97/09/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر / متعلق اوامر و نواهی / ثمره بحث
خلاصه مباحث گذشته:
آخوند معتقد بود که بحث «متعلق امر و نهی» بحثی بیثمره است، اما محقق نائینی معتقد بود که این بحث در بحث «اجتماع امر و نهی» اثرگذار است. محقق خوئی سخن استادشان را نقد کردند و معتقد شدند که چنین ثمرهای بر این بحث مترتب نمیشود.
بحث در ثمرهی بحث «متعلق اوامر و نواهی» بود. به بیانات محقق خوئی رسیدیم. ایشان در مجموع، دو ثمره را بررسی میکنند.
برای اینکه بیان خوئی روانتر اخذ شود، ترتیب مباحث ایشان را قدری به هم میزنیم تا سیر مباحث منطقیتر شود. ثمرهی اول، ثمرهای است که استادشان «محقق نائینی» مطرح کردهاند، اما ایشان آن را به عنوان «ناحیه ثانیه» بیان میکنند. ثمرهای که آقای نائینی مطرح میکنند این است که اگر متعلق امر و نهی «طبیعی» باشد، در بحث «اجتماع امر و نهی» «جوازی» میشویم، اما اگر متعلق امر و نهی «فرد» باشد، «امتناعی» میشویم.
محقق خوئی در مقام نقد این ادعای استادشان برمیآیند. بیان ایشان این است که فرقی نمیکند که متعلق امر و نهی چه چیزی باشد، زیرا در هر صورت، «اعراض»، خارج از متعلق امر و نهی هستند. زیرا اعراض، هر کدام وجود جداگانه و ماهیت جداگانهای دارند. تعبیر ایشان چنین است: «و قد عرفت ان تلك الاعراض و اللوازم وجودات أخرى و أفراد لطبائع غيرها و مقولات مختلفة لكل منها وجود و ماهية مباين لوجود المأمور به و ماهيته»[1] ؛ به عنوان مثال، طبیعی «انسان»، غیر از طبیعی «کیف» و طبیعیِ «کم» و طبیعیِ «أین» و سایر اعراض است. هر طبیعتی غیر از طبیعت دیگر است. آری اعراض، از لوازم وجود «انسان» در خارج هستند؛ یعنی انسان، بدون این اعراض در خارج محقق نمیشود. اما به هر حال هر کدام از این «اعراض»، وجود و ماهیتِ مختص به خود دارد که با وجود و ماهیت «انسان» فرق میکند. پس اینها هر چند که ملازم با هم باشند، اما وجود و ماهیتشان مباین با یکدیگر است.
لذا این فرمایش نائینی که میگوید کسی که متعلق اوامر و نواهی را «فرد» میداند، به معنای این است که «اعراض مشخصه» را طلب کرده است، قابل قبول نیست. زیرا «اعراض مشخصه» ربطی به مثلاً صلاتی که طلب شده ندارد. طبیعی صلات قطعاً مشخصاتی نظیر «أین» دارد، اما «طبیعی صلات» چیزی مباین از «طبیعیِ أین» است. لذا اگر «طبیعی أین» در این صلات، در دار غصبی باشد، ربطی به «طبیعی صلات» ندارد. از سوی دیگر نیز «طبیعیِ غصب» نیز قطعاً اعراضی دارد، که هر کدام از اعراضش ماهیت و وجودی دارد، مباین با طبیعیِ غصب.
بنابراین «فرد» که تحلیل شود به ده طبیعی و ده وجود میرسیم. کسی که قائل به تعلق اوامر به «فرد» است، ابداً منظورش این نیست که از یک طبیعی، سراغ طبیعی دیگر برود. بنابراین تفسیر محقق نائینی از «تعلق اوامر به فرد» صحیح نیست. ایشان به اشتباه تصور کردهاند که «تعلق اوامر به فرد» به معنای این است که «اعراض مشخصه» مورد طلب واقع شدهاند. لذا محقق خوئی میفرمایند «و لنأخذ مثالا لذلك كالصلاة- مثلا- فان القائل بتعلق الأوامر بالطبائع يدعي ان الأمر تعلق بطبيعة الصلاة مع عدم ملاحظة أية خصوصية من الخصوصيات، و القائل بتعلقها بالأفراد يدعي انه تعلق بفرد ما من أفرادها، و لا يدعي انه تعلق بفرد ما من أفرادها و أفراد الطبائع الأخرى كالغصب أو نحوه، ضرورة أنه لا معنى لهذه الدعوى أبدا، كيف فان الأمر على الفرض متعلق بالصلاة على كلا التقديرين و ليس هو متعلقاً بها و بغيرها مما هو ملازم لها وجودا و خارجاً، و قد عرفت ان تلك الاعراض و اللوازم وجودات أخرى و أفراد لطبائع غيرها و مقولات مختلفة لكل منها وجود و ماهية مباين لوجود المأمور به و ماهيته»[2] ؛
پس کسی که متعلق امر را «فرد صلات» میداند، منظورش این نیست که متعلق امر، فردِ طبیعت دیگری نظیر غصب است. چه متعلق امر را «فرد» بدانیم چه «طبیعت»، متعلق امر را «صلات» میدانیم نه چیز دیگری غیر از آن. فقط بحثمان این است که آیا «طبیعت صلات» یا «فردِ صلات»؟ اگر قائل شویم که متعلق امر، «فردِ صلات» است باز هم سراغ «طبیعیِ غصب» نمیرویم.
لذا سخن نائینی برای محقق خوئی روشن نیست که چرا وقتی سراغ «فرد» میرود، از یک «طبیعی» به سراغ «طبیعی» دیگر میرود. ایشان احتمال میدهد که شاید منشأ غفلت استادش این نکته بود که که تصور میکرده که «اعراض» مشخِّص هستند. یعنی اینگونه استدلال کرده است که فرد، به معنای تشخص است. از سوی دیگر این اعراض هستند که مشخِّص هستند، لذا نتیجه گرفته است که قائلین به فرد، لابد سراغ اعراض میروند و آنها را متعلق طلب میدانند.[3]
ایشان ادامه میدهد که البته این راه هست که کس این نزاع را تصویر کند که دو امری که ملازم در وجود هستند، آیا بایستی یک حکم داشته باشند؟ اگر کسی چنین نزاعی را تصویر کند، نزاعی عقلائی تصویر کرده است. این شخص متوجه است که طبیعی صلات با طبیعی غصب دو چیز هستند، اما در خارج با هم ملازمه دارند. چنین شخصی اگر متعلق امر را «فرد» بداند، سؤالش این است که اگر صلات، مورد امر باشد، چون صلات در خارج ملازم با «غصب» شده است، آیا میتوان گفت که غصب نیز طلب شده است؟ این بحث، بحث خوبی است. در این صورت، بحث متعلق اوامر و نواهی دارای ثمره میشود. زیرا اگر متعلق امر و نهی را «طبیعی» بدانیم، جوازی میشویم، اما اگر متعلق امر و نهی را «فرد» بدانیم، چون در فرد، طبایع ملازم هم هستند، سراغ «طبایع» دیگر میرویم، و چون دو امر ملازم بایستی یک حکم داشته باشند، بایستی «امتناعی» شویم. اما محقق خوئی این نکته را به دو علت نمیپذیرد:
1. عملاً هیچ کس بحث را اینگونه مطرح نکرده است.
2. این مبنا که دو امر ملازم بایستی حتماً یک حکم داشته باشند در مباحث اصولی رد شده است. بلکه نهایت چیزی که پذیرفته شده این است که حکم این دو باید به نحوی باشد که بتوان هر دو را امتثال کرد؛ نظیر واجب و مباح.[4]
آقای خوئی هنگامی که بحث بدینجا میرسد، به بیان ثمرهی دومی برای بحث متعلق امر و نهی میپردازند. ایشان این نتیجه را از بحث قبل میگیرند که مراد از «فرد»، «تشخص طبیعی» است. بنابراین نزاع در بحث «متعلق امر و نهی» این است که متعلق امر و نهی کدام است: «طبیعی» یا «تشخص طبیعی».[5] و[6]
آقای خوئی ادامه میدهد که قطعاً مراد از «فرد»، «یک تشخص خاص» نیست، بلکه «تشخص لا علی التعیین» یا به عبارتی «احدی التشخصات» مراد است. میتوان گفت که تشخص خاص، بیمناط است، لذا قطعاً متعلق امر نیست، اما این سخن را دربارهی «احدی التشخصات» نمیتوان مطرح کرد. فلذا اگر محل نزاع اینگونه تحریر شود، سوء ظنّی به علما ایجاد نمیشود.
اما این سخن چه تأثیری در بحث «ثمره» دارد؟
اولاً: بنا به تصویر فوق، قطعاً سخن نائینی رد میشود. زیرا متعلق امر و نهی را هر چه که بدانیم، در مقام عمل بایستی با «احدی التشخصات» کار کنیم.
ثانیاً: بنا به تصویر فوق، ثمرهی دومی که برخی برای بحث متعلق اوامر و نواهی مطرح کردهاند نیز خراب میشود.
توضیح اینکه آقاضیاء معتقد شده است که اگر متعلق امر «طبیعی» باشد، تخییر در وادی امتثال، «تخییر عقلی» خواهد بود، اما اگر متعلق امر را «فرد» بدانیم، تخییر در وادی امتثال، «تخییر شرعی» خواهد بود.
میدانیم «تخییر شرعی» در جایی است که «جامع انتزاعی» داشته باشیم. اما «تخییر عقلی» در جایی است که «جامع حقیقی» داشته باشیم. به عنوان مثال، در امتثال دستور «صلِّ» «تخییر عقلی» داریم. زیرا میتوانیم در سمت چپ اتاق نماز بخوانیم، یا سمت راست آن؛ در خانه نماز بخوانیم، یا در جایی دیگر. زیرا «صلات» جامع حقیقی دارد. اما در خصال کفاره که میان «عتق»، «صوم شهرین» و «اطعام» مخیر هستیم، از آنجا که میان این سه عمل، «جامع حقیقی» وجود ندارد، «تخییر شرعی» خواهیم داشت. در اینجا بایستی یکی از افراد را انجام دهیم.
آقاضیاء مدعی است که یکی از ثمرات بحث «متعلق اوامر و نواهی» شکلگیری تخییر شرعی و عقلی در وادی امتثال است؛ بدین صورت که اگر متعلق امر «طبیعی» باشد، مأموربه مثلاً «طبیعی صلات» می شود، لذا در مقام امتثال «تخییر عقلی» خواهیم داشت. اما اگر متعلق امر «فرد» باشد، از آنجا که هر فرد، غیر از دیگری است، لذا افراد طبیعی، همانند موارد خصال کفاره خواهند شد که هیچ جامع حقیقی میان آنها وجود ندارد، لذا «تخییر شرعی» خواهیم داشت.[7]
نقد محقق خوئی بر این ثمره این است که بنا به توضیح بالا مراد از فرد «احدی التشخصات طبیعیِ صلات» است. بنابراین همواره تخییر عقلی داریم. زیرا مأمورٌبه «احدی التشخصات» است، نه تشخصی خاص. شما عقلاً مخیر هستید که یکی از تشخصها را اتیان کنی.
بیان ایشان چنین است: «انه على القول بوجود الطبيعي في الخارج يتعلق الأمر به، و على القول بعدم وجوده فيه يتعلق بالحصة و الفرد. و لكن بإحدى الحصص الخارجية لا بالمعين منها. فالنتيجة على كلا القولين هي التخيير بين تلك الحصص و الأفراد عقلا. اما على القول الأول فواضح. و اما على القول الثاني فلفرض ان الأمر لم يتعلق بالحصة الخاصة، بل تعلق بواحدة منها لا بعينها. و من المعلوم ان تطبيقها على هذه و تلك بيد المكلف، و لا نعني بالتخيير العقلي إلا هذا»[8]
اگر تلقی ما از «فرد»، همچون نائینی باشد که «طبیعی به همراه عوارض مشخصه» باشد، این ثمره وجود خواهد داشت، زیرا هر فرد، امری مباین از فرد دیگر خواهد بود، لذا تخییر شرعی خواهیم داشت. اما اگر تلقی ما از فرد دقیق شود و آن را «احدی التشخصاتِ همان طبیعی» بدانیم، و سراغ دیگر طبایعی که ملازم وجودِ آن طبیعی هستند نرویم، ثمرهی فوق را بایستی انکار کنیم. چرا که مکلف در این حالت نیز اختیار دارد که کدام یک از تشخصات را در مقام امتثال بیاورد.
نتیجه این میشود که این ثمره هم وجود ندارد. لذا در نهایت بحث بیان میکند که «انه لا ثمرة لهذه المسألة أصلا و لا يترتب على البحث عنها ما عدا ثمرة علمية»[9]
ایشان در نهایت میگویند: «لا ثمرة لتلك المسألة أصلا و ان كان الصحيح هو تعلق الأوامر بالطبائع دون الأفراد، و تشهد على ذلك مراجعة الوجدان، فان الإنسان إذا راجع وجدانه يرى انه إذا أراد شيئاً تعلقت إرادته بطبيعي ذلك الشيء لا بحصة متشخصة منه، فلو طلب الماء- مثلا- يرى ان متعلق طلبه هو الطبيعي من دون ملاحظة خصوصية خارجية فيه ككونه في إناء خاص أو من ماء مخصوص أو ما شابه ذلك مما لا دخل له في مطلوبه»[10] ؛ ایشان علت اینکه متعلق امر «طبیعی» است را این عنوان میکنند که وجدان حاکم است به اینکه حصهی مشخص از طبیعی مناط ندارد.
به ایشان اشکال میکنیم که اینجا بنا به تفسیر مختارتان از «فرد» سخن نگفتهاید. درست است که تشخص خاص، مناط ندارد، اما مراد از «فرد» ـ بنا به مختارتان ـ تشخص خاص نیست. اگر مراد از فرد «احدی التشخصات» باشد، دیگر نمیتوان گفت که وجدان حاکم به این است که «احدی التشخصاتِ طبیعی» مناط ندارد. آنها که میگفتند فرد مناط ندارد، مرادشان تشخص خاص بود، نه «احدی التشخصات».
آری اگر همانند حضرت امام(ره) میان وادی تحقق تکلیف و وادی امتثال تفکیک کنید و بگویید متلعق تکلیف، «طبیعی» است، اما در مقام امتثال، امتثال را با «احدی التشخصات» انجام میدهیم، سخن خوبی گفتهاید.
بنابراین نظریهی آقای خوئی از چند جهت جای تأمل و نظر دارد؛ از سویی آخوند نقدهای جدی به ایشان و استادشان وارد میسازد که تفصیل آن در گذشته مطرح شد، از سوی دیگر نیز نقدهایی میان ایشان و استادشان وجود دارد.