1400/11/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مباحث الفاظ/وضع /مشتق
خلاصه جلسه گذشته: صحبت در مشتق در رابطه با حمل مشتق بر ذات بود. فرمایش صاحب کفایه مطرح شد و اشکال اول آیت الله مکارم به مرحوم آخوند هم بیان شد.
اشکال دوم آیت الله مکارم:
2) مرحوم صاحب کفایه فرمودند در صفات باری تعالی مثل عالم، عادل، خالق، قادر و ... در تعیین مفاهیم به عرف مراجعه میکنیم. به این معنی که در بحث احکام شرعیه یک بحث مفاهیم و یک بحث مصادیق داریم. مثلاً وقتی آیه قرآن یا روایتی را معنا میکنیم هر لفظی دارای مفهومی است. این مفاهیم را باید از لغت و عرف به دست بیاوریم. سپس مرحوم آخوند میفرماید: ولی در تعیین مصادیق نمیتوان به عرف مراجعه کرد. مثلاً عادل به معنای کسی است که عدالت داشته باشد و هر چیزی را در جای خودش قرار دهد، حالا اینکه فلانی عادل است یا نه و یا خداوند عادل است یا نه؟ این را عرف نمیتواند تعیین کند. بنابراین مرحوم آخوند میفرماید: مفاهیم را عرف تعیین میکند ولی مصادیق را عرف نمیتواند تعیین کند.
آیت الله مکارم میفرماید: حرف اول شما درست است ولی حرف دوم شما درست نیست یعنی عرف هم در تعیین مفاهیم و هم در تعیین مصادیق مرجع است. مثلاً وقتی لباس شما خونی میشود و این خون را خوب میشویید میبینید مقدار خیلی کم، رنگ خون به خود دارد و این پاک است ولی از نظر فلسفی اگر دقت بکنید هنوز مقدار کمی خون در لباس باقی هست ولی عرفاً گفته میشود این لباس خوب شسته شده و پاک است. پس عرف هم در تعیین مفاهیم و هم تعیین مصادیق معتبر است.[1]
به نظر ما فرمایش آیت الله مکارم درست است و ما هم در تعیین مفاهیم و هم در تعیین مصادیق به عرف مراجعه میکنیم. و مثلاً اینکه سؤال میشود که فلانی عادل است یا نه؟ مردم میگویند عادل است پس معلوم میشود که ظواهر خود را حفظ کرده است و این کافی است.
ریشه این بحث فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه اول نهج البلاغه است، اگر این بحث را اینجا متوجه بشوید فرمایش حضرت را هم تا حدودی در این خطبه متوجه خواهید شد. بعد از این که حضرت میفرماید: لیس لصفته حدٌ محدود یعنی تمام اوصاف عالیه برای خداوند متعال هست، سپس میفرماید: «لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف و شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصفة»، یعنی عرف شهادت میدهد که صفت غیر از موصوف است و موصوف غیر از صفت است مثل زیدٌ ضاربٌ، زید یک چیز است و ضارب یک چیز دیگر، اما در ذات باری تعالی صفات عین ذات او است و صفت و موصوف عین هم هستند و در مخلوقات صفت و موصوف جدا از هم هستند. مثلاً زید قبلاً عدالت نداشت عدالت پیدا کرد و قیام نداشت قیام پیدا کرد و علم نداشت عالم پیدا کرد. اما در خداوند متعال که اینچنین نیست، علم عین ذات باری تعالی است و صفت و موصوف یکی هستند. سپس حضرت میفرماید: «فمن وصف الله سبحانه- فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّأه و من جزّأه فقد جهله و من جهله فقد أشار إلیه و من أشار إلیه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه»، هر کس برای خداوند متعال وصفی ذکر بکند خداوند را مقرون به آن وصف کرده است و تقارنی بین آن صفت و موصوف برقرار کرده است و هر کس خدا را به صفتی ذکر کند خداوند را دو چیز حساب کرده است و کسی که خداوند را دو چیز به حساب بیاورد خداوند را دو جزء حساب کرده است و کسانی که خداوند را جزء قرار دادهاند خداوند را نمیشناسند و کسی که خدا را نشناسد به او اشاره میکند و کسی که به خدا اشاره میکند خداوند را محدود میکند و کسی که خدا را محدود کند او را معدود قرار داده است. این جملات امیرالمؤمنین در نهج البلاغه باعث شده است که علما در این بحث بیشتر کار بکنند.
اینکه میگوییم خداوند عالم است یعنی خداوند متعال عین علم است و یا عادل است یعنی عین عدل است ... معنایش همین جملاتی است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیان فرمودهاند پس جمله «لشهادة کل صفة» یعنی اراده استعمالی و عینیت یعنی اراده جدی. ما در اراده جدی در رابطه با خداوند متعال میگوییم: خداوند عین عدالت و یا عین علم و یا عین قدرت است و اراده استعمالی که وصف و موصوف باهم جدا هستند اما در ذات باری تعالی وصف و موصوف یکی هستند و این همان اراده جدی است و اینکه بعضی از علما فرمودهاند اراده جدی با اراده استعمالی فرق دارد همین است که بیان شد. اما بعضی با این تعبیر بیان کردهاند که تعیین مصداق به عهده عرف نیست بلکه عقل مصداق را تعیین میکند، این هم از همین باب است.