قصد و اراده تفهیم و اراده استعمالی داشته باشد. زیرا وضع، تعهد است. متکلم متعهد شده است که هر وقت خواست معنایی را تفهیم کند، لفظ آن را بیاورد.[2]
تقریر شهید صدر از اشکال محقق خویی بدین نحو است که ایشان بر اساس این مبنایی که دارند(مسلک تعهد) می گویند نمیتوان از امر یا نهی، بعث یا زجر تکوینی بدست آورد. زیرا آنچه از امر و نهی بدست می آید باید مطابق با دلالت تصدیقی باشد و منشا دلالت تصدیقی هم ظهور حال متکلم است. در نتیجه باید دید ظهور حال متکلم در به کار بردن امر و نهی چیست؟ ایشان میفرماید قطعا متکلم نمیخواهد لفظ در بعث و زجر تکوینی استعمال شود بلکه متکلم میخواهد بعث و زجر تکوینی محقق شود.
در نتیجه وقتی مبنا در وضع، تعهد شد، دلالت وضع، دلالت تصدیقی می شود. دلالت تصدیقی هم ریشه اش به ظهور حال متکلم برمی گردد و با توجه به اینکه ظهورِ حالِ متکلم وقتی امر و نهی را به کار می برد، این است که بعث و زجر تکوینی تحقق پیدا کند- زیرا متکلم می خواهد بعد از امر یا نهیش مخاطب منبعث یا منزجر شود. می خواهد مخاطب را حرکت بدهد. نه اینکه لفظ در بعث و زجر تکوینی استعمال بشود- پس مستعمل فیه امر و نهی، بعث و زجر تکوینی نیست.
در واقع تمرکز بحث ایشان روی ظهور حال متکلم است. ظهور حال متکلم یعنی اراده استعمالی. به همین خاطر است که اگر متکلم در حال خواب این حرف را بزند، کسی نمیگوید که ظهور استعمالی دارد. کسی نمی گوید که تعهدی در کار است. زیرا این فرد خواب است و ظهور حال وی، داشتن اراده استعمالی نیست.
با توجه به این مقدمات و اینکه مستعمل فیه بعث و زجر تکوینی نشد، باید مستعمل فیه و موضوع له را از بعث و زجر تکوینی منصرف کرد و سراغ بعث و زجر تشریعی رفت. در این صورت امر و نهی، مصداق بعث و زجر تشریعی خواهد بود نه اینکه بعث و زجر تشریعی موضوع له و مستعمل فیه باشد.
لذا میفرماید «حیث یقال{اگر کسی در وضع قائل به مسلک تعهد شد، تعهد هم اقتضاء دارد که دلالت وضع، دلالت تصدیقی باشد. بر این اساس} حينئذ انّه لا يمكن افتراض وضع الأمر والنهي للتحريك والزجر بمعنى كشفهما عنهما إِذ لو كشف عن التحريك والزجر التكوينيَّين كان واضح البطلان { چرا واضح البطلان هست؟ چون ظهور حال متکلم در اراده تصدیقی در این است که با این استعمال، بعث و زجر تکوینا در مخاطب محقق شود} ولو كشف عن تحريك وزجر تشريعيَّين فهما بنفسيهما مصداقان لذلك لا انَّهما يكشفان عنه»[3] ؛ اگر تکوینی باشد که خلاف ظاهر حال متکلم هست ولی اگر تشریعی باشد تشریعی نه موضوع له است و نه مستعمل فیه، بلکه اینها مصداق بعث و زجر تشریعی هستند.
پس تا اینجا شهید صدر گفتند ریشه اشکال محقق خویی به مشهور، مبنایشان در وضع ـ یعنی مسلک تعهد ـ است؛ تعهد، اقنضای دلالت تصدیقیه را دارد. دلالت تصدیقیه یعنی اینکه متکلمِ مرید وجود داشته باشد و ظاهرِ حالِ متکلمِ مرید این است که میخواهد مخاطب تکویناً منبعث و منزجر شود (البته با استعمال صیغه).
آقای صدر معتقد است که بر اساس مسلک مشهور چنین نیست. یعنی با اینکه حرف استادم محقق خویی با مبنای خودشان درست است، اما با مبنای مشهور درست نیست و می توان با مبنای مشهور از مشهور دفاع کرد. مبنای مشهور این است که وضع اقتضاء دلالت تصوری را دارد. یعنی علقه وضعیه ربطی به اراده ندارد و از درون علقه وضعیه دلالت تصوری بدست می آید.[4]
بر اساس مبنای مشهور در دلالت وضع ـ که آن را دلالت تصوری میداند ـ سازمان استدلال استاد من از بین می رود. چرا که سازمان استاد من بر ظاهر حال متکلم استوار بود.[5] اما بنابر مسلک مشهور، آنچه از وضع بدست می آید دلالت تصوری است و دلالت تصوری هم ربطی به ظاهر حال متکلم ندارد. پس مشهور می توانند بگویند دلالت تصوریِ صیغه امر، بعث تکوینی است.
گویا آقای صدر میخواهد بگوید دو مطلب وجود دارد: 1. بعث تکوینی که از شنیدن لفظ به ذهن میآید، 2. بعث تکوینی که از ظاهر حال متکلم بدست می آید. بنابراین بعث تکوینی که از ظاهر حال متکلم بدست می آید یک چیز است و بعث تکوینی که از مدلول تصوری لفظ بدست می آید، چیز دیگری است. شهیدصدر میگوید استاد ما دومی را با اولی یکی کرده است و به همین خاطر به مشهور اشکال گرفته است. البته بر مبنای خودشان(محقق خویی) این اشکال وارد است.
تعبیر ایشان در این زمینه چنین است: «و امَّا على المسلك المشهور و المختار{اما بنابر مسلک مشهور که مختار من(شهید صدر) هم همان مسلک مشهور است} من أنَّ الوضع منشأ الدلالة التصوّريّة فقط{ آنچه از وضع بدست می آید، فقط دلالت تصوری است} فمدلول مادة الأمر والنهي {ومدلول ماده امر و نهی-اگر ماده گفتیم اسمی میشود و اگر هیات گفتیم حرفی میشود-} معنى اسميّ و مدلول هيئتهما النسبة التكوينيّة الخارجيّة المنتزع عنها ذلك المعنى الاسمي ـ كما حقّق في معاني الهيئات ـ{ در عام-خاص بیان شد که یک معنای اسمی وجود دارد و یک معنای حرفی. معنای اسمی انتزاع میشود از معنای حرفی و فرقشان هم در موضوع له است نه در وضع. وضع در هر دو عام است. یعنی یک معنای اسمی می آید و در حروف یا هیئات مرآت واقع خارجی می شود و در اسماء برای خود آن معنای مستقل قرار میگیرد. خب حالا اسمی یا حرفی باشد چه میشود؟} وهي النسبة الإرساليّة التحريكيّة في الأمر و النسبة الزجريّة التبعيديّة في النهي و كلتا النسبتين يراد منهما الإرسال والزجر الخارجين التكوينيَّين لا التشريعيّين و لكنه كمفهوم تصوّريّ لا تصديقي {مشهور با مفهوم تصوری بعث و زجر کار می کنند. با بعث و زجر تصدیقی که از ظاهر حال متکلم بدست می آید، کاری ندارد} كي يقال بأنَّه واضح البطلان {که آقای خویی اشکال کند که تصدیقی واضح البطلان است و تصدیقش از ظاهر حال متکلم بدست می آید. ظاهر حال متکلم این است که بعث و زجر تکوینی بعد از استعمال محقق بشود} فانَّ الدلالة التصديقيّة تكون بالظهور الحالي فانّه يكشف كشفاً تصديقيّاً عن أنَّ المراد النفسيّ والداعي الحقيقي للمتكلّم انَّما هو داعي التحريك التشريعي»[6]
بنابراین شهید صدر اشکال استادش را این طور فهمیده است که استاد بنا بر مبنای خود در وضع به مشهور اشکال کرده است و مبنای ایشان در وضع مسلک تعهد است و مسلک تعهد اقتضاء می کند دلالت تصدیقی معلول وضع باشد. در نتیجه آقای خویی میگوید اگر دلالت تصدیقی بخواهد معلول وضع باشد، دلالت تصدیقی از ظاهر حال متکلم بدست می آید و ظاهر حال متکلم تحقق بعث و زجر تکوینی است با استعمال؛ چه اسمی و چه حرفی.
اشکال اول ما به شهیدصدر این است که مراد استادشان از «داعیِ حقیقی»، ارادهی استعمالی نیست، بلکه اراده جدی است. شهید صدر به آرامی از کلام استاد، رفتند سراغ کلام مشهور. ایشان میگویند: «فانّه يكشف كشفاً تصديقيّاً عن أنَّ المراد النفسيّ والداعي الحقيقي للمتكلّم انَّما هو داعي التحريك التشريعي»[7] به شهید صدر میگوییم مشهور که می گویند «داعی باید تحریک و بعث و زجر باشد»، داعی در نظر آنها اراده استعمالی نیست بلکه داعی اراده جدی است و اراده جدی ربطی به مبنای استاد شما ندارد. مشهور می گویند تحقق بعث تکوینی و تشریعی در جایی است که داعی بعث باشد. بله احرازِ داعی از ظاهر حال متکلم بدست می آید اما از کدام ظاهرِ حال؟ ظاهر حال متکلم که متکلم در مقام بیان و افاده باشد.
بنابراین ظهور حالی دو مرحله دارد:1. از ظاهر حال متکلم، اراده استعمالی بدست میآید. این همانی است که مسلک تعهد ناظر به آن بود. 2. از ظاهر حال متکلم، اراده جدی بدست میآید. این همانی است که سخن مشهور ناظر به آن بود. بنابراین ظاهر حال متکلم منشاء دو نوع حالت تصدیقی است؛ یک بار از ظاهر حال متکلم، که مثلاً متکلم خواب نباشد، دلالت تصدیقی نوع اول بدست میآید و آن وقتی است که متکلم مرید بالاراده التفهیمیه است. اما این ظهور حال و این اراده، ربطی به حرف مشهور ندارد.
سخن مشهور این است که برای رسیدن به وجوب، اراده جدی نیاز است و اراده جدی یعنی داعی. مشهور می گویند صیغه افعل یک لفظ است و یک معنا دارد و همیشه در معنایش استعمال می شود. پس با آنکه دلالت تصوری داریم و دلالت تصدیقی نوع اول(اراده استعمالی) هم داریم، اما بعد از این موارد باید معلوم شود اراده جدی چیست؟آیا متکلم می خواهد مخاطب را تهدید کند؟ یا می خواهد وی را منبعث کند؟ اگر میخواهد تهدید کند، همین لفظ را در معنایش به داعی تهدید استعمال می کنید. در نتیجه می شود مصداق تهدید. اگر همین لفظ را در معنایش به داعی تعجیز استعمال کند، می شود مصداق تعجیز.[8] مثلا صیغه افعل در «فاتوا بسوره من مثله» با آنکه در معنایش استعمال شده است، اما چون به داعی تعجیز است، مصداق تعجیز است. همین صیغه افعل در «اعملوا ما شئتم» در همان معنا استعمال می شود ولی چون به داعی تهدید است، مصداق تهدید می شود. این داعی تهدید و تعجیز و بعث، بعد از تحقق اراده استعمالی و از ظاهر حال متکلم احراز می شود و هیچ ربطی به اراده استعمالی ندارد.
استاد شما که مسلکشان تعهد است و تعهد هم با اینکه دلالت تصدیقی بوجود می آورد، اما باید دقت کرد که این دلالت تصدیقی در این مبنا، دلالت تصدیقی نوع اول یعنی اراده استعمالی است در حالی که حرف مشهور که شما هم مختارتان همین است، با دلالت تصدیقی نوع دوم کار می کنند. پس وقتی استاد شما با توجه به اراده به مشهور اشکال می کنند با توجه به همین نکته داعی است که مشهور بیان می کنند نه بر اساس اراده استعمالی که بر گرفته از مسلک تعهد است. پس اشکال استاد شما بر اساس مبنای خودش نیستبلکه ایشان می گوید بعد از تحقق اراده استعمالی و بعد از تحقق ظهور حالی در اراده تفهیمی – یعنی اینکه متکلم اراده کرد که ما معنا را بفهمیم- بحث این است که داعی او از این معنای فهمیده شده چیست؟ اشکال محقق خویی دقیقا همین جاست که میگوید اگر شما دنبال تحقق زجر و بعث هستید، تحقق بعث و زجر بعد از استعمال لفظ در معنایش است. پس معنای هیچ کدام، زجر و بعث نیست. به نظر ما محقق صدر انصافا نسبت به فرمایش استادش کم لطفی نموده اند. ریشه آن را هم بعدا بیان خواهیم کرد.