96/12/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تعریف اجتهاد/مبحث اجتهاد و تقلید
خلاصه جلسه گذشته: صحبت در تعریف اصطلاحی اجتهاد بود. تعریف اجتهاد به صورتهای مختلف بیان شده است. اوّلین تعریف اجتهاد ذکر شد و هفت اشکال بر آن وارد شد که به نظر ما تمام اشکالات بر آن تعریف وارد است.
تعریف دوم برای اجتهاد: «صرف العالم بالمدارک و احکامها نظره فی ترجیح الاحکام الشّرعیّة الفرعیّة.»[1] کسی که عالم به مدارک است و ادلّه را دیده، احکام شرعیّه فرعیّه را ترجیح میدهد و میگوید که به نظر من، حکم، این است.
یکی از اشکالاتی که بر این تعریف وارد است این است که گاهی حکم شرعی استنباط میشود و گاهی وظیفه فعلیه بیان میشود. وقتی در اصول عملیه برائت جاری میشود، حکم شرعیه نیست بلکه وظیفه عملیه است.
دومین اشکال این است که ترجیح احکام شرعیه اجتهاد محسوب نمیشود.
به نظر ما: اشکال چهارمی که بر تعریف اوّل وارد بود، بر این تعریف نیز وارد است که گاهی مجتهد، وظیفه شرعیه مثل اصول عملیه را بیان میکند و حکم شرعیه را بیان نمیکند. علاوه بر اینکه ترجیح احکام شرعیه فرعیه، اجتهاد نیست بلکه شخص مجتهد باید وظیفه فعلیه را بیان کند. ممکن است هر کسی روایتی را بر دیگری ترجیح دهد، چنین شخصی مجتهد نیست.
تعریف سوم برای اجتهاد: «الاجتهاد هو استفراغ الوسع فی تحصیل الحکم الشرعی الفرعی من ادلّتها لمن عرف الادلّة و احوالها و کان له القوّة القدسیة التی یتمکّن بها المطلق ردّ الفرع الی الاصل.»[2] این قول را صاحب قوانین بیان نموده یعنی نهایت کوشش، برای به دست آوردن حکم شرعی فرعی از ادلّه توسط کسی که ادلّه و احوال حکم را میشناسد و دارای قوّه قدسیّه است که با آن فرع را به اصل بر میگرداند.
منظور از قوّه قدسیّه، الهامات و لطف خداوند و امام زمان (عج) است که به تقوای شخص نیز بستگی دارد.به نظر ما: به این تعریف نیز دو اشکال وارد است اشکال چهارم و ششم که بر تعریف اوّل وارد شد. اشکال چهارم این بود که شما میگویید مجتهد به حکم شرعی میرسد در حالی که اصول عملیه را در اینجا مطرح نکردید. اشکال ششم این است که میگویید مجتهد استفراغ الوسع باید داشته باشد در حالیکه بعضیها لازم نمیدانند که مجتهد تمام تلاش خودش را برای به دست آوردن حکم انجام دهد و همین که مقداری تلاش کند کافی است.
تعریف چهارم برای اجتهاد: «استفراغ الوسع فی تحصیل الحجّة علی الحکم الشّرعی.»[3] در کتاب، سنّت، اجماع و عقل، تمام زحمت خود را میکشد تا حجت بر حکم شرعی برایش حاصل شود.
به نظر ما: بر این تعریف نیز چند اشکال وارد است. طبق این تعریف، مجتهد، به حکم شرعی میرسد نه بیان وظیفه فعلیه، در حالیکه در جریان اصول عملیه، حکم شرعی به دست نمیآید ولی وظیفه فعلیه به دست میآید. اشکال پنجم تعریف اوّل هم وارد میشود چون «عن ادلّتها التفصیلیة» را ندارد. وقتی که مقلّد هم در رساله مجتهد میگردد و حکم شرعی را پیدا میکند «استفراغ الوسع فی تحصیل الحجّة علی الحکم الشّرعی» را انجام داده است. اشکال ششم هم بر این تعریف وارد است زیرا لازم نیست نهایت کوشش انجام شود و همین اندازه که تلاش خودش را انجام دهد کافی است. اشکال هفتم هم بر این تعریف وارد است زیرا مجتهد، باید وظیفه فعلیه را بیان کند.
تعریف پنجم برای اجتهاد: «قوّة و ملکة یقتدر بها علی استنباط الحکم الشرعی من مدارکها و ان لم یستنبط فرعاً من الفروع.»[4] اجتهاد یک ملکه و قوّه است که میتوان به کمک آن، حکم شرعی را از مدارکش استنباط کند حتی اگر یک حکم هم استنباط نکرده باشد. قوّه استنباط را دارد ولی انجام نداده است.
به نظر ما: این تعریف هم به نظر ما اشکالاتی دارد. اشکال چهارم و هفتم تعریف اوّل، بر این تعریف وارد است؛ علاوه بر اینکه قوه استنباط غیر از اجتهاد است یعنی احکام را استنباط کرده نه اینکه قوه استنباط به تنهایی باشد.
تعریف ششم برای اجتهاد: «استفراغ الوسع فی تحصیل الحجّة علی الاحکام الشرعیة او تعیین الوظیفة عند عدم الوصول الیها.»[5] ممکن است گفته شود که این تعریف از تعریف قبلی بهتر است ولی باز اشکال پنجم و ششم بر این تعریف وارد است یعنی بر عمل مقلّد هم صدق میکند چون «عن ادلتها التفصیلیة» ندارد. اشکال ششم هم که «استفراغ الوسع» نیاز ندارد بر این تعریف وارد است.