97/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر / متعلق اوامر و نواهی / نظریه حضرت امام(ره)
خلاصه مباحث گذشته:
پس از آنکه نظر صحیح این دانسته شد که متعلق امر و طلب، «ماهیت» است، اشکالاتی مطرح میشود از جمله اینکه «طبیعیِ صرف» عدیمالاثر است و نیازهای انسانی را برآورده نمیکند، آقای سبحانی جواب دادند که «طبیعیِ صرف» را نه بما هو بلکه بما هو مرآت للوجود متعلق طلب و امر میدانیم. به این بیان اشکالاتی وارد شد.
در مقام پاسخ به این سؤال بودیم: آخوند که تفرقهی میان طلب و امر را ـ اینکه متعلق امر، «طبیعی» است و متلعق طلب، «وجود طبیعی» ـ مطرح میکند، آیا بحث لفظی انجام داده است؟ یعنی آیا آخوند میخواسته معنای هیئت «افعل» را مشخص کند؟
تذکر: ما عبارت محقق خراسانی را سال گذشته نیز بررسی کردیم. منتهی در بررسی سال گذشته برخی از نکاتِ آخوند که در مختار میآید، باز نشد. بنابراین مباحث فعلی ـ خصوصاً سه خطّ فاصل آخوند با محقق اصفهانی ـ تکمیل بیاناتِ قبلِ آخوند محسوب میشود. تفصیل این سه خطّ فاصل، به ما در تبیین قول حضرت امام که قول مختارمان است کمک میکند.
آقای سبحانی به درستی به آخوند نسبت داد که آخوند با دو حدّ وسط متفاوت، «ماهیت من حیث هی» را کنار میگذارد؛ یکبار با قاعدهی فلسفیِ «لیست الماهیه من حیث هی الا هی»، یکبار نیز از طریق تحلیل آنچه در طالب و مشتاق، ایجاد شوق و طلب میکند؛ اینکه «واقعیت خارجی» است که در او شوق ایجاد میکند، نه «ماهیت من حیث هی» که مفهوم است و عدیمالاثر.
اما خطّ فاصل سوم این است که بررسی کنیم که تعلقیافتنِ امر به «طبیعی» آیا لفظی است؟ ابتدا سراغ تحلیل تلامذهی حضرت امام رفتیم تا ببینیم کلام آخوند را چگونه تحلیل کردهاند. تلامذهی امام که وارد قضیه شدهاند، قضیه را در حدّ هیئتِ «افعل» لفظی دیدهاند، نه بیشتر. یعنی تحلیلشان از کلام آخوند این است که آخوند خواسته بگوید: از سویی امر به معنای هیئت «افعل» است، از سوی دیگر نیز «طبیعی» نیز همان «ماده»ی «افعل» است. بعد هم خواستهاند بگویند که متعلق امر، «طبیعی» است. اما متعلق «طلب»، «طبیعی» نیست زیرا امر، طلب الوجود است. به عبارتی متعلق «افعل» را «طبیعی» دانستهاند، اما معنای هیئتِ افعل را طلب الوجود دیدهاند.
میخواهیم بررسی کنیم که آیا تحلیل فوق، تحلیل درستی از کلام آخوند است؟ بررسی این قضیه تکمیل عبارات قبلی از آخوند محسوب میشود. همهی اینها را انجام میدهیم تا نشان دهیم که قول مختار حضرت امام(ره)، مأخوذ از آخوند است. خواهیم دید که امام با اخذ صحیح کلام آخوند، نظریهی راقیتری نسبت به محقق اصفهانی و نائینی ارائه کردهاند.
نظر آقای سبحانی این شد که وقتی امر به ماهیت به حمل شایع میخورد، ماهیت، مرآتِ وجود ـ به عنوان حیثیت تقییدی[1] ـ میشود. تعبیر آقای سبحانی چنین بود: «و بالجملة: متعلّق البعث هو الماهية لا بشرط التحقّق و عدمه، و الوجود و عدمه. و لكن تعلّق البعث بها، مرآة إلى الحيثية التقييدية، أعني الوجود»[2]
اشکال ما به عبارت ایشان این است که قرار بود بحث را عقلائی کنید نه بحث فلسفی در فضای اصالت وجود، پس چرا دوباره حیثیت تقییدی ـ یعنی وجود ـ را مطرح میکنید. شما بایستی بر همان نکتهای که آخوند مطرح کرد تحفظ میکردید؛ اینکه ما با «واقعیت خارجی» کار داریم که عقلاء آن را لحاظ میکنند و کاری نداریم که در مباحث فلسفی آن را به «وجود» تحلیل میکنند یا به «ماهیت محققه». جمعبندی آخوند این بود که آمِر، «ما هو المقصود» را لحاظ میکند، و آن را طلب میکند و به سوی آن بعث میکند تا از مکلف صادر شود. اما شما «مرآة إلى الحيثية التقييدية» را مطرح میکنید که به معنای بازگشت به فضای «اصالت وجود» است[3] . لااقل تصریح کنید به اینکه میخواهید در فضای اصالت وجود سخن بگویید[4] .
با صرف نظر از اشکال قبلی، اشکال دیگری ناظر به ادامهی عبارت ایشان است که میفرمایند: «... فیدلّ علی أن المراد الجدی هو مصادیقها و افرادها»[5]
از باب مقدمه باید بگوییم که سه چیز داریم: 1. مفهوم تصوری، 2. مستعملفیه، 3. مراد جدی. مفهوم تصوری، همان «موضوعله» است. به عنوان مثال، در بحث «عامّ و خاصّ» اصولیون میگویند واژهی «العلماء» موضوعلهاش عامّ است. حال اگر بگوییم «اکرم العلماء الا الفسّاق» آیا مستعملفیه «العلماء» خاصّ است؟ در نهایت میگویند خاصّبودن گاهی در مرحلهی مستعملفیه است، گاهی در مرحلهی مراد جدی. در مورد اخیر، نمیگوییم در خاصّ استعمال شده است، بلکه میگوییم مراد جدی متکلم، خاصّ است.[6] خلاصه اینکه میان «موضوعله»، «مستعملفیه» و «مراد جدی» تفاوت وجود دارد.
همانگونه که در عبارت آقای سبحانی دیدیم تحلیل خودشان این است که هنگامی که بعث به ماهیتی تعلق مییابد که آن ماهیت مرآت وجود یا واقع است، «مرآتِ واقعشدن» قرینه میشود برای نشاندادن اینکه مراد جدی «واقع خارجی» است. بنابراین موضوعله و مستعملفیه تغییری پیدا نمیکنند، بلکه صرفاً «مراد جدی» است که عوض میشود. قرینه نشان میدهد که مراد جدی این است که صرف مفهوم خواسته نشده، بلکه «واقع خارجی» خواسته شده است.
بر اساس تحلیل خودمان میگوییم هر گاه بعث و طلب به «ماهیت» تعلق پیدا کرد، از آنجا که میبایست «شوق» در مولا ایجاد شود، و این «شوق» با صرفِ مهفوم ایجاد نمیشود، همین قرینه میشود که مولا واقع خارجی را خواسته است. بنابراین تحلیل آقای سبحانی را میپذیریم. اما اشکال ما این است که چرا با وجود تحلیل فوق، به عبارت آخوند که میرسید بحث را به یکباره به مفاد تصوریِ هیئت میبرید و «یدلّ علی الوجود» را این گونه تفسیر میکنید که آخوند خواسته بگوید «وجود» در مفادِ تصوریِ هیئت قرار دارد. چگونه است که شما میتوانید قرینهی فوق را برای تصرف در «مراد جدی» مطرح کنید، اما آخوند نمیتواند؟
آخوند کجا مطرح کرد که پای «وجود» را که به میان آورده است، به خاطر تحلیلِ مفاد هیئت است. مفاد هیئت، همان مدلول تصوری است. شما در تحلیل خودتان به درستی بیان میکنید که «وجود» نه در مدلول تصوری است، و نه در مستعملفیه، بلکه در مرحلهی «مراد جدی» سر و کلهاش پیدا میشود، آن هم به خاطر آن قرینهی عقلائی.
حق این است که تحلیل آخوند نیز همین تحلیل آقای سبحانی است؛ با این تفاوت جزئی، که آقای سبحانی میخواهد پای «وجود» را به میان آورد، اما آخوند در نهایت، از «وجود» دست کشید و پای «واقعیت خارجی» را به میان آورد. ما برای این ادّعا چند دلیل و قرینه داریم:
سه قرینه در کلام آخوند وجود دارد که نشان میدهد تحلیل ایشان، همان تحلیل درست فوق است:
قرینهی اول ایشان، همان عبارتِ آغازین آخوند است. ایشان بحث را چنین آغاز میکند: «الحق أن الأوامر و النواهي تكون متعلقة بالطبائع دون الأفراد»[7] ؛ در این عبارت، صرفاً تعبیر «اوامر» بکار رفته است و اصلاً تعبیرِ «هیئت إفعَل» بکار نرفته است. اما متأسفانه تحلیل آقایان این است که آخوند گفته است «نه اوامر، و نه امر لفظی، بلکه هیئت «إفعل» تکون متعلقه بالطبائع». حق این است که این ظاهر عبارت آخوند نیست. ظاهر عبارت آخوند همان چیزی است که حضرت امام(ره) مطرح میکنند که تعبیر به «بأیّ دالٍّ کان» میکنند.
آقایان سبحانی و فاضل نه تمامی دوالّ[8] ، نه دوالّ لفظی[9] ، نه دالّ لفظیِ امر[10] ، بلکه صرفاً «هیئت إفعل» را مد نظر قرار دادهاند. در حالیکه هیچ جای عبارت آخوند با آنها همراهی نمیکند. اگر آخوند حتی در یک جا از عباراتش میگفت که مرادم از امر، «هیئت إفعل» است، سخن آقایان سبحانی و فاضل را میپذیرفتیم.
مؤید دیگر سخن ما این است که اگر مراد آخوند از اوامر، هیئت إفعل میبود، علیالقاعده بایستی سخن سکاکی را مطرح میکرد. یعنی بایستی چنین توضیح میداد که امر، مشتمل بر هیئت و ماده است. ماده، همان مصدر مجرد از «ال» و «تنوین» است که «طبیعت» است، پس هیئت به «طبیعت» خورده است.
قرینهی دیگر این است که آخوند در همان صدر بحث بلافاصله پس از طرح ادعایش این تعبیر را بکار میبرد: «فصل الحق أن الأوامر و النواهي تكون متعلقة بالطبائع دون الأفراد، و لايخفى أن المراد أن متعلق الطلب في الأوامر هو صرف الإيجاد»[11] ؛ خودش تعبیر «مراد» بکار میبرد. یعنی توضیح میدهد که مراد جدیاش از این تعبیر که «اوامر به طبائع تعلق یافتهاند» چیست.