1400/11/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مباحث الفاظ/وضع /مشتق
خلاصه جلسه گذشته: صحبت در مشتق در رابطه با حمل مشتق بر ذات بود
المبحث السادس: في قیام المبدأ بالذات .
القول الأوّل: التفصیل
حمل مشتق بر ذات یعنی تلبّس الذات بالمبدأ و به تعبیر دیگر قیام الذات بالمبدأ باشد. زمانی بر زید، قائم اطلاق میشود که ذات (زید) متلبس به قیام باشد یعنی زمانی که زید ایستاده است میتوان به وی قائم اطلاق کرد. اما در ذات باری تعالی هیچکدام از اینها معنا ندارد. به دلیل اینکه مثلاً وقتی گفته میشود الله تعالی قیومٌ، حیٌ، عالمٌ، عادلٌ و ... صفاتی که برای خداوند متعال گفته میشود با فرض تلبس الذات بالمبدأ معنایش این میشود که ذات الله به علم تلبس دارد و این یعنی اینکه علم یک چیز دیگری به غیر از ذات باری تعالی است و دو چیز جدا از هم هستند که ذات باری تعالی به آن تلبس پیدا کرده است مثل زیدٌ قائمٌ، که زید یک چیز است و قیام یک چیز دیگر که زید به آن تلبس پیدا کرده است و زید که قائم نبود الان قائم میشود و بین آنها دوگانگی و اثنینیت وجود دارد. لذا قیام الذات بالمبدأ یا تلبس الذات بالمبدأ کاشف از اثنینیت است و این در مورد خداوند متعال درست نیست و در خصوص ذات باری تعالی دوگانگی و اثنینیت وجود ندارد. لذا صاحب فصول گفته است استعمال این صفات در مورد خداوند متعال مجاز و نقل است.
صاحب فصول همچنین میفرماید: مشتق و مبدأ گاهی صفت است و گاهی ذات. توضیح اینکه کلماتی مانند قیام، ضرب، قعود صفت هستند یعنی گاهی این صفت برای ذات (زید) وجود دارد و گاهی وجود ندارد مثلاً گفته میشود زیدٌ قائمٌ، و مبدأ گاهی صفت است و گاهی ذات مانند حدید، حدید مصدر است اما صفت نیست بلکه ذات است و حداد مشتق است و مبدأ آن حدید است اما اینطور نیست که حداد تلبس به حدید داشته باشد یعنی ارتباطی با حدید دارد اما اینطور نیست که حدید همیشه جزء وجود حداد شده باشد و فقط یک نوع ارتباطی با حدید دارد. و ایشان تفصیل دادهاند بین آنجایی که مبدأ و مصدر ذات باشد مثل حدید و آنجایی که مصدر صفت باشد بنابراین صاحب فصول میفرماید: اگر مبدأ مشتق ذات بود در این صورت قیام الذات بالمبدأ و تلبس الذات بالمبدأ لازم نیست و اگر صفت بود مانند: ضارب، قائم و قائد، قیام الذات بالمبدأ و تلبس الذات بالمبدأ لازم است.[1]
القول الثاني: الاشتراط مطلقاً
مرحوم آخوند و اکثر علما (مرحوم آیت الله بروجردی و محقق خویی) در مقابل قول صاحب فصول فرمودهاند: مطلقاً تلبس و قیام لازم است ولی تلبس کل شیء به حسبه است و تلبس این نیست که لباسی پوشیده شود مثلاً اینکه حداد لباس حدید بپوشد، خیر. بلکه منظور این است که حداد با حدید ارتباط دارد و کارش با حدید است پس تلبس در هر جایی به یک نحوی است.[2]
نظر استاد: در حمل مشتق مغایرت لازم نیست تا شما بگویید تلبس به مبدأ یا قیام بالمبدأ دارد یا ندارد؟ قبلاً مثالهایی زدیم مانند: العالم عالمٌ و در مترادفات مانند: الانسان بشرٌ، این حمل هیچ اشکالی هم ندارد که هر دو هم ذات و هم مشتق یک ماهیت باشند و در حمل مغایرت لازم نیست اما برای افاده فایده بیشتر میگوییم که مبتدا و خبر یک تغایری باهم داشته باشند. و این مطلب مرحوم آخوند هم فرمایش خوبی است که میفرماید: تلبسُ کل شیءٍ بحسبه، که در هر جایی تلبس به نحوی از انحاء است.
مرحوم آخوند تلبسُ کل شیءٍ بحسبه را توضیح دادهاند که گاهی مادهها باهم متفاوتند و گاهی هیئتها باهم متفاوتند و گاهی قیام، قیام صدوری است مانند ضرب که ضارب از آن صادر میشود و گاهی حلولی است مانند مضروب، در ضارب ضرب در آن صدوری است ولی در مضروب حلولی است و گاهی انتزاعی و گاهی اعتباری است، پس در هر جایی متفاوت است و در ذات باری تعالی، قیام و تلبس به نحو عینیت است ولی در مخلوقات دوگانگی و اثنینیت است مانند علم که در خداوند متعال عینیت است و علم عین ذات اوست ولی در انسانها دوگانگی و اثنینیت است ما قبلاً علم نداشتیم و بعداً عالم شدیم. اما عرف به دلیل اینکه دقت ندارد این الفاظ را در رابطه با خداوند متعال هم استعمال میکند و برداشت عرف معمولی از عالم، عادل و قادر این است که خداوند هم مانند مخلوقات عالم، عادل، قادر است. ولی فیلسوف و متکلم ثابت کردهاند که صفات باری تعالی عین ذات اوست و عوام متوجه این معنا نیستند. لذا صاحب کفایه میفرماید: و عدم اطّلاع العرف على مثل هذا التلبّس من الأمور الخفیة لايضرّ بصدقها علیه- تعالى- على نحو الحقیقة ... عرف دقیق نمیداند که فرق بین معنای عالم که به خداوند متعال میگوییم چیست و معنای عالمی که به مرجع تقلید میگوییم چیست؟ ولی فیلسوف میداند که عالمی که مرجع تقلید اطلاق میشود با عالمی که خداوند متعال گفته میشود متفاوت است.[3]
إشکال في کلام المحقّق الخراساني
اشکال آیت الله مکارم (سلمه الله تعالی) به مرحوم آخوند:
1) أنّ المتبادر في القیام و التلبّس التعدّد و الاثنینیة، وقتی میگوییم این به آن چیز قائم است معنایش این است که دو چیز هستند قبلاً قائم نبوده الان قائم است و ضارب نبوده و الان ضارب شده است. پس معلوم میشود ضرب یک چیز است و زید چیز دیگر است. فإذا کان المبدأ عین الذات في عامّة المراحل کیف يمكن أن نتصوّر قیام شيء بشيء أو تلبّسه به!، یعنی وقتی چیزی عین ذات است دیگر قیام این به آن چیز معنا ندارد. قیام علم به زید معنا دارد ولی قیام علم به خداوند معنا ندارد برای اینکه دو چیز نیستند بلکه عین ذات خداوند متعال است و اینجا دوگانگی نیست که گفته شود خداوند به علم تلبس دارد خداوند همان علم است خداوند همان قدرت است. آیت الله مکارم میفرماید بنابراین این جواب مرحوم آخوند جواب نیست. و استفاده از این تعابیر تکراری بازی کردن با الفاظ است و بالاخره شما نتوانستید اشکال صاحب فصول را جواب بدهید، و این جواب شما هیچ نصیبی از حقیقت ندارد. تلبس که میگویید این درست نیست در تلبس باید باهم متفاوت و جدا باشند که بگویید تلبس پیدا کرده است ولی وقتی که علم عین ذات باری تعالی است تلبس معنا ندارد.[4]
اشکال دومی را آیت الله مکارم به مرحوم آخوند دارند که در جلسه بعد عرض خواهیم کرد.