97/10/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر / متعلق اوامر و نواهی / حصه
خلاصه مباحث گذشته:
جلسه قبل، اولین جلسه نقد و بررسی نظریۀ آقاضیاء توسط حضرت امام(ره) بود. گفته شد که حضرت امام(ره) معتقدند که بازگشت نظریۀ آقاضیاء به نظریۀ رجل همدانی است. لذا ایشان به بیان نظریۀ رجل همدانی پرداختند.
حضرت امام(ره) نکاتی که آقاضیاء در «نهایه الافکار» مطرح کردند را بررسی نمودند. آقاضیاء ناخواسته در صدد جمع میان قول حکما و قول رجل همدانی برآمده است. آقاضیاء تصریح میکند که قول رجل همدانی را قبول ندارد، اما به این سخن پایبند نیست. بنا به ادعای خودش ایشان میخواهد نسبت «طبیعی و فرد» را نسبت «آباء و ابناء» (نسبت «کلی و جزئی») بداند یعنی در هر فردی قائل به یک «طبیعی» بشود، نه اینکه نسبت «طبیعی و فرد» نسبت «أب و ابناء» (نسبت «کل و جزء») باشد، اما هنگامی که قائل به «أب الآباء» میشود و از طریق آن معتقد به «تخییر شرعی» میشود، مسیر دیگری را طی میکند.
توضیح اینکه از نگاه آقاضیاء «أب الآباء» همان «وجود سعی» و «جامع مشترک» است که تقیدهایی پیدا میکند که لازمۀ قبول ماهیت نوعیه است. او این تقیدها را داخل در وجود سعی میداند[1] ، لذا از نگاه ایشان «حصه» ـ که متعلق طلب است ـ عبارت است از «وجود سعی به همراه تقیدهای مقومِ ذات». او رابطۀ «أب الآباء» (وجود سعی) با حصص را رابطۀ «کل و جزء» تصویر کرد و معتقد شد که أب الآباء در این حصص خُرد شده است تا از این طریق «تخییر شرعی» را مطرح کند.
لذا حضرت امام(ره) میگوید: «هذا الفاضل الأصوليّ لمّا لم يصل إلى مغزى [كلامهم] جمع بين الآباء و الأب، فجعل للأفراد أبا و جدّاً هو أب الآباء»[2] ؛ حرف اصلی امام(ره) این است که آقاضیاء با قول به «وجود سعی» و تقیدیافتن آن به خصوصیاتِ فصلی[3] عملاً قول رجل همدانی را تأیید کرده است، هر چند که به صراحت در صددِ انکار قول رجل همدانی بوده است. زیرا رابطۀ جدّ اعلا ـ «وجود سعی» ـ و «حصص نوعیه» [که نسبت به افراد، حکم آباء را دارند]، نسبت «أب الآباء» است، و این در واقع همان نسبتی است که رجل همدانی میان «طبیعی» و «افراد» لحاظ کرد و قائل به «أب الابناء» شد. هر دو در این امر مشترک هستند؛ منتهی تعبیرشان از «أب» متفاوت است؛ یکی «طبیعی» را مطرح میکند و دیگری «وجود سعی» را.
این نشان میدهد که آقاضیاء اصلاً متوجه نزاعِ حکما با رجل همدانی نشده است. سخن حکما به «رجل همدانی» این بوده است که شما «ماهیت» را درست نفهمیدهای![4] اگر کسی «ماهیت من حیث هی» را خوب بفهمد متوجه درگیری حکما با رجل همدانی میشود، و به خود اجازه نمیدهد که قائل به «أب الآباء» بشود.
به این عبارت امام رسیدیم که «و في مقابلة قول المحقّقين، و هو أنّ الطبيعيّ موجود في الخارج لا بنعت الوحدة و النوعيّة و اشتراك الكثرة فيه، بل من حيث طبيعته و ماهيّته، و أنّ العموم و الاشتراك لاحق له في موطن الذهن، و الجهة المشتركة ليس لها موطن إلاّ العقل، و الخارج موطن الكثرة، و الطبيعيّ موجود في الخارج بوجودات متكثّرة، و هي متكثّرة حسب تكثّر الأفراد و الوجودات، لا بمعنى تحصّصه بحصص»[5] ؛ تفصیل این عبارت در «تهذیب الاصول» به خوبی بیان شده است.
سخن حکما این است که رتبۀ «ماهیت من حیث هی» فوق وجود، عدم، وحدت، کثرت، سیاهی و سفیدی است؛ یعنی در مرتبۀ ذات، هیچ کدام از اینها نیستند.[6] ارتفاع نقیضین نیز رخ نداده است، چرا که سلب در مرتبۀ ذات ـ یا به تعبیر ملاصدرا «حمل اولی» ـ اتفاق افتاده است. بنابراین رتبۀ ذات، نسبت به «وجود» و «عدم»، تساوی نسبت دارد. همین دلیل بر اعتباریبودنِ آن است.
نتیجه اینکه تنها چیزی که میتواند در هر موطنی باشد، «ماهیت» است. «وجود» و صفات حقیقۀ آن نمیتواند اینگونه باشد، زیرا وجود و صفات حقیقیهاش عین ترتب اثر هستند، لذا در موطن ذهن نمیآیند. «عدم» نیز نمیتواند اینگونه باشد، زیرا «بطلان محض» است و خارجیتی ندارد تا بخواهد «وجود ذهنی» داشته باشد. بنابراین چیزی میتواند در مواطن مختلف حاضر شود که رتبۀ ذاتش فوق اینها باشد و بتوان در رتبۀ ذاتش، طرفینِ وجود و عدم، وحدت و کثرت و امثال اینها را سلب کرد. و این فقط و فقط «ماهیت» است.
این نکته را بوعلی و تمامیِ مشائیان متوجه میشدند و اختصاصی به ملاصدرا ندارد، هر چند بیان صدرائیِ آن راقیتر است. صدرا از دل این نکته، بحث فنیِ «وجود ذهنی» و «حمل اولی» را استخراج کرده است.
اگر کسی ماهیت را اینگونه به درستی تحلیل کند، بایستی بگوید ماهیت با کثیر، کثیر است و با واحد، واحد. لذا در ظرف خارج ـ که ظرف کثرت است ـ ماهیت نمیتواند وحدت داشته باشد، بلکه ماهیت نیز کثیر[7] است. همچنین در ظرف ذهن ـ که ظرف اشتراک است ـ ماهیت نیز اشتراک و وحدت دارد. کثرت خارجی و وحدتِ ذهنی هیچ کدام داخلِ در حدّ ماهیت نیستند.
سخن اصلی حضرت امام(ره) در مقدمۀ نقد رجل و آقاضیاء این است که اگر ماهیت را درست درک کنیم و متوجه باشیم که «لیست الماهیه من حیث هی الا هی»، آن گاه نمیتوانیم ماهیت را در خارج ـ که مثار کثرت است ـ بنعت الوحده و الاشتراک موجود بدانیم.
امام در ادامه مطلب فوق را با مبنای «اصالت وجود» چنین بیان میکند[8] که «ماهیت»، منتزع از حدّ شئ است. شئ وقتی در صراط تکامل قرار میگیرد، از هر حدّ آن میتوان مفهوم ماهوی انتزاع کرد. از حدود متعدد آن «جسم»، «جسم نامی»، «حیوان» و «انسان» انتزاع میکنید. این بیان، همان مطلب فوق در نظام صدرائی است.
ان قلت: اگر ماهیت را ذهن انتزاع میکند، آنچه که در ذهن است یک «موجود خارجی» است. موجود خارجیِ قائم به نفس که نمیتواند حدّ موجود دیگری باشد![9]
حضرت امام در تهذیب جواب میدهند که بیان فوقِ ما ناشی از ضیق تعبیر است، و الّا آنچه که در نفس است یک واقعیت خارجی است که خودش حدّی از وجود دارد. ماهیتی که از آن به «وجود ذهنی» تعبیر میکنیم، ماهیتی است که ذهن در این فضا آن را در نظر میگیرد، و الّا خودش یک واقعیت خارجی است.[10]
با این سخن، به آقاضیاءمیگوید که شما در فضای ادقّ درست سخن نگفته اید. لذا بنا به تبیین حضرت امام(ره) هم بیان آقاضیاء در قسم ثانی (وضع عام، موضوعله عام) اشکال دارد، هم بیان ایشان در محل بحثمان.
بنابراین ریشۀ اشکال رجل همدانی در عدم فهم درست «ماهیت» بوده است. برای فهم درست «ماهیت من حیث هی» بایستی سه گام برداشته شود:
یک ـ «لیست الماهیه من حیث هی الّا هی» در فضای مشائیان خوب فهمیده شود. یعنی فهمیده شود که ماهیت، فوق کثرت و وحدت، وجود و عدم و امثال اینهاست.
دو ـ بفهمیم که در فضای «اصالت وجود» معنای اینکه میگویند «ماهیت، از حدّ وجود انتزاع میشود» چیست؟
سه ـ ذهن که میخواهد این کار را بکند، و اصلاً خود «ذهن» خوب فهمیده شود. یعنی فهمیده شود که موجودِ قائم به نفس و صفت نفس که خودش به نوبۀ خود حدّی از وجود را دارد، خودش یک واقعیت خارجی است. در این مرحله بایستی «وجودِ ذهنیداشتن ماهیت» خوب درک شود.
با درک درست این سه مطلب میفهمیم که اشتباه رجل همدانی این تصور غلط او بوده که «ماهیت» چون در ذهن «وحدت» دارد، در خارج نیز «وحدت» دارد. در حالیکه بنا به سخنان فوق، ماهیت، نه وحدت دارد و نه کثرت. «ماهیت» در هر ظرفی، اقتضاء آن ظرف را دارد؛ معنایش این است که «ماهیت» ساختۀ ذهن است؛ به تعبیر حکما «ماهیت»، امری «اعتباری» ـ در مقابل «اصیل» ـ است.
بنابراین تصویر حکما این است که زید، یک ماهیت دارد، عمرو نیز ماهیت دیگری دارد. این دو ماهیت، «کثرت عددی» دارند، اما در ذهن، «وحدت نوعی» دارند.
آقاضیاء «کثرت ماهیت» را در اثر تقید و اضافاتی میدانست که «ماهیت» و «وجود سعی» به خصوصیت زیدی و بکری پیدا میکند. او از این طریق قائل به «حصه» شد. حقّ این است که بنا به تحلیل فوق، «کثرت ماهیت» ناشی از «کثرت وجود» است. از سوی دیگر، «اشتراک» و «وحدت» نیز ناشی از موطن ذهن است. یعنی همین که به موطن ذهن میآید متصف به «وحدت» میشود. رتبۀ «ماهیت» چون فوق وحدت و کثرت است، با همه هست.
به عنوان مثال، آقاضیاء «کثرتِ ماهیت حیوانی» را به خاطر تقیدیافتنِ آن به خصوصیت فصلی نظیر «ناطقیت»، «صاهلیت»، «ناهقیت» و امثال آن میدانست، کما اینکه «کثرتِ ماهیت نوعیه انسان» را به خاطر تقیدیافتنِ آن میدانست، منتهی با این ملاحظه که تقید آن به خصوصیات فردیه مورد طلب نیست، بلکه تقیداتی که مقوم نوع هستند مورد طلب هستند. در صورتی که بنا به تبیین حکما حق این است که کثرت ماهیت حیوانی و همچنین کثرت ماهیت نوعیه انسان صرفاً به خاطر وجودش است.
بنابراین اشتباه آقاضیاء این است که همچون رجل همدانی متوجه مغز فرمایش حکما دربارۀ «ماهیت» نشده است. لذا در ادامه فهم درستی از «اصالت وجود» نیز پیدا نکرده است. لذا نظریهپردازی ایشان در فضای «اصالت وجود» نیز نظریهپردازی صحیحی نبوده است.
نتیجه اینکه تلاشی که آقاضیاء در مقام جمع میان قول رجل همدانی با سخن حکما تلاشی نافرجام است. چرا که قول رجل همدانی ناشی از فهم نادرست ایشان از «ذات» و «ذاتیات» بوده است.
1. دو عبارت از تهذیب مد نظر است که آن را بیان خواهیم کرد.
2. در ادامه وارد جنبۀ عرفی بحث در وادیِ «تقنین» میشویم.