97/07/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر / متعلق اوامر و نواهی / نظریه محقق اصفهانی
خلاصه مباحث گذشته:
گفته شد که یکی از نقدهای محقق اصفهانی به آخوند این است که برداشت درستی از قاعدهی فلسفی «لیست الماهیه من حیث هی الا هی» نداشته است. لذا در جلسه گذشته به تفصیل به بیان درست این قاعدهی فلسفی پرداخته شد.
بحث در فرمایشات محقق اصفهانی در مقام پاسخ به اشکال آخوند بود. گفتیم در فرمایشات آخوند نکتهای هست که متأسفانه نائینی و خوئی بررسی نکردهاند؛ اینکه آخوند اصرار داشت که طلب، نه به ماهیت من حیث هی میخورد، نه به وجود. زیرا از سویی مناط در ماهیت من حیث هی نیست[1] ، بلکه مناط در وجود تحقق پیدا میکند. از سوی دیگر، آخوند به خاطر مشکل تحصیل حاصل، قائل شد که طلب به وجود نمیخورد، لذا نتیجه گرفت که طلب به «ایجاد» میخورد.
افراد پس از آخوند بایستی هنگام ورود به بحث، جواب استدلالهای آخوند را بدهند. محقق اصفهانی بر خلاف نائینی و خوئی، این امر را بررسی کرد و پاسخ آخوند را داد.[2] محقق اصفهانی در مقام پاسخ بحث را بدین جا رساند که ما یک «سلب در مرتبه» داریم، و یک «سلب در جمیع مراتب». آن سلبی حقیقتاً سلب است که به سلب در مرتبه نخورد.
دیروز با عبارت معروف آقای سبزواری که «قدّمَن سلباً علی المهیهحتی تعمّ عارض المهیه» این نکته را توضیح دادیم. عارض ماهیت، اموری نظیر «زوجیت» هستند، که گرچه همیشه همراه با «اربعه» هستند، اما چون در رتبهی ذات اربعه نیستند، لذا میتوان در مرتبهی ذاتِ «اربعه»، «زوجیت» را از آن سلب کرد. به همین خاطر، در عبارت مذکور خواسته شده که «سلب» را بر «حیث هی هی» مقدم کنیم و بگوییم: «لیست الماهیه من حیث هی هی الّا هی». بایستی سلب به مرتبهی ذات بخورد؛ یعنی اگر گفتی در مرتبهی ذاتِ اربعه، زوجیت وجود ندارد، سخن صحیحی گفتهای. اما اگر بگویی اربعه، کلاً زوجیت ندارد و همراه با زوجیت نیست، صحیح نیست. زیرا زوجیت، همیشه همراهِ اربعه وجود دارد. به همین خاطر است که در منطق میگویند، زوجیت، ذاتیِ ایساغوجیِ اربعه نیست[3] ، اما ذاتی باب برهانِ اربعه هست.
پس سلب در مرتبه، ربطی به سلب در سایر مراتب ندارد. سلب در مرتبه، نقیض وجود نیست چرا که «سلب در مرتبه»، حقیقتاً سلب نیست. سلبی حقیقتاً سلب است که سلب تحصیلی باشد. سلب تحصیلی، وقتی داریم که هیچ قیدی نداشته باشیم.[4]
بر اساس این توضیح، نتیجهی سخن رد فرمایشات محقق اصفهانی این میشود که به جای عبارات طولانیِ «قدمن سلباً علی الحثیثیه» و «لیست المهیه من حیث هی الا هی» که سلب در مرتبه است، میگوییم: «ماهیت به حمل اولی، فقط جنس و فصل است.» لذا در مرتبهی ذات، فقط جنس و فصل داریم، نه وجود، و نه عدم، نه طلب، و نه لاطلب، نه فردیت، و نه زوجیت، نه «امکان». «امکان» نه جنس ماهیت است، نه فصل او، هر چند همیشه همراهِ ماهیت است.
پس ماهیت به حمل اولی، فقط جنس و فصلش است، نه وجود بدان میخورد، نه عدم، نه طلب و نه هیچ چیز دیگر. پس اینکه گفته شود «وجود و عدم را نمیتوان به ماهیت زد»، مراد ماهیت به حمل اولی است. اینجاست که محقق اصفهانی به نقد آخوند میپردازد که اگر با ماهیت به حمل اولی کار میکنید، هیچ چیز بدان نمیخورد. پس چگونه میگویی: «فيلاحظ وجودها فيطلبه و يبعث إليه»[5] . اما اگر با ماهیت به حمل شایع کار میکنی، بالاخره یا معدوم است یا موجود، یا مطلوب است یا غیر مطلوب. چون اگر اینگونه نباشد اجتماع یا ارتفاع نقیضین میشود.
پس اگر میان حمل اولی و حمل شایع تفکیک کنید، و قانون حاکم بر هر کدام را متفاوت از دیگری بدانید، اشکالی متوجه شما نمیشود. در این صورت بایستی روشن کنید که با کدام حمل کار میکنید و بدان ملتزم باشید. اگر ملتزم باشید به اینکه در مرحلهی حمل شایع کار کنید، فرقی میان وجود و طلب نیست و میشود آنها را حمل کرد، کما اینکه در مرحلهی حمل اولی، فقط ذاتیات را داریم و هیچ کدام از طلب و وجود را نمیتوان بر ماهیت حمل کرد.
بنابراین محقق اصفهانی نتیجه میگیرد که در این فضا حق با صاحب فصول میشود و نقد آخوند به صاحب فصول وارد نیست. صاحب فصول میگفت که طلب میخورد به ماهیت لتوجد أو تترک.[6] ماهیت به حمل شایع، مناط دارد. مناط ماهیت به حمل شایع، یا اقتضاء میکند محبوبیتش را یا اقتضا میکند مبغوضیتش را.
بنابراین منشأ اشکال شما به صاحب فصول این بوده که تصور کردهاید صاحب فصول، با ماهیت به حمل اولی کار کرده است. در حالیکه خودتان نیز از فضای حمل اولی خارج شدید، آنجا که گفتید «فیلاحظ معها الوجود». ماهیتی که وجود همراهِ آن لحاظ میشود، ماهیت به حمل اولی نیست. این وجود در رتبهی ذات ماهیت نیست. حال که ماهیت را در رتبهی ذات در نظر نگرفتهاید و وجود را با آن لحاظ میکنید، راه باز میشود که «طلب» را نیز به آن بزنید.[7]
بنابراین محقق اصفهانی حق را با صاحب فصول میداند که با ماهیت به حمل شایع کار کرده است؛ و ماهیت به حمل شایع یا مبغوض است یا محبوب، لذا یا بعث بدان میخورد که ایجاد شود، یا یا زجر بدان میخورد که ترک شود.
بنابراین هنر محقق اصفهانی این شد که سعی کرده مشکل آخوند را حل کند، کاری که نه محقق نائینی انجام داد، نه محقق خوئی.
قبل از پرداختن به فرمایشات حضرت امام(ره)، اگر بخواهیم اقوال مختلفی که تا بدین جا بررسی کردیم را رتبهبندی کنیم، ضعیفترین قول، قول آقای خوئی است که قائل شد در خارج، هم طبیعی داریم، هم وجود[8] .
در رتبهی بالاتر، نائینی است. نائینی گرچه قائل شد که در خارج، هر دو را نداریم، بلکه یا «طبیعی» داریم، یا «وجود». منتهی ضعف سخنشان این بود که در تشخص، سراغ عوارض مشخصه میرفت. در حالیکه کسی که اگر کسی تشخص را به وجود بداند، دیگر نباید سراغ عوارض مشخصه برود. لذا ایشان اینگونه گفتند «در جایی که تشخص صلات، به غصب است، اگر کسی متعلق امر را فرد بداند، معنای سخنش این است که عوارض مشخصه مأموربه است. بنابراین از سویی غصب که از عوارض مشخصهی صلات است مأموربه میشود، از سوی دیگر منهیعنه، فلذا در اجتماع امر و نهی، امتناعی میشود.» اما مبنای این سخن آقای نائینی از نظر فلسفی اشکال دارد؛ اگر کسی با وجود کار کرد، دیگر نمیتواند سراغ عوارض مشخصه برود.
این ضعفها در فرمایشات محقق اصفهانی نیست. او به خوبی نشان داد که یا با وجود کار میکنیم یا با ماهیت. و تا آخر هم بدان متلزم میشویم. به علاوه ایشان مرز دقیقی میان وجود و ماهیت، و طبیعی و فرد گذاشتند. و خیلی روشن مشخص میکنند که با چه کار میکنیم.
به علاوه هنرنمایی دیگرش این بود که برخلاف نائینی و خوئی که وارد بحث با آخوند نشدند، ایشان وارد بحث با آخوند شد و نشان داد که آن ماهیتی که مناط ندارد، ماهیت به حمل اولی است. و وجود و طلب را نمیشود کنار چنین ماهیتی لحاظ کرد. اما اگر به حمل شایع شد، وجود و طلب بدان میخورد.
حال که قرار است با ماهیت به حمل شایع کار کنیم، سرنوشت بحث، گره میخورد به بحث اصالت وجود و اصالت ماهیت. زیرا مناط در ماهیت به حمل شایعی است که اصالت ماهیتی آن را «ماهیت محققه» میداند، یا مناط در ماهیت به حمل شایعی است که اصالت وجودی آن را «وجود» میداند، نه ماهیت. خروجی ما نیز دقیقاً همان مدعای صاحب فصول میشود.
قبل از تکمیل این سخنان بوسیلهی حضرت امام(ره)، اشکالی که به محقق اصفهانی علیرغم دقتهای بالایشان وارد میکنیم این است که شما ابتدا ثابت کنید که صلات، ماهیت فلسفی ـ ما یقال فی جواب ما هو ـ است، تا ما در ادامهی بحث با شما همراهی کنیم و حمل اولی و حمل شایع، و نیز بحث «اصالت وجود و اصالت ماهیت» را مطرح کنیم. اما اگر کسی صلات و غصب را ماهیت فلسفی ندانست که این مباحث را نمیتواند مطرح کند. و چنانچه اشاره شد آخوند تصریح کرد که «حرکت در دار» غصب باشد یا نباشد، در ضمن صلات باشد یا نباشد، در هر حال ذاتیاتش محفوظ است. آخوند تصریح کرد که در اینجا با ماهیتِ فلسفی سر و کار نداریم.[9]
پس ترتیب اقوال از ضعیف به قوی چنین شد: محقق خوئی، محقق نائینی، محقق اصفهانی. اما آیا بالاتر از نظریهی محقق اصفهانی میتوان نظریهای داد که وضعیت صلات و غصب را که ماهیت فلسفی نیستند را روشن کند.
با توجه به ادلّهای که در بحث مطرح میشود، میتوان فهمید که برخی سخنانی که در اینجا مطرح شده است وارد نیست. گاهی میخواهیم مدعا را با دلیل عقلی ثابت کنیم، گاهی با دلیلی نظیر تبادر. اگر کسی استدلالش به تبادر باشد، دیگر نمیتوان به او گفت که مثلاً تو داری با اصالت وجود کار میکنی. یا مثلاً به او گفت که پس شما معتقدید که طبیعی در خارج داریم، نه فرد. خلاصه اینکه کسی که دلیلش تبادر باشد را نمیتوان به یک بحث فنیِ فلسفی حواله داد.
آخوند در ابتدای ورودش به بحث گفتند که «الحق أن الأوامر و النواهي تكون متعلقة بالطبائع ... فإنه طلب الوجود». اگر کسی دلیلش تبادر باشد، همین جا که آخوند امر را «طلب الوجود» دانسته، بایستی تکلیفش را روشن کنیم.
یکی از نکات فنی در فرمایش امام(ره) توجه به ادلّهای است که بزرگان مطرح کردهاند. ایشان در ابتدای بحث در کتاب مناهج میفرماید: «و من بعضها: أنّها مسألة لغويّة، حيث تشبّث بالتبادر في إثبات تعلّقها بالطبائع»[10] و اتفاقاً آخوند نیز چنین سخنی را مطرح کرده است. در بحث با کسی که چنین استدلالی مطرح کرده، نمیتوان بحث را مستقیماً به مباحث فنی فلسفی برد، کاری که متأسفانه آقایان نائینی، اصفهانی و خوئی کردهاند.
پس بایستی همیشه ابتدا مشخص کرد که کجا سر و کار ما با لفظ و معنا و مباحث اثباتی است، کجا سر و کار ما با طلب و اراده و ثبوت است. امام به خوبی این کار را انجام داده است؛ اینکه کجا با ثبوت کار داریم، و کجا با اثبات.
منتهی اعتقاد ما این است که یک کار که خلأ آن حس میشود این است که ریشهی نظریات امام که آخوند است بایستی تبیین شود. با در نظر گرفتن عبارات آخوند است که ارزش خطکشی امام(ره) مشخص میشود؛ اینکه هر جایی دقیقاً مشخص کرده که حیثیت بحث آیا اثباتی است یا ثبوتی. ما در اصول، با هر دو دستهی این مباحث سر و کار داریم، زیرا برخی از مسائل علم اصول، عقلیاند، و برخی لفظی. لذا یک دلیل لفظی داریم، یک دلیل عقلی. دلیل لفظی را بایستی با سیر خاصّ خودش رفت، دلیل عقلی را هم با سیر خاصّ خود.