97/10/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اطلاق لفظ و اراده لفظ / وضع
خلاصه جلسه گذشته: صحبت پیرامون اطلاقاتی بود که بهعنوان معنای حقیقی یا مجازی نبودند؛ بلکه استعمال لفظ و اراده نوع، صنف، مثل یا شخص بود. معنای حقیقی نیستند زیرا در مثال «ضرب فعل ماض» ضرب در معنای حقیقی که «زد» باشد، استعمال نشده است؛ همچنین در معنای مجازی نیز استعمال نشده است زیرا معنای مجازی شبیه به معنای حقیقی است. در این مثال ضرب، فعل نیست بلکه اسم و مبتدا است؛ بنابراین معنای حقیقی یا مجازی نیست اما استعمالاتی است که صحیح هستند. نیازی به واضع خاصی هم ندارد بلکه ذوق و طبع سلیم چنین استعمالاتی را اجازه میدهد.
این استعمالات شیوع دارند و کتب نحو و صرف پر از این استعمالات هستند؛ استعمالاتی که معنای لفظ اراده نمیشود بلکه تجزیه و ترکیب آن مدّ نظر است.وضع ابتدایی الفاظعلامه طباطبایی صاحب المیزان، میفرماید: وضع ابتدایی تمامی الفاظ همینگونه بوده است؛ کسی که برای اولین بار میخواهد لفظی را وضع کند قبل از وضع، لفظ معنایی ندارد و پس از وضع است که معنا پیدا میکند، مثلاً واضع، لفظ زید را برای هیکل خارجی وضع میکند بدون اینکه کلمه زید، قبلاً معنایی داشته باشد؛ یا لفظ ضَرَب را برای «زد» وضع میکند. در مثال «ضرب فعل ماض» میگوید: هر فعلی شبیه به ضرب دلالت بر زمان گذشته میکند. چنین کلامی، اطلاق لفظ و اراده نوع است.واضع که اولین بار لفظ انسان را برای هیکل خارجی وضع میکند و میگوید: «هذا انسان» یعنی من لفظ انسان را برای این و مشابه این وضع کردم؛ بنابراین در مقام وضع، لفظ اطلاق شده و از آن اراده نوع میشود.[1]
اطلاق لفظ و اراده شخصاطلاق لفظ و اراده شخص، مانند «دیز مهمل» که جملهای صحیح است و با استعمال دیز، شخص آن لفظ اراده میشود نه نوع، صنف یا مثل آن. الفاظ دیگر مهمل نیستند بلکه این لفظ خاص مهمل است.اقوالقول اول: چنین اطلاقی صحیح نیست.
دلایلدلیل اول: در این صورت حاکی و محکی یک چیز است که امر محالی است؛ دیز، حاکی است اما از خودش. در مثال ضَرَب، این لفظ حاکی از معنای «زد» است. همچنین زید حاکی از هیکل خارجی است اما کلمه دیز حاکی از خودش بوده و اتحاد دال و مدلول، لازم میآید؛ حاکی دیز است محکی نیز دیز است نه معنای آن.
دلیل دوم: هر قضیهای سه جزء دارد: موضوع، محمول و نسبت؛ مثل زید قائم که جزء اول زید، جزء دوم قائم و جزء سوم نسبت این دو است که همان «هو» در تقدیر است، زید ایستاده نه عمرو.
مثال «دیز مهمل» نیازمند نسبت نیست؛ «ترکّب القضیة من الجزئین». در مثال سابق، زاء، یاء و دال، قائم نیست بلکه معنای این حروف که همان هیکل خارجی باشد، قائم است اما در این مثال، صحبت در معنای آن نیست بلکه خود کلمه دیز، محل بحث است.اشکال: محقق عراقی میفرماید: این اطلاقات، استعمال نبوده بلکه القای موضوع هستند؛ مثلاً اگر درهمی را در دست فقیر میگذارید و میگویید: درهم؛ این القای موضوع است؛ در اینجا اجزای قضیه (موضوع، محمول و نسبت) وجود ندارد. درهم خارجی اعطا شده بنابراین اعطای موضوع است.
مثال دیگر: بچه دوساله خود را بر دست گرفتهاید و او ایستاده است، کودک را بلند کرده و میگویید: قائمٌ. در این مثال، موضوع، محمول و نسبت وجود ندارد و القای موضوع است. خودِ موضوع که هیکل خارجی باشد را آورده و ذکر میکنید بدون اینکه حتی نام آن را برده و مثلاً بگویید: اکبر قائمٌ.
مثال محل بحث که «دیز مهمل» بود، خودِ دیز القا میشود نه معنای آن؛ زیرا معنایی ندارد. القای موضوع هم استعمال نیست زیرا استعمال جایی است که لفظ، فانی در معنا باشد.[2]
نظر مختارمعمولاً گفته میشود استعمال آن است که لفظ، فانی در معنا باشد اما به نظر ما، استعمال آن است که لفظ، مرآت برای معنا یا لفظ یا هر دو باشد.
مثال: ممکن است گفته شود «حسن حسنٌ لفظاً»، گاهی گفته شود «حسن حسنٌ معناً» و زمانی گفته شود: «حسن حسنٌ لفظاً و معناً»؛ یعنی حسن، هم لفظ و هم معنای زیبایی دارد؛ بنابراین، لفظ گاهی مرآت برای لفظ واقع میشود، گاهی برای معنا و گاهی برای هر دو.