97/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر / متعلق اوامر و نواهی / نظریه حضرت امام(ره)
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسه قبل به بررسی نقاط قوت و ضعف بیانات تلامذهی حضرت امام ـ آقایان سبحانی و فاضل ـ پرداخته شد. عبارات آقای فاضل کامل بررسی شد، اما بیان آقای سبحانی نیمهتمام ماند.
آخوند فرمایشی داشت که در آن میان امر و طلب، فرق گذاشتند. بحث شد که آیا این بحث، لفظی است یا غیر لفظی. در حال بررسی عبارات تلامذهی حضرت امام(ره) در این رابطه بودیم. در جلسهی گذشته عبارات آقای فاضل بررسی شد. بررسی اجمالی آقای سبحانی نیز انجام شد. قرار شد توجه بیشتری به عبارت ایشان بشود و نکات مربوط به فرمایش ایشان را مطرح کنیم. عبارات ایشان گرچه نزدیک به عبارات امام است، اما تفاوت هایی دارد که سبب شده بیان مناسبی برای نظریهی حضرت امام محسوب نشود.
آقای سبحانی ابتدا با تمسک به سخن سکاکی اصرار میکنند که بحث، لفظی نیست. بعد اصرار میکنند که بحث عقلائی است، لذا نمیخواهیم بحث را فلسفی بررسی کنیم، و کسانی هم که وارد بحث شدهاند، بما هم عقلاء وارد بحث شدهاند، نه بما هم فلاسفه.
ایشان قائل میشوند که متعلق امر، «طبیعی» است. زیرا غرض، محدِّدِ متعلقِ امر است. و معلوم است که عند العقلاء غرضی در ضمائم و خصوصیات فردیهی ملازم با متعلق امر نیست.
سپس در مقام دفع اشکالات این نظریه، دو اشکال را تحت عنوان «اجابه عن اشکالین» بررسی میکنند:
اولین اشکال مربوط به قاعدهی مشهور «لیست الماهیه من حیث هی الا هی» است. بیان ایشان از اشکال چنین است: «قد اشتهر بين الفلاسفة أنّ الطبيعة بما هي هي ليست إلّا هي لا موجودة و لا معدومة، لا مطلوبة و لا مبغوضة، فإذا كان هذا مقامها و شأنها فكيف يكون متعلَّقاً للأمر، و موضوعاً للبعث؟»[1]
آقای سبحانی پس از طرح اشکال، به آن جواب میدهد. اصل جواب همان فرمایش محقق اصفهانی است؛ اینکه «ماهیت من حیث هی لا مطلوبه» یعنی طلب در حدّ ماهیت اخذ نمیشود. اما این منافاتی ندارد که ماهیت، به حدّ شایع، مطلوب باشد. تناقضی نیست که گفته شود که ماهیت به حمل اولی، مطلوب نیست، اما ماهیت به حمل شایع مطلوب است. یا مثلاً صلات به حمل اولی مطلوب نباشد، اما به حمل شایع مطلوب باشد. بنابراین آقای سبحانی چنین جمعبندی میکنند: «و الحاصل أنّ الطبيعي بالحمل الأوّلي ليس بمطلوب و لا مبغوض، و لكن بالحمل الشائع الصناعي مطلوب و مبغوض و ليس هذا السلب و الإيجاب متناقضين لعدم وحدة الحمل كما قرّر في محلّه»[2]
سخن ایشان درست است و اشکال ایشان به آقای آخوند وارد است. تنها اشکال ما به ایشان این است که شما در ضمن طرح مباحث فوق، ناخودآگاه اقرار کردهاید که اینجا یک بحث عقلی و فلسفی میان اصولیون درگرفته است، پس چرا میگویید اصولیون که وارد بحث شدهاند بما هم عقلاء وارد شدهاند، نه بما هم فلاسفه. پاسخی که شما در بالا مطرح کردید نیز فلسفی بود نه عقلائی.
ایشان به محقق اصفهانی اشکال کردهاند که دعوا بر سر مسائل فلسفی نیست، و ما بما هم عقلاء بایستی وارد بحث شویم[3] ، میپرسیم چرا خودتان وارد این مباحث فلسفی شدهاید؟ در فضای عقلائی که «ماهیت من حیث هی» مطرح نمیشود.
البته چون این اشکال در عبارت آخوند آمده، واقعاً جای بحث داشت و بایستی بررسی میشد. لذا محقق اصفهانی حق داشت که به این مسائل بپردازد. از نظر روشی این نکتهی مهمی است که متوجه فرق «قول مختار» و «محلّ نزاع» باشیم. به هر حال در نزاعهایی که صورت گرفته مباحث فلسفی نیز مطرح شده است. بنابراین نمیتوان گفت که مباحث فلسفیِ فوق، محلّ نزاع نیست. آری قولِ مختار، غیر از محلّ نزاع است. پس مباحث فلسفی ممکن است مختار شما نباشد، اما قطعاً محلّ نزاع هست. فلذا آقای سبحانی خودشان نیز وارد این مباحث شدهاند.
نکتهی دیگر اینکه ما پاسخ کاملتری نیز به اشکال فوق دادیم؛ اینکه سلبِ در مرتبهی ذات، حقیقتاً «سلب» نیست، بلکه صرفاً «شبه نقیض» هستند.
اما اشکال دومی که آقای سبحانی بررسی میکنند، اشکال بسیار خوبی است و به خوبی نیز به آن ورود میکنند؛ اشکال دوم، متفاوت از اشکال اول است و کاری به قاعدهی فلسفیِ «لیست الماهیه من حیث هی الا هی» ندارد. اشکال این است که «طبیعیِ صرف» که در حدّ مفهوم است، اثری بر آن مترتب نمیشود و حاجت کسی را برطرف نمیکند؛ آنچه برآورندهی حاجت است طبیعیِ محقق در خارج است. پس چگونه طبیعی صرف ـ که حاجت کسی را برطرف نمیکند ـ متعلق بعث و زجر است؟
عین عبارت ایشان چنین است: «الطبيعي الصرف الذي لا يخرج عن حدّ المفهوم، عديم الأثر، غير قاض لحاجة الإنسان. و ما يقضي حاجته هو الطبيعي بوجوده الخارجي، و ليس للمفهوم هذا الشأن و المقام. و معه كيف يكون الطبيعي الصرف، متعلّقاً للبعث و الزجر»[4]
اجمالاً این عبارت در جلسهی قبل مطرح شد. ایشان در این عبارت بسیار به فرمایش استادشان ـ حضرت امام(ره) ـ نزدیک میشوند.
بیان ایشان دو حسن دارد:
اولاً: ایشان به خوبی میان دو اشکال، فرق گذاشتهاند.
ثانیاً: ایشان فهم اشکال دوم را به آخوند نسبت میدهند، زیرا میگویند «إنّ المحقّق الخراساني قدَّس سرّه لمّا وقف على الإشكال الثاني حاول أن يدفعه بالتفريق بين متعلّق الأمر و متعلّق الطلب فقال: إنّ متعلّق الأمر هو الطبيعة و أمّا متعلّق الطلب فهو وجود الطبيعة»[5] ؛ یعنی آقای آخوند متوجه اشکال دومی شده است که ربطی به آن قاعدهی فلسفی ندارد.
اما در بیان ایشان ملاحظاتی وجود دارد. از جمله اینکه ایشان هنگام جواب، از سیستم بحث استادش به خوبی پیروی نمیکند و از ایشان جدا میشود. توضیح اینکه ایشان در پاسخ به اینکه «طبیعی الصرف از این حیث که مفهوم است عدیمالاثر است و حاجت کسی را برآورده نمیکند» میگویند ما ماهیت را مرآتاً للخارج متعلق امر میدانیم، نه بما هو مفهومٌ صرف. معنای مرآتاً للخارج این است که ما از وجودش در ذهن غافل میشویم، لذا هنگامی که به «ماهیتِ آب» نگاه میکنیم، گویی با آب به عنوان یک مفهوم ذهنی کار نداریم تا اشکال شود که این مفهوم ذهنی، عدیمالاثر است، بلکه با ماهیتی که مرآت واقعیت خارجی است کار میکنیم. سپس میفرمایند زمانی که بعث به «ماهیت مرآت خارج» میخورد، عقل میگوید ایجاد این ماهیت لازم است؛ برو این ماهیت را تحصیل کن. سپس مثال میزند: اگر مولا «إسقِنی» بگوید، «سقی» را مرآت واقع خارجی کرده است.
تا اینجا تعابیر آقای سبحانی خوب است، اما در ادامه میگوید: «سقی» وسیلهای برای اشاره به حیثیت وجودی است، و این حیثیت وجودی، «حیثیت تقییدی» برای ماهیت است. حیثیت تقییدی، یعنی «وجود». معنایش این است که مراد جدی مولا، «مصداق طبیعی» (طبیعی محقق در خارج) است.
تعبیر آقای سبحانی این است: «إنّ الطبيعي أُخذ متعلّقاً للأمر و النهي بما هو مرآة للخارج لا بما هو موجود في الذهن، بل هو مغفول عنه من هذه الجهة كما هو شأن كلّ المفاهيم. و البعث إلى الطبيعي بما هو مرآة، يلازم عند العقل تحصيله و إيجاده في الخارج. فإذا قال المولى: «اسقني» فهو يجعل عنوان السقي مرآة إلى الحيثية الوجودية»[6] سپس چمعبندی میکند که «متعلّق البعث هو الماهية لا بشرط التحقّق و عدمه، و الوجود و عدمه. و لكن تعلّق البعث بها، مرآة إلى الحيثية التقييدية، أعني الوجود»[7] ؛ اگر بعث به «ماهیت» تعلق پیدا کرد، ماهیت را مرآت حیثیت تقییدیه ـ یعنی وجود ـ کرده است. «... فيدلّ على أنّ المراد الجدّي هو مصاديقها و أفرادها، و ليست مصاديقها إلّا الوجودات الخارجية، بداهة أنّ المعدوم ليس مصداقاً لها»[8] ؛ پس مراد جدی، مصادیق و افراد هستند.
بنابراین چکیدهی سخن آقای سبحانی این است: «بعث به ماهیت خورده است، لذا متعلق، ماهیت است. اما چون ماهیت، مرآت است، لذا پای «وجود» در مراد جدی به میان میآید.» این غایت بحث آقای سبحانی است که در پاسخ به اشکال دوم آن را مطرح میکند.
گفتیم که آقای سبحانی به خوبی معتقدند که آخوند، متفطّن به اشکال دوم بوده است. اما این را هم میگویند که آخوند برای پاسخ به این اشکال، راه خاصّی پیموده است؛ تفرقهی میان «طلب» و «امر»؛ از نظر آقای سبحانی، راهکار آخوند برای پاسخ به این اشکال این است که میان «امر» و «طلب» اینگونه فرق میگذارد که متعلق امر را «طبیعی» دانسته است، اما متعلق طلب را «طبیعیِ مقید به وجود».[9]
ایشان این مسأله را چنین نقل میکنند: «ثمّ إنّ المحقّق الخراساني قدَّس سرّه لمّا وقف على الإشكال الثاني حاول أن يدفعه بالتفريق بين متعلّق الأمر و متعلّق الطلب فقال: إنّ متعلّق الأمر هو الطبيعة و أمّا متعلّق الطلب فهو وجود الطبيعة»[10] ؛ سپس به آخوند اشکال میکنند که اگر مرادتان این است که در معنای «امر»، «وجود» نهفته است، قابل قبول نیست. زیرا ما معنای امر را «طلب» میدانیم.
اگر هم مرادتان این است که قرینهی خارجی سبب میشود که پای «وجود» به میان بیاید، لذا «وجود» در مفهوم امر اخذ میشود، اشکال میکنیم که قرینهی خارجی مذکور بیش از این اقتضا نمیکند که «ماهیت» را مرآتِ خارج لحاظ کنیم یعنی «طبیعیِ مرآت خارج» را متعلق طلب بدانیم، نه اینکه پا را فراتر بگذاریم و «وجود» را در تقدیر بگیریم.
عین عبارت ایشان چنین است: «يلاحظ عليه: أنّه إن أراد أنّ الهيئة تدلّ على أخذ الوجود في متعلّق الطلب فهو غير تام لأنّ الهيئة وضعت للطلب و البعث المجرّدين عن الوجود و إن أراد أنّ القرينة الخارجية تدلّ على أخذ الوجود في مفهوم الأمر و هي أنّ الطبيعة بما هي هي لا تُؤمِّن الغرض فالجواب أنّه يكفي في ذلك جعل المتعلّق مرآة للخارج من دون حاجة إلى تقدير الوجود، فالبعث إلى الطبيعة التي أخذت مرآة إلى ما وراءها يبعث الإنسان إلى الإيجاد من دون حاجة إلى تقدير الوجود»[11]
لازم است که به خطوط فاصل این سخن آقای سبحانی با سخن قبلیشان اشاره کنیم:
اگر آقای سبحانی سراغ اخذ «حیثیت تقییدی» میروند و «حیث تقییدی» را «وجود» میدانند، این اشکال متوجه ایشان میشود که بایستی دقیقاً نشان دهند که فارق اشکال اول و دوم چیست.
ایشان در صدر عباراتشان در اشکال ثانی به خوبی توضیح دادند که در اشکال اول با یک بحث عقلی دربارهی «ماهیت من حیث هی» روبرو بودهایم، اما در اشکال دوم با بحثی عقلایی سر و کار داریم؛ این عقلا هستند که میفهمند «مفهوم» عدیمالاثر است و حاجت انسان را برآورده نمیکند. این فهم دیگر تابع فهم اصالت وجود و ماهیت نیست. اما متأسفانه همین مشی را ادامه نمیدهند بلکه در ذیل، پای «حیثیت تقییدی» را به میان میکشند که فهمِ عمیقِ فلسفی را میطلبد. دخالت «حیثیتِ تقییدیِ وجود»، در تحقق ماهیت، اصلاً بحث عقلائی نیست.
این تفکیک به خوبی در عبارات آخوند حفظ شده بود. آنجا که در ذیل مباحث «فصلٌ» زمانی که در صدد بود ارتباط بحث را با «اصالت وجود و ماهیت» قطع کند، گفتند که فرقی نمیکند که «وجود» را مطرح کنید، یا «ماهیت محققه» را، چون آنچه عقلائیاً در مشتاق، شوق ایجاد میکند «واقعیت خارجی» است؛ عقلاء کاری به این تحلیل فلسفی ندارند که آیا «واقعیت خارجی» «وجود» است یا «ماهیت محققه».
اما متأسفانه این امر در عبارات آقای سبحانی تداوم نمییابد؛ چرا که «حیثیت تقییدیه» را مطرح میکنند، و به نوعی دوباره به فضای مباحث عقلی و فلسفی برمیگردند که در اشکال اول مطرح بود. یعنی دوباره همان حدّ وسط تکرار میشود که «ماهیت من حیث هی» مطلوب نیست، بلکه «ماهیت به قید وجود» مطلوب است.
اگر نظر شما این است که قرینه در مرحله «مراد جدی» دخالت میکند، نکته بسیار خوبی است که حضرت امام مطرح میکردند که قرینهی مذکور سبب «ظهورسازی» میشود.
بنابراین بایستی:
اولاً: «حیثیت تقیدیه» را مطرح نکنید، بلکه با آنچه عقلاء کار میکنند ـ یعنی «واقعیت خارجی» ـ کار کنید، یعنی صرفاً به همین اکتفا کنید که مفهوم بما هو مفهوم حاجت انسان را برآورده نمیکند.
ثانیاً: دخالت قرینهی مذکور را در «مراد جدی» بدانید، نه در مرحلهی «وضع»، و نه در مرحلهی «استعمال». نتیجه این میشود که شما از سویی سخن سکاکی را مطرح میکنید، اما به خاطر قرینهی عقلی یا عقلائی پای «وجود» را در مرحلهی «مراد جدی» به میان میآورید.
***
در جلسهی آینده این نکات بررسی میشوند که ناخودآگاه در تحلیل آقایان، «امر» به «هیئت» فروکاسته شده است، در حالیکه ابتدائاً قرار بود که بحث ما اعم از هیئت باشد. این اشکال مشترکی است که به آقایان فاضل و سبحانی وارد است.