98/08/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصولی بودن ماده نهی /ماده نهی /نواهی
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسه گذشته فرمایشات محقق خویی که نسبت به تعابیر دیگر تلامذه آخوند متفاوت بود مورد بررسی قرار گرفت. وجه اصلی تمایز این بیان با بیانات دیگر تلامذه آخوند نگاه ثبوتی محقق خویی به بحث بود. البته این نوع نگاه ثمرات مثبت و منفی داشت. نقاط ضعف این بیان ناسازگاری آن با مدعاهای ایشان در مسائل دیگر و عدم بیان اشکال اصلی ثبوتی یعنی عدم امکان کار کردن با عدم به معنای لاشیء است. اما نقطه قوت نگاه ایشان به بحث این است که با این نوع نگاه، بحث اوامر و نواهی منحصر به امر و نهی با صیغه افعل و لا تفعل نمی شود بلکه امر و نهی با هر نوع دال دیگری را نیز در بر میگیرد.
بحث درباره فرمایش محقق خویی بود. ایشان گفتند در امر مصلحتی داریم که ملزمه است در نتیجه بعث الی الوجود داریم. در نهی مفسده ای داریم که ملزمه است در نتیجه زجر عن الوجود داریم. نقطه قوتی که در بیان ایشان بود این بود که بحث ایشان صرفا ناظر به صیغه افعل و لاتفعل نخواهد بود بلکه ناظر به عنوان امر و نهی است. حال این امر و نهی به هر دالی که باشد مورد نظر خواهد بود. لذا الان زمینه مناسب است که به بحث سوم بپردازیم.
این نوع استدلال به خلاف استدلال آقای مظفر که بیشتر ناظر به هیات میشد، «امر و نهی اسمی» را مورد بررسی قرار میدهد نه صرفا «امر و نهی حرفی» را. صیغه افعل و لاتفعل امر و نهی حرفی هستند. آقایان معتقدند این امر و نهی حرفی، یک «نسبت» است. یعنی «امر و نهی لفظی» یک هیات دارد و یک ماده. ماده همان «طبیعت» است و هیات همان «نسبت» است. حال یا «نسبت طلبی» یا «نسبت بعثی و زجری». اگر نتوانستیم نسبت طلبی را به طبیعت بزنیم آن را به «وجود طبیعت» میزنیم. بعد به جناب آخوند اشکال می کنند که پس «عدم» از کجا آمد؟
اما بیان محقق خوئی متفاوت است. ایشان بحث را سر «عنوان امر و نهی» یا به عبارتی «امر و نهی اسمی» میبرند. از این جهت بحث ایشان قابل دقت است و میتوان همین بیان را اصلاح کرد تا برخی از اشکالات پیش نیاید؛ یعنی بگوییم در «عنوان امر» و «عنوان نهی» میخواهیم با مناط کار کنیم، اما عدم، لاشیء است و مناط ندارد. نه اینکه بگوییم مناطش مفسده الزامی است نه مصلحت الزامی. به عبارتی به جای اینکه بگوییم در نهی باید مفسده الزامی لحاظ شود به همین خاطر طلب نیست بگوییم عدم چون لاشیء است و مناط ندارد، لذا نمیتواند مطلوب باشد، پس نهی «زجر» است، نه طلب.
بعد هم می گوییم این سخن با سخن عدلیه که میگویند «در امر مصلحت ملزمه هست و در نهی مفسده ملزمه» سازگار است. بعد هم در ادامه بگوییم این تحلیل ربطی به صیغه افعل و لاتفعل ندارد بلکه با هر دالی این بعث و زجر بیان شود مصداقی از آن عنوان امر و نهی خواهد بود.
این حسن فرمایش محقق خویی است که استدلال را ثبوتی طرح می کنند و نقاط ضعف آن با بیانی که مطرح شد قابل اصلاح است.
قبلا سه مساله داشتیم: 1. مفاد نهی، 2. مطلوب در نهی، 3. دلالت نهی بر استمرار. هر سه مسأله در مورد «نهی اسمی» هم قابل پیاده شدن است. نهی از هر طریقی (صیغه، جمله خبریه، اشاره و ...) که ثابت شود فرقی نمیکند، فلذا این مباحث اختصاصی به صیغه ندارند.
اولاً: آیا در امر و نهی طلب هست؟ نه طلب نیست.
ثانیاً: مطلوب نهی چیست؟ نهی زجر از وجود است و طلبی نیست که مطلوب داشته باشد. حال که نهی زجر از وجود شد آیا میتوان گفت لازمه عقلی آن مطلوبیتِ عدم است؟ در جواب میگوییم نه، عدم لاشیء است. عقل حکم به چنین تلازمی نمیکند. بله اگر بالعرض و المجاز حکم وجود را می خواهید به عدم بدهید می شود. این مباحث در مورد امر و نهی اسمی هم قابل طرح است، و اختصاصی به صیغه ندارد.
ثالثاً: این سؤال که آیا نهی اسمی دلالت بر تکرار و استمرار دارد نیز در مورد «نهی اسمی» قابل طرح است و اختصاصی به صیغه ندارد.
علاوه بر این سه سؤال، مسائل دیگری نیز در مورد امر و نهی اسمی قابل بحث است؛ برخی را آخوند را بحث کردهاند، برخی را هم بحث نکردهاند. به عنوان مثال:
ـ اینکه اگر کسی گفت در امر طلب هست آیا حقیقی است یا ایقاعی؟ یا اگر نهی زجر باشد، اعتباری است یا حقیقی؟
ـ اینکه «داعی» در امر و نهی چیست؟ آیا برای شکل گرفتن امر بایستی داعی حتما «بعث» باشد؟ آیا در شکل گرفتن نهی، داعی حتما باید زجر باشد؟[1] حال که انشاء امر به داعی بعث یا تعجیز و ... شد، آیا این انشا حتماً باید با لفظ افعل باشد یا همین بحث با امر و نهیی که با دوال دیگر هم محقق می شوند باز وجود دارد؟
پس وقتی می رویم سراغ عنوان امر و نهی یعنی امر و نهی اسمی، هم مباحثی که علما مطرح کرده اند قابل طرح است هم مسائل دیگر و حتی مباحثی که ذیل صیغه مطرح شده است نیز با این مباحث مرتبط می شود. مثلا این بحث که چه موقع صیغه ظاهر در وجوب است؟ جواب آن با این نگاه مرتبط با عنوان امر می شود یعنی وقتی احراز شد که صیغه یا جمله خبری و ... مصداق عنوان امری است که به داعی بعث هست دال بر وجوب خواهد بود.
اینجاست که شهید صدر اشکال می کنند که وجوب حکم عقل است و ظهور لفظ نیست که در جای خود باید طرح شود و جواب داده شود.
حال که ما عناوینی داریم مثل امر و نهی که چند مساله مهم اصولی در ضمن آنها طرح و بررسی می شود، آیا می توان گفت که خود همین عناوین اصولی نیستد؟ و این عناوین فقط مبادی تصدیقی هستند؟
آخوند و تابعین ایشان بنایشان بر این است که مثلا ما یک قاعده اصولی داریم که مثلا در هیئات جمل و هیئات کلام جاری می شود. مثل صیغه افعل. حال اگر در مورد صیغه افعل حکمی داده شد، در واقع یک قاعده اصولی داریم. به همین خاطر همه قبول دارند که مساله اصولی اند. در برخی موارد هم در اصولی بودن با هم اختلاف نظر دارند مثل بحث مشتق. بعد تصریح دارند که وجه آوردن مسائلی که اصولی نیستند در علم اصول از باب مبدا تصدیقیه میآوریم، و اشکالی ندارد مساله ای را از علم دیگری به عنوان اصل موضوعه بیاورد.
در چنین مواردی می گویند این اصل موضوع از علم لغت آمده است. یعنی بحث از ماده امر یک بحث لغوی است که آیا در آن علو است استعلا هست و ....؟ بعد از نتایج این بحث لغوی به عنوان اصل موضوعه و مبدا تصدیقی در مورد یک مساله اصولی که صیغه امر است استفاده می کنند. پس در این سیستم بحث از عنوان امر و نهی مبدا تصدیقی برای مسائل اصولی دیگر است.
حال سوال این است که اگر در همین عنوان مسائل اصولی پیاده شد، آیا می توان گفت چیزی که در آن مساله اصولی مطرح می شود خودش اصولی نیست؟
این بحث اول بار از جناب شیخ اعظم شروع شده است. یکی از این موارد بحث استصحاب است. ایشان آنجا سوالی مطرح می کنند که استصحاب بنابر مبنای قدما که «ظن به بقا» است، مساله اصولی خواهد بود که آیا چنین ظنی حجت است. اما آیا بنا بر مبنای خودمان که «تعبد به ابقای ما کان» است، نیز مسأله اصولی خواهد بود؟ در جواب از قول برخی می گویند که اصولی است زیرا استصحاب را در نفی حرج جاری می کنیم. بعد خود جناب شیخ جواب می دهند که نه این حرف به درد نمیخورد. بعد آخوند ادامه بحث جناب شیخ را گرفته اند و گفته اند نفی حرج را کنار بگذارید و جناب شیخ وجه اصولی بودن را این بدانید که اگر استصحاب چیزی را که حجیت داشت استصحاب کرد این بحث هم اصولی می شود. یعنی اگر کسی نشان داد که مساله ای خودش مجرای مساله اصولی دیگر است خود آن هم اصولی میشود.