97/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر / متعلق اوامر و نواهی / حصه
خلاصه مباحث گذشته:
تفاوت دیدگاه فلاسفه اسلامی با فلاسفه غربی در تحلیل نظریهی «مثل افلاطونی» بیان شد. غربیها اختلاف ارسطو و افلاطون را در این میدانستند که ارسطو افراد طبیعی را همین افراد محسوس خارجی میداند، اما افلاطون اینها را صرفاً سایه و پندار میداند و افراد طبیعی را صرفاً همان «مُثُل» میداند. اما فلاسفه اسلامی معتقدند که افلاطون نیز مانند ارسطو قائل است که افراد محسوس خارجی، افراد طبیعی هستند، منتهی افلاطون معتقد است که علاوه بر این افراد، فرد دیگری هم وجود دارد که دارای «وجود سعی» است که همان «مثال» یا «ایده» است.
پس از بیان این دو نگاه نسبت به «مثل» افلاطونی، به نظریه آقاضیاء پرداخته شد و بیان شد که آقاضیاء از طریق نقد سخن مشائیان در ردّ نظریهی «رجل همدانی» در صدد است «تخییر شرعی میان حصص» را مطرح کند. به نظر آقاضیاء این تبیین، تبیین درستی از مسأله «طبیعی و فرد» است، نه تبیین فلاسفهی قبل از او. زیرا تبیین آنها متأثر از نگاه اصالت ماهیتی بوده است، و با نظریهی «اصالت وجود» سازگاری ندارد.
در جلسات گذشته مقدماتی برای ورود به نظریهی آقاضیاء در باب «حصه» بیان شد:
ـ اینکه «حصه» عبارت است از ملاحظهی «طبیعی» به همراه «تقید». یعنی حصه، «طبیعیِ به همراه تقید» است. به عنوان مثال، «انسانِ عالم»، حصهای از انسان است نه «انسان» و «عالم». زیرا «انسان» و «عالم» ـ که طبیعی به همراه قید است ـ «کل و جزء» است در حالیکه حصه در فضای «کلی و جزئی» مطرح میشود.
ـ اینکه در لسان فلاسفه مراد از «کلی» میتواند یکی از این موارد باشد:
• «کلی منطقی» که در عبارت «انسان کلی است» همان عارض ـ یعنی «کلی»[1] ـ است.
• «کلی طبیعی» که در عبارت «انسان کلی است» معروض ـ یعنی «انسان» ـ است.
• «کلی عقلی» که در عبارت «انسان کلی است» مجموع عارض و معروض است؛ یعنی انسانِ مقید به کلیت که موطنش صرفاً ذهن است.
• «کلی سعی» که دارای وجود سعی است. گاهی از این وجود سعی، تعبیر به «مُثُل» میشود؛ فرد حقیقیای که برای «طبیعی»های موجود در عالم ماده تحقق دارد. «کلی سعی» تعبیر دیگری از «کلی» است که ربطی به اصطلاح منطقیِ کلی ندارد.
در اصلِ «وجود سعی» اختلاف نظر هست که آیا تحقق خارجی دارد یا نه؟ همچنین میان قائلین به تحقق خارجیِ آن ـ یعنی افلاطون، شیخ اشراق، میرداماد و ملاصدرا ـ نیز در تبیین آن اختلاف نظر وجود دارد. اما تمامی فلاسفه اسلامی در این اتفاق نظر دارند که طبیعی میتواند در خارج تحقق داشته باشد و به وجود افرادش موجود شود بنابراین نظریهی «رجل همدانی» باطل است.
گفته شد که فلاسفه اسلامی از جنبهی هستیشناسانه به این بحث پرداختهاند؛ یعنی همه روی تحقق خارجیِ «کلی سعی» و «وجود سعی» در ظرف خودش بحث کردهاند، لذا به مباحث غربیها که از جنبه معرفتشناسانه به بحث نگریستهاند ربطی ندارد.
با این مقدمات به بررسی مدعای آقاضیاء میپردازیم که ایشان در صدد بیان چه مطلبی بوده است؟ آیا مطلبی که در صدد بیانش بوده پس از پذیرش سخنان فلاسفه در مقابله با «رجل همدانی» بوده است یا در مقابل فلاسفه میخواسته سخن جدیدی را مطرح کند؟ یعنی آیا پیشفرض مورد قبول او این بوده که هر فردی، بخشی از طبیعی نیست، بلکه هر فردی تمامیِ طبیعی است، یا اینکه این سخن را قبول نداشته است؟ به عبارتی، فرمایش آقاضیاء ناظر به کدام بحث فلسفی است؟
آقاضیاء در دو موضع به بررسی بحث «حصه» میپردازد. یکی در بحث «متعلق اوامر و نواهیِ» نهایه الافکار، یکی هم در بحث «اقسام وضعِ» مقالات الاصول. برای اینکه سخن ایشان کاملاً فهم شود، ناگزیریم هر دو بخش را مد نظر قرار دهیم.[2] ابتدا به موضع اول میپردازیم.
از باب مقدمه باید بگوییم که بحث اقسام وضع ناظر به این مطلب است که مشهور به اعتبار تصورِ معنا چهار قسم را مطرح میکنند. معنایی که واضع تصور میکند:
• معنای «جزئی» است، که از تصور آن نیز «جزئی» را میخواهد. (وضع خاص، موضوعله خاص)
• معنای «کلی» است، و از تصور آن نیز کلی را میخواهد. (وضع عام، موضوعله عام)
• معنای «کلی» است، منتهی از تصور آن، «کلی» را نمیخواهد بلکه کلی را مرآتِ مصادیقش قرار داده است و مصادیق «جزئیِ» آن را میخواهد. (وضع عام، موضوعله خاص)
• معنای «جزئی» است، منتهی از تصور آن، «جزئی» را نمیخواهد بلکه جزئی را مرآتِ کلی قرار دهد و «کلی» را میخواهد. (وضع خاص، موضوعله عام)
مشهور قسم چهارم را محال میدانند، اما قائل به «امکان» سه قسم دیگر هستند. اما در وقوع «قسم سوم» اختلاف نظر هست که آیا حروف و اسمائی که شباهتِ مُدنیِ به حرف دارند[3] را میتوان مصادیق قسم سوم دانست؟
آقاضیاء در ذیل قسم دوم ـ وضع عام، موضوعله عام ـ میگویند این قسم را دو گونه میتوان تصویر کرد؛ تصویر مشهور، و تصویری که با فضای اصالت وجود سازگار باشد. تصویر مشهور این است که معنای عامی نظیر «انسان»، «حیوان» و ... را تصور میکنیم و برای آن لفظی قرار میدهیم. یعنی ابتدا معنایی را مستقل از وجود و بدون خصوصیات فردی در نظر میگیریم، سپس لفظ را برای آن معنا وضع کنیم. وضع، عام است یعنی به عنوان مثال، «انسان» را عاری از خصوصیات فردی تصور کنیم. مبنای این تصویر همان سخن بوعلی است که مثلاً زید «طبیعت انسان» به همراه خصوصیات فردی و عوارض مشخصه است. اگر «انسان» از خصوصیات فردی و عوارض مشخصه جدا شود، «طبیعی» خواهیم داشت.[4]
تعبیر آقاضیاء در مقالات تعبیر خوبی است که نشان میدهد که ایشان مشکلی با این سخن بوعلی ندارد. اما به نظر ایشان، راه دیگری نیز وجود دارد. اینکه تصویرمان را با توجه به فضای «اصالت وجود» ارائه کنیم. ایشان تصویر دوم را از راه توجه به نکاتی فلسفی ارائه میکنند:
ایشان بیان میکنند که ما میپذیریم که فلاسفه به درستی معتقد شدهاند که نسبت «طبیعی و افراد» را «آباء و ابناء» است نه «أب و ابناء»، لذا طبیعی به تکثر افرادش متکثر میشود، اما برای اینکه طبیعی بواسطه افراد «تکثر عددی» داشته باشد بایستی بین مراتب وجود افراد، «تخلل عدم» داشته باشیم.[5] به عنوان مثال اگر در این سالن پنجاه وجود داریم، بایستی این افراد با «تخلل عدم» از هم جدا شده باشند، و الا «کثرت عددی طبیعی بواسطه افراد» را نخواهیم داشت، بلکه صرفاً یک وجود خواهیم داشت.
بنابراین اگر طبیعی را موجود به وجود افرادش دانستیم و قائل به تکثر طبیعی به واسطهی تکثر افرادش شدیم، حق این است که این کثرت عددی قابل توجیه نیست مگر از طریق «تخلل عدم» میان وجودها.
از سوی دیگر با یک مشکل مواجه هستیم؛ اینکه از همهوجودهای متکثر، یک مفهوم انتزاع میکنیم. انتزاع مفهوم واحدی نظیر «انسان» اقتضاء میکند که یک «وجود سعی» داشته باشد که این «وجود سعی» منشأ انتزاع مفهوم واحد باشد.
بنابرین به خاطر قاعدهی فلسفیِ «الطبیعی موجودٌ بوجود افراده» و اینکه نسبت «طبیعی و افراد»، نسبت «آباء و ابناء» است، بایستی کثرت را بپذیریم، لذا قائل به «تخلل عدم» میان وجودهای مختلف میشویم. از سوی دیگر انتزاع مفهوم واحدی نظیر «انسان» نمیتواند از این افراد کثیر باشد چرا که از «کثیر بما هو کثیر» نمیتوان مفهوم واحدی انتزاع کرد، لذا بر اساس اصالت وجود ـ که ملأ خارج را «وجود» پرکرده است ـ ما بایستی از حدّ یک «وجود»، مفهوم «انسان» را انتزاع کنیم، بنابراین در نهایت بایستی قائل به تحقق خارجیِ یک «وجود» باشیم که آن «وجود» منشأ انتزاع این مفهوم واحد شود.
آقاضیاء در پاسخ به این اشکال که مفاهیمِ ماهوی که انتزاعی نیستند، پس چرا تعبیر انتزاع را بکار میبرید، پاسخ میدهند که این به خاطر اصالت وجود است. در فضای اصالت وجود، مفهومها از حدّ وجودها انتزاع میشوند. ماهیت، از حدّ وجود انتزاع میشود.
تعابیر فوق نشان میدهد که آقاضیاء کاملاً سخن مشهور را پذیرفته است، اما در صدد است که بگوید بایستی بنا به اصالت وجود، این مسیر را طی کنیم و این گامها را برداریم:
ـ کثرت عددی را ناشی از «تخلل عدم» بدانیم.
ـ انتزاع مفهوم واحد را ناشی از «وجود سعی» بدانیم.[6]
ایشان این دو نکته را در ادامه با تفصیل بیشتری بیان میکند و میگوید: «و لئن ترد وضوح المقام فقايس وحدة وجود الإنسان بوحدة حقيقة الوجود من كونه وحدة ذاتيّة لا عدديّة و هو المتّحد مع كلّ مرتبة من مراتبه باتّحادٍ ذاتي لا عدديّ، غاية الأمر بلحاظ حدّ الإنسانيّة يمتاز عن غيره»[7] ؛ اینکه وحدت مذکور را با وحدت حقیقت وجود مقایسه کن. در خارج بواسطهی «تخلل عدم» دارای «کثرت عددی» هستیم. اما در خارج «وجود واحد» نیز میخواهیم تا منشأ انتزاع مفهوم «انسان» بشود. همانگونه که در حقیقت وجود، حقیقت واحدی داریم که در عین وحدتش کثرت پیدا میکند. در حقیقت «انسان» نیز چنین چیزی داریم؛ یعنی حقیقت انسان، یک «وجود سعی» است که منشأ انتزاع مفهوم «انسان» شده است، اما در خارج «کثرت عددی» پیدا کرده است؛ چرا که فلاسفه معتقدند که «الطبیعی موجودٌ بوجودِ افراده» و نسبت «طبیعی و افراد» نسبت «آباء و ابناء» است.
بنابراین در خارج «وجود سعی» تحقق دارد که نسبتی با خصوصیات فردیه پیدا کرده است. آقاضیاء به این نسبت، «حصه» میگوید. «وجود سعی» در عالم خارج، نسبتی با «کثرت عددی» پیدا کرده است. «وجود سعی همراه با این نسبت» را حصه میگوید.
آقاضیاء ادعا میکند که چارهای جز پذیرش «اصالت وجود» نیست. در فضای اصالت وجود نیز بایستی اینگونه سخن گفت. اگر سخنان فوق را نپذیرید، بایستی دست از مبانی خودتان بردارید؛ یا دست از «کثرت عددی» و نظریهی «آباء و ابناء» بردارید و سخن رجل همدانی را بپذیرید. یا اینکه از این سخن دست بردارید که انتزاع مفهوم واحد، منتشأ انتزاعِ واحد میخواهد. یا از «اصالت وجود» دست بردارید.
آقاضیاء از بحث خود نتیجه میگیرد که بر اساس تبیین فوق، قسم «وضع عام، موضوعله عام» را بایستی به نحو دیگری تحلیل کرد که قبلاً بدان پرداختهایم و فعلاً محل بحث ما نیست. اما به هر حال اجمال سخنشان این است که تبیین مشهور در فضای ماهوی بوده است و ایشان در صددند که همان ادعاها را در فضای اصالت وجود بازسازی کنند.
نظریهی ایشان تتمهای در باب «سنخیت علت و معلول» دارد که با بیان آن نظریهی آقاضیاء کامل میشود. لذا دوباره به بحث خودمان برمیگردیم؛ آنجا که آقاضیاء میخواست از طریق «حصه» قائل شود که در مقام امتثال، تخییر شرعی خواهیم داشت.