1400/09/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مباحث الفاظ/وضع /مشتق
خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث اصول در رابطه با بحث مشتق در قول سوم بود که تعداد زیادی از بزرگان علما بر این قائل هستند که«المشتق حقیقةٌ فی خصوص ما تلبس بالمبدأ فی الحال». و استدلال به تبادر کردهاند، مثلاً ضاربٌ که گفته میشود تبادر میکند که الان ضارب است نه اینکه در گذشته ضارب بوده است یا در مثالهای قائم و قائد هم همینطور، وقتی قائم و قائد گفته میشود تبادر میکند که الان قائم یا قائد است.
آیت اللّه مکارم در این خصوص آوردهاند: الفاظ و مشتقات چهار قسم هستند:
1) قسم اول: مشتقاتی که در آنها انقضاء حتمی است یعنی انقضاء در آنها تصویر شده و قابل بحث نیست و از محل نزاع مشتق هم خارج است مثل لفظ: مُتولِّد، که گفته میشود فلان بچه متولد شد، یعنی در زمان گذشته متولد شد، حالا ممکن است زمان کمی یا زمان زیادی گذشته باشد ولی در هر حال گذشته است. لذا در بعضی از مشتقات انقضاء حتمی است.
2) قسم دوم: موادی است که در آنها زمان حال حتمی است، یعنی حتما زمان حال در آنها مقصود است و زمان گذشته در آن متصور نیست. مثل الفاظ: ممکن الوجود، واجب الوجود. ممکن الوجود و واجب الوجود یعنی الان ممکن الوجود است و الان واجب الوجود است. و اگر قبلاً واجب بوده و الان نیست واجب الوجود گفته نمیشود و همینطور اگر قبلاً ممکن بوده و الان نیست ممکن الوجود گفته نمیشود. لذا باید فی الحال واجب یا ممکن باشد تا واجب الوجود یا ممکن الوجود به آنها اطلاق شود. این قسم هم از محل نزاع خارج هستند چون این الفاظ حتما فی خصوص متلبس بالمبدأ هستند و در اینها بحث نمیشود که آیا در گذشته هم حقیقت هستند یا خیر؟
3) قسم سوم: مواد و الفاظی هستند که زمان گذشته در آنها تصویر میشود و امکان دارد زمان حال را نیز شامل بشوند، مثل لفظ سرقت، وقتی به کسی سارق گفته میشود ممکن است همین الان مشغول سرقت است و هم اینکه ممکن است در گذشته سارق بوده باشد. و لفظ زانی، ممکن است الان مشغول زنا باشد و یا اینکه در گذشته مرتکب این عمل شده باشد. و یا لفظ قاتل: ممکن است الان مشغول به قتل باشد و یا اینکه در گذشته قتل انجام داده باشد. ولی آنچه در این الفاظ غالب است زمان گذشته است، یعنی مثلاً وقتی سارق گفته میشود، در اکثر موارد که به کسی گفته میشود که قبلاً سرقت کرده است و وقتی زانی گفته میشود در اغلب موارد به کسی اطلاق میشود که قبلاً مرتکب این عمل شده است و هکذا در موارد دیگر. این قسم سوم هم از بحث مشتق خارج هستند. زیرا اینجا هم روشن و مشخص است که این الفاظ هم دلالت بر حال و هم دلالت بر انقضاء را دارند یعنی مشتق در اینها اعمٌ من المتلبس بالمبدأ و ما انقضی عنه، هستند.
4) قسم چهارم: مشتقاتی هستند که در هر دو زمان به صورت مساوی استعمال میشوند یعنی هم حالت گذشته زیاد استعمال میشوند و هم حالت زمان حال، مثل لفظ عدالت و فسق، وقتی گفته میشود که فلانی عادل است یعنی ممکن است مقصود این باشد که فلانی در زمان گذشته عادل بوده و یا مقصود این باشد که فلانی الان عادل است و یا وقتی گفته میشود فلانی فاسق است ممکن است مقصود این باشد که یعنی فلانی الان فاسق است و یا مقصود این باشد که در گذشته فاسق بوده است. لذا وقتی عادل گفته میشود یعنی الان عادل است و ممکن است قبلاً عادل بوده باشد و یا ممکن است عادل نبوده باشد. و در مثال جالس، وقتی گفته میشود فلانی جالس است معنایش این است که الان جالس است ممکن است قبلاً جالس بوده باشد یا جالس نبوده باشد. و در لفظ فسق، قائم، مجتهد و مستطیع هم چنین است. این قسم چهارم محل نزاع است. و بحث تبادر که یکی از دلایل کسانی بود که میگفتند:«المشتق حقیقةٌ فی خصوص ما تلبس بالمبدأ فی الحال»، فقط در این قسم چهارم است. لذا وقتی گفته میشود: مجتهد، تبادر میکند که الان مجتهد است و با گذشته ایشان را اثبات نمیکند که مجتهد بوده یا نه. و وقتی گفته میشود زیدٌ فاسقٌ، یعنی الان فاسق است و فسق فی الحال تبادر میکند و اینکه آیا قبلاً هم فاسق بوده یا نه، آن را اثبات نمیکند. و وقتی گفته میشود زیدٌ عادلٌ، یعنی الان عادل است و اینکه قبلاً عادل بوده یانه، آن را اثبات نمیکند. لذا آیت الله مکارم مسأله را باز کردهاند و مشخص کردهاند که دلیل تبادر فقط در این قسم چهارم از مشتقات است که اثبات میکند که مقصود از این لفظ به چه معنایی است و به این صورت ادعای تبادر کسانی که به زمان حال استدلال کردهاند و یا بر خلاف این ادعا را کردهاند و گفتهاند که در اعم هم تبادر داریم، مشخص میشود که در این تبادر فقط در قسم چهارم از مشتقات کاربرد دارد و سه قسم قبلی مشتقات، اصلا محل نزاع نیست.[1]
به نظر ما فرمایش آیت اللّه مکارم نظر درستی است. و تقسیم بندی خوبی کرده است و تبادری که هر دو طرف (اعمیها و اخصیها) ادعا کردهاند را روشن کرده است. لذا ما فقط در این قسم چهارم ادعای تبادر داریم نه در اقسام دیگر که شما بگویید تبادر به نفع ماست و در اقسام دیگر اصلاً جای بحث و محل نزاع نیست که بگویید تبادر هست یا نیست.
دلیل دوم: لزوم اجتماع ضدّين بنا بر قول به أعم
دلیل دیگری که بر این مدعا که «المشتق حقیقةٌ فی خصوص ما تلبس بالمبدأ فی الحال» آورده شده است، این است اگر قائل به اعم باشیم اجتماع ضدین به وجود میآید و اجتماع ضدین محال است، مثلاً به زیدی که الان قائد است، گفته شود زیدٌ قائدٌ، این معنایش این است که زید هم قائد است و هم قائم، زیرا زید قبلاً قائم بود و الان قائد است. اگر قائد بگوییم به اعتبار الان زید است و اگر قائم بگوییم به اعتبار گذشته وی است. یا در لفظ مستطیع، اگر به اعتبار الان به شخصی مستطیع بگوییم با گذشته وی که مستطیع نبوده اجتماع ضدین به وجود میآید و در مثالهای زانی و سارق هم همینطور. لذا شما اعمیها باید قائل به اجتماع ضدین باشید، یعنی هم باید گفته شود زیدٌ قائم و زیدٌ لیس بقائم، زیدٌ قائم به اعتبار الان زید که قائم است و لیس بقائم به اعتبار یک ساعت پیش وی است. چون شما ادعا میکنید که مشتق در ما انقضی هم حقیقت است، پس حقیقتا زید قائم است و حقیقتا زید قائد است و این اجتماع ضدین است و اجتماع ضدین هم خلاف عقل و هم خلاف عرف است. بنابراین «المشتق حقیقةٌ فی خصوص ما تلبس بالمبدأ فی الحال» است.[2]
جواب از این استدلال
شهید ثانی در تمهید القواعد گفته است در جاهایی که متلبس به ضد شده باشد این حرف را ما نمیگوییم. یعنی کسانی که اعمی هستند در جاهایی که متلبس به ضد باشد این ادعای اعم را نمیکنند. مثلاً کسی که قبلاً قائم بوده الان قائد شده است در آنجا به وی قائد گفته میشود نه قائم و در این موارد اعم را قبول نداریم.