97/09/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر/ متعلق اوامر و نواهی / اشکالات آخوند به محقق اصفهانی
خلاصه مباحث گذشته:
بر اساس سخنان آخوند، سه اشکال اساسی متوجه نظریهی محقق اصفهانی است. در جلسهی گذشته به تفصیل به اولین اشکال پرداخته شد؛ اینکه همیشه با ماهیت فلسفی سر و کار نداریم، لذا نمیتوان به صورت کلی مدعی شد که بحث اصالت وجود و اصالت ماهیت در بحث متعلق اوامر و نواهی اثرگذار است. اشکال دوم و سوم آخوند صرفاً در حدّ اشاره مطرح شد و تفصیل آن به جلسات آینده موکول شد.
به دنبال روشنتر کردن خطوط فاصل محقق اصفهانی و آخوند بودیم. گفته شد که سه مسألهی مهم داریم که بایستی نظر این آقایان را راجع به این سه مسأله روشن کنیم، سپس بررسی کنیم که آیا این سه مسأله بر نظریهی حضرت امام(ره) اثر گذاشته است؟
در حال بررسی خطّ فاصل اول بودیم. در بررسی این خطّ فاصل مطرح شد که محقق اصفهانی صریحاً مسأله را در فضای «اصالت وجود» مطرح کردند؛ استدلالشان این بود که مطلوب بالذات، همان مجعول بالذات است که «وجود» است. بنابراین ایشان مسأله را متوقف بر «اصالت وجود» دانستند. ایشان استدلال آخوند دربارهی «ماهیت من حیث هی» را رد کردند، اما خودشان بر مبنای اصالت وجود به اقامهی استدلال پرداختند.
اما آخوند این را نمیپذیرد و میگوید مجمع، یک وجود است، و وجود واحد، ماهیت واحد دارد. لذا اگر اصالت وجودی شویم، با یک وجودِ واحد کار میکنیم که همان وجود مجمع است. اگر اصالت ماهیتی شویم، با یک ماهیتِ واحد کار میکنیم که همان ماهیت مجمع است. بنابراین فرقی نمیکند که اصالت وجودی شویم یا اصالت ماهیتی؛ در هر حال، مفرّی از امتناعیشدن نیست. بنابراین استدلال قائلین به «جواز اجتماع امر و نهی» با غایت تقریبش نیز اشتباه است. غایت تقریبشان این است که اجتماعی نداریم؛ نه در مرحلهی تعلق تکلیف و نه در مرتبهی امتثال. در مرحلهی تعلق تکلیف، اجتماع نداریم چون تکلیف به وجود صلات و وجود غصب خورده است.[1] در مرحلهی امتثال نیز اجتماع نداریم، زیرا تکلیف به صلات، با اطاعت ساقط میشود، تکلیف به غصب نیز با عصیان ساقط میشود. لذا دیگر اجتماعی میان صلات و غصب در شئ واحد نداریم.
آخوند هم همین یک جمله را در پاسخ مطرح میکنند که شئ واحد به معنای وجود و ماهیتِ واحد است. شما اشتباهتان این است که صلات و غصب را ماهیت دیدهاید. اگر صلات و غصب، ماهیت حقیقی و فلسفی میبودند حق با شما بود. اما حق این است که صلات و غصب، ماهیت حقیقی نیستند. ماهیت حقیقی و فلسفی «ما یقال فی جواب ما هو» است. نتیجه اینکه چه با اصالت وجود سیر کنیم، چه با اصالت ماهیت، در هر حال بر اساس واقع خارجی امتناعی خواهیم شد.
آخوند ادامه میدهد «کما اینکه ظاهر میشود عدم ابتنای این بحث بر این مسأله که آیا فرد، مقدمهی طبیعی است یا نه.» کسانی که این بحث را مبتنی بر مسألهی فوق کردهاند بیانشان این است که مسأله را همچون مقدمهی واجب تصویر کردهاند، منتهی بدین صورت که بخواهیم مثلاً یک واجب را با مقدمهی حرامی اتیان کنیم. همانگونه که بحث میکنیم آیا برای انقاذ غریق ـ که فعل واجبی است ـ، در جایی که مقدمه منحصر نباشد[2] ، لذا عبور از دار غصبی حرام باشد، آیا میتوان این مقدمه را انجام داد و انقاذ غریق کرد؟ در ما نحن فیه نیز اتیان صلات، متوقف بر انجام غصب است. یعنی این دسته معتقدند که چه اشکال دارد که حرمتِ مقدمه با وجوب ذیالمقدمه جمع شود.
آخوند اشکال میکند که اولاً فرد، عین طبیعی است. مقدمیت، فرع بر این است که دو واقعیت داشته باشیم، نظیر عبور از دار غصبی و انقاذ غریق که دو واقعیت هستند. اما در مانحنفیه تعددی نداریم. طبیعی و فرد عین هم هستند. ثانیاً بر فرض که مقدمیت داشته باشیم، اشکال این است که دو طبیعی نداریم، بلکه «صلاتِ در دار غصبی» واقعاً یک ماهیت و طبیعی بیشتر نیست؛ در اینجا تعدد طبیعی نداریم.
تعجب ما این است که محقق اصفهانی این مسأله را حل نکرده است. درست است که محقق اصفهانی به اعتباریبودنِ حکم ـ وجوب و حرمت ـ توجه دارد، اما متأسفانه اصرار دارد که صلات و غصب، ماهیت حقیقی هستند. بعد از آنکه اینها را ماهیت حقیقی دانست، به خاطر مبنای اصالت وجود و این قاعده که «مطلوب بالذات همان مجعول بالذات است»، معتقد میشود که متعلق طلب و بعث «وجود صلات» است، کما اینکه متعلق «زجر»، «وجود غصب» است.
آخوند میخواست دخالت وجود را از طریق قاعدهی فلسفی «لیست الماهیه من حیث هی...» درست کند، که اشکال گرفتیم. قاعدهی فلسفی فوق نمیتواند «وساطت وجود» را درست کند. این بار محقق اصفهانی میخواهد با «اصالت وجود» این کار را انجام دهد و «وساطت وجود» را مطرح کند. موضع ما این است که ما نقد محقق اصفهانی بر آخوند در قاعدهی فلسفی مذکور را میپذیریم، اما در ادعای بعدیاش نقد آخوند را به او وارد میدانیم؛ اینکه با «ماهیت فلسفی» سر و کار نداریم که بخواهی از بحث «اصالت وجود و ماهیت» استفاده کنی. این نقد به محقق نائینی و خوئی نیز که «طبیعی» و «فرد» را مطرح میکردند نیز وارد است. صلات و غصب که «طبیعی» نیستند.
آری میتوان به در مبحث اجتماع امر و نهی به آخوند این جواب را داد که در عین حالی که در خارج، مجمع یک وجود و ماهیت بیشتر ندارد، اما میتوان جوازی شد، از این راه که بگوییم تکلیف به «خارج» نمیخورد. یعنی تحلیل شوق به عنوان امر ذات اضافه را انجام دهیم و نشان دهیم که متعلق تکلیف «عنوان فرضی و تقدیری» است، نه معنون خارجی؛ همان راهی که محقق اصفهانی رفت. در بحث اجتماع امر و نهی، حق با محقق اصفهانی است، نه آخوند. اما فعلاً محل بحث ما اجتماع امر و نهی نیست. اشتباه آخوند این است که متعلق تکلیف را «خارج» میداند، منتهی به خاطر فرار از مشکل تحصیل حاصل، سراغ «ایجاد» رفته است. چون در خارج یک «ایجاد» بیشتر محقق نمیشود، لذا امتناعی میشود.
در اینکه متعلق تکلیف، «معنون» نیست، بلکه «عنوان» است با محقق اصفهانی همراهی میکنیم، اما در تحلیل آن که آیا «وجود عنوان» یا خودِ «ماهیت» بحث دیگری است که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
به هر حال ما پاسخ آخوند را در جای خود خواهیم داد و قول به امتناع را رد میکنیم، اما این را هم میگوییم که راهکار پاسخدهی به آخوند، طرح مسألهی «اصالت وجود» نیست.
در اینجا نیز آخوند در صدد قطع ارتباط بحثمان با «اصالت وجود و ماهیت» است؛ منتهی با حدّ وسط دیگری. در اشکال اول، او این کار را از این طریق انجام داد که صلات و غصب، «ماهیت» نیستند.
او این حدّ وسط جدید را در عبارت دیگری مطرح میکند. در این عبارت میخواهد بگوید حتی اگر دو ماهیت داشته باشیم، باز بحث ربطی به اصالت وجود یا ماهیت ندارد. این اشکال دومی به محقق اصفهانی است. در جلسهی قبل به این جمعبندی رسیدیم که آخوند در صدد انکار ماهیت به صورت کلی نیست. او صرفاً در امثال صلات و غصب است که قائل است اینها ماهیت فلسفی نیستند. و در «ثانیتها» تصریح کرد که گاهی با «اسم» ـ که همان ماهیت فلسفی است ـ سر و کار داریم.[3]
بحث در این است که اگر در جایی با ماهیت سر و کار داشتیم، آیا بحث به مسألهی «اصالت وجود و ماهیت» ربط پیدا میکند؟ یا حتی اگر به تبع محقق اصفهانی، صلات و غصب را اگر ماهیت فلسفی دانستیم، آیا بحث به مسألهی «اصالت وجود و ماهیت» ربط پیدا میکند؟
آخوند معتقد است که اینجا نیز بحث ربطی به مسألهی اصالت «وجود و ماهیت» ندارد. ایشان در «فصلٌ» در ذیل نقد صاحب فصول ـ که «وجود» را قید یا غایت میدانست ـ گفت که قید نمیتواند باشد چرا که تحصیل حاصل پیش میآید، اما غایت نیز نمیتواند باشد چرا که معنایش این است که بالاخره «ماهیت من حیث هی» را متعلق طلب دانستهاید. عبارات آخوند این چنین است: «لا جعل الطلب متعلقا بنفس الطبيعة و قد جعل وجودها غاية لطلبها. و قد عرفت أن الطبيعة بما هي هي ليست إلا هي لا يعقل أن يتعلق بها طلب لتوجد أو تترك»[4] ؛ اینکه ماهیت من حیث هی هی متعلق طلب باشد و وجود غایتش باشد، شدنی نیست. سپس ادامه میدهد که با توجه به اینکه «لیست الماهیه من حیث هی الا هی»، لذا طالب ناگزیر است چیزی را به طبیعت اضافه کند تا طلب شکل بگیرد. لذا به نظر ما آخوند صرفاً با مناط کار نمیکند، بلکه میگوید طالب و لاحظ زمانی که میخواهد طلب کند، بایستی چیزی را لحاظ کند که آن چیز او را به شوق بیاورد، سپس آن شوق اشتداد بیابد به حدّی که به مرحلهی وجوب ـ طلب الزامی ـ برسد.
سؤال این است که طالب چه چیزی را ملاحظه کرد که شوق در او ایجاد شد؟ آخوند در آنجا تحلیل ثبوتی از طلب، نسبت به طالب و لاحظ ارائه میکند؛ یعنی تحلیل میکند که ثبوتاً چه اتفاقی برای طالب رخ میدهد. او به سؤال فوق اینگونه جواب میدهد که قطعاً طالب و لاحظ «ماهیت من حیث هی» را لحاظ نکرده است، بلکه «واقع خارجی» را لحاظ کرده است. حال اگر اصالت وجودی باشید، میگویید «وجود» را لحاظ کرده است، و اگر اصالت ماهیتی میباشید میگویید «ماهیت محققه» را لحاظ کرده است. بنابراین مولا برای اینکه شوق در او شکل بگیرد، «واقعیت خارجی» را لحاظ میکند؛ و فرقی نمیکند که این «واقعیت خارجی» آیا «وجود» است یا «ماهیت محققه.» بنابراین این بحث، هیچ ربطی به مسألهی «اصالت وجود و ماهیت» ندارد.
این سخن، غیر از سخن قبلیِ آخوند است. حتی اگر صلات و غصب، ماهیت فلسفی باشند و تعدد ماهیت هم داشته باشیم، باز این سخن به قوت خود باقی است و بحث ما ربطی به مسألهی «اصالت وجود و ماهیت» پیدا نمیکند.
عبارت آخوند این است: «أن الطبيعة بما هي هي ليست إلا هي لا يعقل أن يتعلق بها طلب لتوجد أو تترك و أنه لا بد في تعلق الطلب من لحاظ الوجود أو العدم معها[5] فيلاحظ وجودها فيطلبه و يبعث إليه كي يكون و يصدر منه هذا بناء على أصالة الوجود. و أما بناء على أصالة الماهية فمتعلق الطلب ليس هو الطبيعة بما هي أيضا بل بما هي بنفسها في الخارج فيطلبها كذلك[6] لكي يجعلها بنفسها من الخارجيات و الأعيان الثابتات»[7] ؛ آنچه طالب آن را ملاحظه میکند و در او شوق ایجاد میکند، بنا به اصالت وجود، «وجود» است، و بنا به اصالت ماهیت، «ماهیت محققه». به عبارتی آنچه مشتاق را به شوق آورده، «واقعیت» است. حال اصالت وجودی، «واقع» را «وجود» میبیند و اصالت ماهیتی، آن را «ماهیت محققه» میبیند.
آخوند در این فراز نمیخواهد بگوید که «ماهیت من حیث هی» مناط ندارد و این واقع خارجی است که مناط دارد، بلکه او در صدد است که این نکته را تحلیل کند که آنچه طالب را به شوق میآورد «واقع خارجی» است.
آخوند ادامه میدهد: «لكي يجعلها بنفسها من الخارجيات و الأعيان الثابتات لا بوجودها»[8] ؛ یعنی تا «ماهیت محققه» را محقق کند، نه «وجودِ ماهیت محققه» را.
سپس در مقام جمعبندی نیز اشاره میکند که فرقی نمیکند اصالت وجودی باشی یا اصالت ماهیتی؛ «و كيف كان فيلاحظ الآمر ما هو المقصود من الماهية الخارجية أو الوجود فيطلبه و يبعث نحوه ليصدر منه»[9] ؛ آمر لحاظ میکند «ماهیت خارجیه» یا «وجود» را. آنچه شوق ایجاد میکند «واقعیت خارجی» است.
بنابراین از نظر آخوند حتی اگر «ماهیتِ فلسفی» داشته باشیم، آنچه در مرحلهی تحققِ طلب، مولا را مشتاق میکند «واقع خارجی» است؛ چه آن واقع خارجی را هنگام تحلیل، «وجود» بدانیم، چه «ماهیت». به عبارتی مکانیسم تحقق طلب در نفس مولا این است که مولا «واقع خارجی» را ملاحظه میکند که شوق پیدا میکند. حال آن واقعیت خارجی را اصالت وجودی به «وجود» تحلیل میکند، و اصالت ماهیتی به «ماهیت».
بیان آخوند در ذیل عبارت، بیان خوبی است. حضرت امام از این قسمت، در مختار خویش استفاده میکند؛ اینکه محور تحلیل را روی «لحاظِ آمر و مولا» ببریم. تنها اشکالی که به آخوند وارد است در صدر عبارت است. از نظر امام صدر عبارت ایشان اشکال دارد؛ اینکه در صدر عبارت، سراغ قاعدهی فلسفیِ «لیست الماهیه من حیث هی الا هی» رفته است.
بر اساس تحلیل فوق، نقد آخوند به محقق اصفهانی این میشود که در مقام تحقق طلب، مطلوب بالذات «واقع خارجی» است. «واقعیت خارجی» است که مولا را مشتاق میکند. شوق در مولا ایجاد میکند. کدام طالب متوجه «وجود» و «ماهیت» است که شما ادعا میکنید؟
تحلیل محقق اصفهانی از آخوند این است که او ابتدا «ماهیت من حیث هی» را انکار میکند، به همین خاطر سراغ «مطلوب بالذات» رفته است. محقق اصفهانی به درستی استدلال میکند و سخن آخوند در باب «ماهیت من حیث هی» را نقد میکند.
اما همین اندازه کفایت نمیکند که معتقد به بطلان سخنِ آخوند دربارهی «مطلوب بالذات» شویم. محقق اصفهانی برای اینکه بطلان بیان آخوند در ذیلِ عبارتش را نشان دهد بایستی استدلالی جداگانه مطرح میکرد، اما این کار را نکرده است.
بنابراین باید گفت که نحوهی ورود آخوند به بحث فوق اشکال دارد، اما ذیل فرمایش ایشان درست است. او به درستی بیان کرده است که مکانیسم ثبوتیِ طلب بدین صورت است که آنچه سبب شکلگیریِ طلب و شوق میشود، «واقعیت خارجی» است. به تعبیر آخوند «ماهو المقصود من الواقع» متعلق طلب است.
شاگردان امام از طریق محقق اصفهانی در صدد انکار سخن فوق برآمدهاند و مدعی شدهاند که حتی اگر «ما هو المقصود» خارج باشد، باز از ذهن خارج نمیشویم. آنها این سخن را مطرح کردهاند تا بتوانند در مسألهی اجتماع امر و نهی، «جوازی» شوند.
حق این است که برای قول به «جواز» همین اندازه کفایت میکند که گفته شود چون طلب و شوق از امور ذات اضافه هستند، لذا در نفس و ذهن میمانیم. اما در بحثِ متعلق اوامر و نواهی کاری هم به «وجود» و «ماهیت» نداریم، بلکه آنچه اهمیت دارد این است که «ما هو المقصودِ» ما «واقعیت خارجی» است. اگر این را بگوییم اشکالِ به محقق اصفهانی برمیگردد.
اگر به فرمایش آخوند که مکانیسم ثبوتی طلب را مطرح کرد و بدنبال تحلیل «لحاظ» طالب بود دقت کنیم، اشکالِ سوم آخوند به محقق اصفهانی متولد میشود؛ آنجا که بیان میکند که متعلق حکم شرعی، «فعلِ» مکلف است. و نیز آنجا که میان «طلب» و «امر» فرق میگذارد.
اگر استدلال آخوند در این مرحله که حتی با تعدد ماهیت حقیقی باز بحث به اصالت وجود و ماهیت مربوط نمیشود چرا که بایستی به «لحاظِ» آمِر و طالب توجه کنیم، به خطّ فاصلِ سوم آخوند با محقق اصفهانی میرسیم که انشاءالله در جلسات آینده بدان میپردازیم. پس از فهم این نکات است که آمادگی برای طرح خطوط فاصل امام با محقق اصفهانی پیدا خواهد شد؛ کاری که متأسفانه آقایان سبحانی و فاضل موفق به انجام آن نشدهاند.