97/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر / متعلق اوامر و نواهی / نظریه حضرت امام(ره)
خلاصه مباحث گذشته:
حضرت امام در سومین موضع از مواضعی که به بحث متعلق امر و نهی در کتاب مناهج پرداختهاند، فارغ از مدلولات تصوری، به تحلیل ثبوتی طلب پرداختند. آمِر میبیند که ماهیت در خارج منشأ آثار است، اما الان در خارج معدوم است، لذا آمِر داعی پیدا میکند و «امر» میکند یعنی مأمور را به سوی آن ماهیت بعث میکند تا آن ماهیت را در خارج محقق کند. در مقام امتثال است که عرف حکم میکند که امتثالِ این بعث حقیقی، به «ایجاد طبیعت» است.
در مقام تبیین فرمایشات حضرت امام(ره) بودیم. اگر سه عبارت ایشان در مناهج کنار هم دیده شود، نظریهی مختار ایشان بهتر تبیین میشود.
ایشان در عبارت اول، به دنبال تبیین این نکته بودند که احکام شرعیه وقتی با صلات مثلاً ارتباط پیدا میکنند قضایایی که شکل میگیرد «کالحقیقیه» است. عبارتی که برای «کالحقیقیه» آورند این بود که «أنّ الآمِر نظر الی الماهیه و بعث الی ایجادها»[1] در آنجا تصریح کردند که «وجوب» در هیچ وعائی از اوعیه ـ نه ذهن، و نه خارج ـ ارتباطی با صلات پیدا نمیکند و عارض بر صلات نمیشود.
عبارت دوم، در نقد صاحب فصول و آخوند در بحث «مره و تکرار» بود. ایشان فرمودند که صاحب فصول، «وجود و ایجاد» را جزو مفاد لفظی هیئت امر قرار داده است، اما آخوند، «وجود و ایجاد» را از یک قرینهی عقلی بدست میآورند، لذا بحث، دیگر لغوی نبوده و عقلی میشود.
عبارت سوم، در بحث «متعلق اوامر و نواهی» است. ایشان میفرمایند که آمِر توجه میکند که ماهیت در خارج، منشأ آثار است[2] ، و اینکه اکنون این ماهیت در خارج، معدوم است. لذا به ماهیت، بعث و امر میکند تا با امر، سدّ باب عدم کند و ماهیت در خارج محقق شود.
حضرت امام(ره) در ادامه این مطلب را در عبارت دیگری جمعبندی کردهاند؛ آن عبارت، در مقام صفبندی نظریهی ایشان در مقابل دیگر نظریات است، لذا با تعبیر «لا ذا و لا ذاک»، بیان میکنند که نه نظریه آخوند را بپذیریم، نه نظریهی محقق اصفهانی را، بلکه سخن حق این است که بگوییم متعلق بعث، «طبیعت» است، اما لازمهی عقلی یا عرفیِ «بعث به طبیعت»، «تحصیل طبیعت در خارج» است. بنابراین «صلِّ»، یعنی بعث به طبیعت.[3]
اما سؤال این است که بعث به کدام طبیعت خورده است؟ ایشان سه احتمال را بیان میکنند و احتمال سوم را میپذیرند:
1. «طبیعت من حیث هی» که چیزی نیست و عرف کاری به آن ندارد.
2. «طبیعت به قید وجود ذهنی» نیز که از نظر عرف، طبیعت نیست.
3. «طبیعتی که در خارج محقق باشد».
لذا هر گاه طبیعت، از نظر عرف، طبیعتی باشد که در خارج محقق باشد، اطاعتِ بعث به چنین طبیعتی از نظر عرف، به ایجاد این طبیعت است. تعبیر حضرت امام(ره) این است: «و لكن الطبيعة لا تكون طبيعة حقيقة و بالحمل الشائع إلاّ بوجودها الخارجي، فنفس الطبيعة ليست بشيء، و في الوجود الذهني ليست هي هي حقيقة، فيكون البعث المتعلّق بنفس الطبيعة بعثا إلى تحصيلها، و هو لا يكون إلاّ بإيجادها خارجا عقلا و عرفا»[4] ؛ یعنی «بعث به طبیعت» از نظر عرف «بعث به تحصیل طبیعت» است چرا که عرف اصلاً کاری به «طبیعت من حیث هی» و «طبیعت به قید وجود ذهنی» ندارد.
ایشان در ادامه چنین تعبیری دارند: «و بعبارة أخرى: أنّ إطاعة التحريك نحو الطبيعة و الانبعاث عن البعث إليها بإيجادها و تحصيلها خارجا»[5] ؛ اطاعت تحریک نحو الطبیعه زمانی شکل میگیرد که طبیعت را ایجاد کنی.
این نکات از فرمایشات حضرت امامر(ره) بدست میآید:
ابتدا بایستی بعث، طلب و تکلیف را به نحو ثبوتی تحلیل کنیم، سپس اگر خواستیم، بحث اثباتی هم بکنیم.
در مباحث ثبوتی نیز بایستی توجه کنیم که دو نکته را از همدیگر تفکیک کنیم:
1. تحقق تلکیف و بعث
2. اطاعت و امتثال
استاد فاضل و آقای سبحانی ـ که در تهذیب، تقریر درس امام را ارائه دادهاند ـ این نکات را به خوبی بیان کردهاند. در عبارات خود حضرت امام(ره) در مناهج نیز این نکات آمده است، اما با اندکی پراکندگی.
برای تفکیک حیث اطاعت و امتثال، از حیث تکلیف و بعث، بایستی به این نکته توجه کرد که امتثال و اطاعتِ تکلیفی محل بحث است که داعیِ آن بعث باشد.
مراد از ثبوت «بعث» که میخواهیم آن را تحلیل کنیم، نه هر بعثی، بلکه «بعث حقیقی و به حمل شایع» است. لذا نبایستی در مرحلهی «وضع» و «استعمال» متوقف شویم. در جایی که داعی، «تهدید» باشد نیز همین وضع و استعمال را داریم، منتهی مولا واقعاً مکلف را «بعث» نمیکند. بعثی محلّ بحث ماست که حقیقتاً بعث باشد، و این چنین بعثی، دیگر در دایرهی وضع و دالّ نیست، بلکه «بماهو فعل مولا» است که تحلیل میشود.
داعیِ بعث، زمانی در مولا شکل میگیرد که مولا توجه به معدومیتِ ماهیت ـ مبعوثالیه ـ در خارج بکند. اگر مولا بداند که مبعوثالیهِ آن موجود است، بعث حقیقی نمیکند. همینطور مولایی که نمیخواهد مبعوثالیهاش در خارج تحقق پیدا کند. نظیر مولایی که به جای «بعث»، «تهدید» میکند. چنین مولایی در حقیقت میخواهد که مکلف اصلاً سراغ آن ماهیت نرود.
پس خلاصه اینکه بعث حقیقی از مولایی صادر میشود که توجه به معدومیتِ «ماهیت» بکند، و بخواهد با بعث آن را در خارج محقق کند. بنابراین امر به «طبیعی» خورده است، منتهی حینِ معدومیتِ آن طبیعی. «حین معدومیتِ طبیعی» بایستی حتماً لحاظ شود، تا «بعث» صورت گرفته «بعث حقیقی» باشد.
در این صورت دیگر کاری به دالّ و مدلول و نحوهی دلالت نداریم. دالّ به بعث، طلب و امر هر چه که باشد، فرقی نمیکند.
آخوند میگفت که صیغهی افعل در مقام بعث، صیغهای است که در «طلب انشائی» وضع شده، حال اگر داعیِ آمر نیز واقعاً «بعث» باشد، «بعث حقیقی و به حمل شایع» شکل میگیرد. در این صورت، مراد جدی متکلم از استعمال صیغهی امر «ایجادِ» آن ماهیت است.
امام به آخوند میگوید اینکه مولا به «ماهیت» توجه کرده است، را درست گفتهای. منتهی توجه مولا به «ماهیت»، در حین معدومبودنِ ماهیت است. مولا با بعث میخواهد آن ماهیتِ معدوم را با بعث، از عدم خارج سازد. این تحلیل، منوط به طرحشدن در فضای مدلول، ولو در مرحلهی ظهور نیز نیست.
بر اساس این تحلیل دیگر کاری به «ماهیت حقیقی» یا «ماهیت اعتباری» نداریم. همچنین کاری به «ماهیت من حیث هی» نیز نداریم، زیرا عرف توجهی به «ماهیت من حیث هی» ندارد، چنانچه توجهی به «وجود ذهنیِ ماهیت» نیز ندارد. مطلب از این قرار است که آمِر به صلات نگاه میکند، و وقتی میبیند که در خارج تحقق ندارد، آن را طلب میکند.
بنا بر این تحلیل، بایستی «امر» و «بعث» را از «وجوب» جدا کنیم. زیرا «حکم» در هیچ وعائی از اوعیه به «فعل» تعلق پیدا نمیکند. «حکم» در وعائی که بعث و تکلیف محقق میشود، نمیآید. زیرا همانگونه که قبلاً گفتیم نه با ماهیت من حیث هی قابل تحلیل است، نه با وجود ذهنی، نه با وجود خارجی.
به عبارتی سرّ قضیه در این است که «ایجاد» مربوط به مرحلهی «تحقق تکلیف» نیست، بلکه مربوط به وادیِ امتثال است. همانگونه که گفتیم بایستی میان دو وادیِ «تحقق تکلیف» و «امتثال» تفکیک کنیم.
کسانی که میان این دو فضایِ ثبوتی خلط میکنند، به اشکال برمیخورند. اطاعت بعثی که به «طبیعت» تعلق پیدا کرده، به «ایجاد» آن طبیعت است.
نتیجه این میشود که «بعث» به «ماهیت» تعلق پیدا میکند، لذا از این حیث قضیه را «قضیه حقیقیه» میدانیم؛ یعنی «وجود» در آن لحاظ نشده است. اما تعبیر دقیقتر این است که چون محمول بر «ماهیت» حمل نمیشود، این قضایا «کالحقیقیه» هستند. «کالخارجیه» نیز نیستند، چون «وجود» و «ایجاد» در آن مطرح نمیشوند. «وجود» و «ایجاد» مربوط به وادی امتثال هستند، نه وادی تحقق تکلیف.
در وادی تحقق تکلیف، «امر» و «بعث»، به ماهیت تعلق پیدا میکنند، اما «حکم» تعلق پیدا نمیکند. لذا «امر» و «بعث» را بایستی از «حکم» تفکیک کنیم. زمانی که آمِر توجه به معدومیت ماهیت پیدا میکند، «بعث به ماهیت» و «امر به ماهیت» را در مرحلهی «تعلق تکلیف» داریم. از سوی دیگر در وادی امتثال، عرف میگوید «امتثال» به «ایجادکردنِ ماهیت» است.
تحلیل درست «حکم» این است که بگوییم پس از اینکه آمِر به معدومیت ماهیت نظر کرد و بدان بعث کرد، «تکلیف» شکل گرفته است، آن گاه عرف میگوید که برای امتثال و اطاعت بایستی آن را «ایجاد» کنی. این همان «وجوب» است. «وجوب» در مرحلهی امتثال و اطاعت مطرح میشود.
سخن حضرت امام تا بدینجا تحلیلی ثبوتی بود. ایشان در ادامه میگویند که اشکالی ندارد برای این مدعا، استدلال اثباتی هم مطرح کنیم. استدلال اثباتی این است که مفاد صیغهی افعل، «بعث» یا «نسبت بعثیه»[6] است. متعلق این «بعث» یا «نسبت بعثیه» به «طبیعت» خورده است.
اینکه «بعث حقیقی» به «طبیعت» خورده است، همان مدعای ثبوتیمان بود، اما اینکه نسبت بعثیه به «طبعیت» خورده است، شاهدی اثباتی است برای آن مدعایمان. بنابراین در وادیِ اثبات نیز شاهدیم که «وجود» نه در ماده است، نه در هیئت. زیرا اگر «وجود» در ماده یا هیئت باشد، همان اشکالی که به صاحب فصول گرفته شد، مطرح میشود که معنای «صلِّ» «اوجد وجود الصلات» خواهد بود.
دقت کنید که سخنان بالا صرفاً یک شاهد اثباتی است نه بیشتر. اصل تحلیل ما تحلیلی ثبوتی بود. اشتباه است که به جای اینکه دنبال بحث ثبوتی باشیم، خود را درگیر مباحث «وضع»، «استعمال»، «ظهور» و امثال اینها بکنیم که مباحثی لفظی هستند. حداکثر امری که پذیرفتنی است این است که صرفاً شاهدی اثباتی برای تحقق ثبوتِ طلب و بعث مطرح شود.
***
بنابراین از نظر امام لازم است که بحث ثبوتی را از بحث اثباتی تفکیک کنیم. در بحث ثبوتی نیز بایستی مرحلهی تحقق تکلیف را از مرحله امتثال جدا کنیم.
در ادامه انشاءالله به این سه مطلب خواهیم پرداخت:
1. خطوط فاصل اساسی امام(ره) از آخوند، و نیز محقق اصفهانی.
2. بحث در مورد «ثمرهداشتن این نزاع»؛ خواهیم گفت که اولین کسی که انکار ثمره کرده، خود آخوند است. بعد از ایشان نیز محقق خوئی این سخن را مطرح کرده است. در مقابل، آقای نائینی و محقق اصفهانی اصرار بر ثمرهداشتن این بحث کردهاند.
3. بحثی دربارهی «حصه».